شناسهٔ خبر: 99471 - سرویس فرهنگ
منبع: تسنیم

چرا تبریز از سکه افتاد؟

آذربایجان به عنوان خطه‌ای که محل ملاقات چند حوزه‌ی فرهنگی و تمدنی است آن‌چنان مسئولانی را می‌طلبد و البته آن چنان فعالانی را می‌خواهد که اگر نگوییم سیطره، در بدترین حال اطلاعی از تمام این حوزه‌ها داشته باشند. اما صد حیف و دو صد افسوس!

به گزارش نماینده، جمله‌ی مشهوری است که می‌گوید «تاریخ همواره تکرار می‌شود.» این جمله از آن جملاتی است که اهل تفلسف با این توجیه که در این صورت تاریخ چیزی جز صحنه تکرارها نخواهد بود و در این صورت تلاش برای پیشرفت‌ها و حرکت‌های روبه‌جلو عبث خواهد بود آن را طرد می‌کنند. اما اگر جمله را به این نحو ارائه دهیم که «با عدم‌تغییر در عوامل متغیر و سلسله عللِ یک مورد طبیعتاً نتیجه حاصل از آن سلسله علل بی‌تغییر خواهد ماند» اهل تفلسف و سختگیران در گزاره‌ها نیز به صدق این جمله معترف می‌شوند.

حال اگر قائل به صدق این گزاره شویم و سعی کنیم که این گزاره را در مورد «تبریز» و «آذربایجان» تطبیق دهیم خواهیم توانست که نتایج قابل‌توجهی را به دست آوریم.

اگر روزی تبریز چنان ارجی داشت که مقر نایب السطنه‌ی ایران و مدرسه‌ی سیاست‌ورزی در ایران بود، اگر روزی تبریز محفل و ملجاء مهمترین جریان‌های فکری کشور بود، اگر روزی فقها، علما و صوفیان تبریز، مفخر عالم و پناه طلاب بودند، اگر روزی پاریس و استانبول‌نشینان اتحاد و ترقی و بعدها مسکونشینان کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست تمام فکر و ذکرشان را متوجه تبریز و آذربایجان کرده بودند و... همه‌ی اینها ریشه در عللی داشتند که اگر آن علت‌ها هنوز وجود داشته باشند پس نتیجه نیز همچنان پابرجا خواهد بود.

آذربایجان و به‌ویژه تبریز به سبب موقعیت جغرافیایی خود و عمق تاریخ‌مندی و اصالت خود همواره از امکان تأثیر و تأثر بالایی برخوردار بوده است و این علل نیز همچنان باقی هستند. بنابراین باید در انتظار نتایج ملزوم آن‌ها نیز بود.

تبریز به دلیل هم‌مرزی با قفقاز و نزدیکی با جهان روسی و از طرفی نزدیکی به آناتولی، در سده‌های گذشته مرکز تحولات فکری بوده و البته متأسفانه به دلیل ضعف دولت مرکزی در دویست سال گذشته و خصوصاً کج‌فهمی‌ها و نافهمی‌هایی که در دوره‌ی پهلوی رخ داد همواره در معرض تأثیرپذیری بوده است.

روند این تأثیرپذیری با وقوع انقلاب اسلامی و بالفعل شدن پتانسیل‌های مردمی و تاریخی آذربایجان، که توانست در عرصه‌ی داخلی چه در فرآیند انقلاب و چه پس از آن بویژه در دوره‌ی جنگ توان اثبات کند، این خطه در عرصه‌ی بین‌المللی نیز از «تأثیرپذیری» به مرحله «تأثیرگذاری» رسید. اولین نمونه و بروز این ورود به مرحله تأثیرگذاری در عرصه‌ی بین‌الملل «رادیو برون‌مرزی تبریز» بوده است که توانست ندای اسلام و اسلامیت را به قفقاز و فراتر از آن برساند. این رادیو در آن دوره چنان توان جذب مخاطب و رساندن صدا و ندایی نو برای قفقاز نشینان را داشته است که حتی اهالی غیر مسلمان و روس قفقاز نیز جذب برنامه‌های آن شده و نوارهای ضبط شده‌ی برنامه‌های مختلف آن تا قفقاز شمالی و سایر نقاط روسیه رسانده می‌شد.

آذربایجان به دلیل پتانسیل زبان و فرهنگ مشترکی که با دو همسایه‌ی شمالی و غربی خود دارد، همواره این توان تأثیرگذاری را در دوره‌ی پس از انقلاب داشته است. و البته طبیعی است که خصوصاً در ۲۰ سال گذشته هر دو همسایه نیز از سویی برای دفاع از خود در برابر تأثیرگذاری‌های آذربایجان و از سوی دیگر برای ایجاد انفعال در ما، سعی در تأثیرگذاری بر آذربایجان را داشته‌اند.

امروز بیش از ۲۰ سال از این اقدامات متقابل که طرفین (یعنی تبریز به نمایندگی از ایران اسلامی و محور استانبول – باکو) انجام داده‌اند باوجود فراز و نشیب‌های فراوانی که روبرو بوده است گذشته است. ما دارای شبکه‌های رادیویی، تلویزیونی و سایت‌های خبری مختلف برای مخاطبان آناتولی و آن‌سوی ارس هستیم. سال‌هاست ده‌ها نفر به‌عنوان سفیر، رایزن، کارشناس و هر عنوان دیگری به این کشورها رفت‌وآمد کرده‌اند و همگی داعیه نشر معارف انقلاب را داشته‌اند. به نظر می‌رسد شایسته است که امروز پس از بیش از ۲۰ سال بنشینیم و راهی را که نسل‌های اول و دوم انقلاب اسلامی در این سرزمین‌ها به‌طور خاص، و حتی سایر کشورهای استقلال‌یافته از حکومت مسکو پیموده‌اند را به نظاره بنشینیم و با مداقه در فرازوفرودهای آن به آسیب‌شناسی جدی این راه طی شده بپردازیم.

همواره مسئولین فرهنگی در برابر پرسش از آنان در مورد عملکردشان با شتاب این جمله را که «تأثیرات اقدامات ما ان شاالله چند سال بعد خودش را نشان خواهد داد» بر زبان می‌آورند؛ اکنون را می‌توان یکی از آن چند سال بعدهایی دانست که بر زبان مسئولان بوده است.

در این‌که تبریز توانسته است تأثیراتی را در سرزمین‌های مجاور خود بگذارد هیچ شک و شبهه‌ای نیست اما مسئله‌ای که باید بر روی آن مداقه کرد این است که ۱) آیا این تأثیرگذاری حقیقتاً همان تأثیرگذاری ایدئال و حتی نرمال برای تبریز بوده است؟ و ۲) میزان تأثیرپذیری تبریز از محور مقابل خود تا چه میزان بوده است و آیا این تأثیرپذیری در حال معمول و نرمال خود است؟

*

برای فهم پاسخ این سؤال اگرچه بی‌شک باید پژوهش‌های علمی فراوانی انجام گیرد اما شاید بتوان با مقوله‌های زودیاب و همه‌فهمی به بررسی شاخص‌های موجود در این عرصه پرداخت.

اگر می‌خواهیم بدانیم که در عرصه فرهنگی ما تا چه میزان تأثیرگذار بوده‌ایم و تا چه میزان تأثیرپذیر، چند آزمون بسیار ساده را پیشنهاد می‌دهم. بیایید از اطرