«نماینده»، دستهایش بوی زندگی میدهند؛ بوی نان؛ بوی تمام سالهایی که در غیاب همسرش چراغ این نانوایی را روشن نگه داشته است. خانم «طیبان» نانوای محله ای است که سالها پیش همسرش کنار تنور آن عرق میریخته تا محلهای که آن زمان به شلوغی امروز نبوده، بی نان نماند. ۱۷ سال پیش نانوای محله میمیرد؛ اما نانواییاش نه. مردم سالهاست این نانوایی سنگکی را به اسم خانم «طیبان» میشناسند.
او سال ۱۳۲۳ در تهران متولدشد و ۱۴ سال بعد یعنی در سال ۱۳۳۷ ازدواج کرد. کار همسرش هم از اول نانوایی نبوده و از پادویی و کارگری شروع کرده تا به خمیرگیری نانوایی میرسد. کمکم نانوا میشود و مغازهای برای خود دست و پا میکند تا اینکه در یک بعدازظهر پاییزی این نانوایی، صاحب خود را از دست میدهد تا خانم طیبان مردانه اداره این سنگکی را عهدهدار شود: «همسرم این مغازه را خیلی دوست داشت. تنها پسرم هم خودش کار داشت و فرصت نمیکرد به این نانوایی برسد. من هم دوست نداشتم از کار دائمش عقب بیفتد. یک بار هم آن را به دامادم سپردم که او هم نتوانست و با اینکه این کاری مردانه است؛ اما به این نتیجه رسیدم که خودم باید اداره این نانوایی را بر عهده بگیرم و خودم به مردم خدمت کنم.»
بعد از همسرش، به تعداد کارگرها اضافه میکند و خودش میرود پشت دخل. افتخارش هم این است که نان خوب دست مردم بدهد: «من دوست دارم که حق مردم را به آنها بدهم و به همین خاطر است که الان با وجود بیماری باز سر کار میآیم. قند، چربی، آرتروز و معدهدرد. من از نظر بیماری ثروتمند هستم!» از او میپرسم که گرداندن این نانوایی ارزش این همه زحمت را دارد یا خیر که میگوید: «من میتوانستم این مغازه را بفروشم یا اجاره بدهم؛ اما دوست دارم خدمتی به مردم کنم. عشق میکنم وقتی با دستان خودم به مردم نان میدهم.» نان خوب که به مردم میدهد، حالش خوب است و اگر این نان خراب شود، حالش هم خراب میشود: «مواقعی پیش آمده که آرد خراب بوده یا کارگر نان را خراب کرده است. اینجور مواقع من واقعا شرمنده میشوم.»
روی نانی که به مردم میدهد، خیلی حساس است و به همین دلیل هم نسبت به کارگران نانواییاش سختگیر است و تا به حال به خاطر کمفروشی و گرانفروشی هم اخطار نگرفته است: «اتفاق افتاده که به خاطر موارد دیگر اخطار بگیرم؛ اما به خاطر کمفروشی حتی یک بار هم نشده است. من همیشه سعی میکنم کسی که به این نانوایی میآید، راضی از آن بیرون برود و اگر مثلا پول خرد هم نداشته باشم، بقیه آن را تکهای نان میدهم.»
چرخاندن چرخ این نانوایی از اول خیلی هم برایش آسان نبوده است. گرما و شرایط سخت نانوایی یک طرف، حرف و حدیثهای اهالی محل یک طرف. «آن موقع که شروع به کار کردم، خیلیها پشت سر من حرف زدند که بیشتر آنها به گوش من نمیرسید و به همین خاطر خودم فکر میکردم خیلی کار خوبی میکنم! علاوه بر این، من در این کار گرما و سرما را کشیدهام و هر روز مسیر این نانوایی را رفتهام و آمدهام.» مشکلات کار کم هم نبودهاند. از واسطه شدن در دعوای کارگرها گرفته جروبحث با مشتری سمجی که به خاطر نداشتن پول خرد با او درگیر شده است. خانم طیبان ۴ دختر و یک پسر دارد که آنها هم اوایل با کار کردن مادرشان خیلی موافق نبودهاند؛ اما الان هم اهالی محله هم فرزندان خانم طیبان به او افتخار میکنند. مردم هم نانوایشان را دوست دارند و باید هر روز نانشان را از دست «حاجخانم» بگیرند.
بارها شده است که به کسانی که پول نداشتهاند یا کیفشان را فراموش کردهاند، نان مجانی داده است: «به کارگرهایم هم سپردهام که در نبود من اگر کسی آمد و پول نداشت، به او نان بدهید.» نان صلواتی هم زیاد دست مردم داده است؛ مردم هم گهگاهی به او پول میدهند برای پخت نان صلواتی. «من آفتابم دیگر در حال غروب کردن است و همیشه میترسم که پولی که مردم به من امانت دادهاند، پیش من باقی بماند. برای همین همیشه یک دور تسبیح صلوات میفرستم برای صاحب این نذر!»
خیلی وقت ها پیش آمده است که نانهای نانوایی تمام شدهاند و نانوایی تعطیل؛ اما دلش نیامده پیرزن عصا به دست را دست خالی برگرداند. این رسم از زمان همسر مرحومش برای او به یادگار مانده: «آن موقع که همسرم هم زنده بود، بارها اتفاق میافتاد که بدون نان به خانه میآمد و ما مجبور میشدیم که نان خشک آب بزنیم و بخوریم!»
خانم طیبان آنقدر این کارش را دوست دارد که این شغل برایش بازنشستگی ندارد و با اینکه فرزندانش هم از او خواستهاند، باز این کار را رها نکرده است: «تا زمانی که روی پای خودم هستم، این نانوایی هم سر پا میماند.»
نظر شما