«نماینده»: مذاکرات هسته اي ايران و اعضاي ۱+۵ ساعات پاياني خود را سپري مي کند. رئيس جمهور ايالات متحده آمريکا فرصت بسيار بسيار اندکي جهت اتخاذ تصميم سياسي لازم براي رسيدن به توافق نهايي با جمهوري اسلامي ايران را در اختيار دارد. آنچه معادله را در هتل کوبورگ پيچيده کرده است، نه به تحريمهاي شوراي امنيت و تحريمهاي کنگره و نه به موضوعات و اختلافات فني مربوط مي باشد! کلاف پيچيده موجود در وين انعکاس مستقيم ديالکتيکهاي ذهني ناپايدار اوباماست! ديالکتيکي که به تاخير انداختن مکرر مذاکرات و تغيير تصميم هاي اساسي اوباما در لحظات پاياني مذاکرت برگرفته از آنهاست. به عبارت بهتر، آنچه آرايش نهايي مذاکرات هسته اي وين را تعيين کرده و خواهد کرد، "ميز صيقلي مذاکرات" نيست، بلکه "ذهن پرتلاطم "رئيس جمهوري است که در مقابل درب شيشه اي هتل کوبورگ وين به دنبال آرزوهايش مي گردد... د.
شايد بهتر باشد بدون هيچ مقدمه اي به حدود ۳۷ سال قبل
باز گرديم. زماني که تيم دونفره "کارتر –برژينسکي" همزمان با روزهاي پرشکوه انقلاب اسلامي ايران در صدد محو دکترين دو ستوني" نيکسون-کسينجر" در منطقه بر آمدند. به طور همزمان، دکترين حقوق بشر جيمي کارتر گوش فلک را کر کرده بود و جمهوريخواهان را به حاشيه رانده بود.
با اين حال آنچه پس از پايان دوران رياست جمهوري کارتر از وي برجا ماند، دکترين حقوق بشر نبود! امروز پس از گذشت بيش از سه دهه همگي کارتر را به عنوان عامل شکست آمريکا در حمله نظامي به ايران (ماجراي طبس) و نماد استيصال واشنگتن در مقابل بزرگترين پديده قرن بيستم يعني وقوع انقلاب اسلامي
مي دانند. کارتر و برژينسکي امروز پس از نزديک به چهار دهه، به تجويز کنندگان نسخه "شناسايي ايران قدرتمند در منطقه" تبديل شده اند. نسخه اي که برگرفته از نئورئاليستي ترين نگاههاي مستتر در نهادهاي تصميم گيرنده آمريکاست.
امروز اوباما در وين به دنبال باز کردن يک گره کور نيست، زيرا اساسا گره کوري در اين معادله وجود ندارد! پايبندي ايران نسبت به استفاده از انرژي صلح آميز هسته اي به همان اندازه ظالمانه بودن تحريمهاي اعمالي شوراي امنيت و تحريمهاي يکجانبه آمريکا و اتحاديه اروپا واضح و مبرهن است. رئيس جمهور ايالات متحده آمريکا مذاکرات هسته اي ايران و اعضاي ۱+۵ در هتل کوبورگ را به مثابه جعبه آبرنگي مي داند که بايد با استفاده از رنگ هاي آن، تصوير ناقص و دفورمه اي که از وي در اذهان ترسيم شده را تغيير دهد. "تغيير"حلقه مفقوده اي است که اوباما مدتهاست دنبال آن مي گردد.
اوباما از يک سو مي خواهد رئيس جمهوري تاريخ ساز در آمريکا و نظام بين الملل محسوب شود و از سوي ديگر، در صدد است از سوي جمهوريخواهان و دموکراتهاي سنا و لابي هاي قدرت، به عنوان فردي خائن به ميراث شوم جرج واشنگتن شناخته نشود! وي از يک سو تشنه توافق هسته اي است و از سوي ديگر، محتاج اقناع يا تطميع سناتورهاي ناراضي و لابي هاي صهيونيستي است. او از يکسو
مي خواهد در تاريخ سياسي آمريکا از وي به عنوان "باني و عامل توافق هسته اي با ايران" نام برده شود و از سوي ديگر کسي او را "باني سردي روابط واشنگتن و تل آويو "نخواند! اين پارادوکسها چندين روز است در درون ذهن اوباما با يکديگر در جدال و منازعه هستند.
در جريان لغو تحريمهاي شوراي امنيت سازمان ملل متحد و برخي موارد اختلافي ديگر و در طول همان يک هفته نخست مذاکرات، توافقات نسبي و لازم براي اعلام توافق نهايي صورت گرفت اما پس ازآنکه دغدغه مواجهه با داد و فرياد سناتورها در ذهن اوباما بر دغدغه تاريخ ساز شدن وي غلبه پيدا کرد، براي چند روز فضاي مذاکرات با ابهام و سکون گره خورد. در چنين شرايطي تلنگر سوزان رايس مشاور امنيت ملي آمريکا به اوباما در خصوص لزوم سخت گيري بيشتر در خصوص لغو تحريمهاي شوراي امنيت و مکانيزم هاي اعلامي و اجرايي آن، بار ديگر معادله را به نقطه صفر بازگرداند.
شايد تصور شود تاريخ انقضاي ديالکتيک ذهني اوباما مصادف با تاريخ پايان مذاکرات هسته اي و اعلام توافق نهايي با ايران خواهد بود اما چنين تصويري کاملا خطاست! اين ديالکتيک ذهني طي روزها،
هفته ها و ماههاي آتي به نقطه اوج خود خواهد رسيد. اوباما همچنان ابزارها و روشهاي متنوعي را براي دبه کردن در خصوص توافق احتمالي در نظر گرفته است. از اين رو نياز است بي اعتمادي به آمريکا پس از اعلام توافق نهايي به مراتب پررنگ تر شود.
روز اعلام توافق نهايي، روز بسته تر شدن گارد بسته ما در مقابل واشنگتن خواهد بود. ما هم اکنون با رئيس جمهوري در كاخ سفيد مواجه هستيم که خود نيز نسبت به توافق اعلامي با ايران نامطئمن و متزلزل به نظر مي رسد. اين عدم اطمينان خود را به صورت عيني و طي روزهاي اخير نشان داده است، چنانچه خود را در مذاکرات وين ۸ (آذرماه سال ۱۳۹۳) و وين ۶(تيرماه ۱۳۹۳) يعني دو گلوگاه زماني حساس مذاکرات هسته اي ايران و اعضاي ۱+۵ نيز نشان داد.
براي رئيس جمهور ايالات متحده آمريکا اساسا اهميتي ندارد که "جب بوش"، "هيلاري کلينتون" يا هر فردجمهوريخواه يا دموکراتي که در سال ۲۰۱۶ به کاخ سفيد راه مي يابد، در خصوص توافق نهايي هسته اي با ايران چه موضع گيري و رويکردي خواهد داشت، او قصد دارد به عنوان نماد تغيير در سياست خارجي آمريکا شناخته شود اما حتي در اين مسير نيز قاطعيت لازم را از خود به خرج نمي دهد! اوباما مي خواهد در يک زمان واحد، ترکيبي از رونالد ريگان، بوش پسر، جيمي کارتر و بيل کلينتون باشد! اوباما که در عمل نتوانسته است در سياست خارجي آمريکا دکترين ساز باشد، طي حدود يکسال مفيدي که از عمر سياسي وي باقي مانده است صرفا مي خواهد از خود يک "ميراث" به جا بگذارد. در ذهن مغشوش تنها رئيس جمهور رنگين پوست آمريکا مرز ميان "دکترين " و "ميراث" مخدوش تر از هر زمان ديگري به نظر مي رسد... د.
نظر شما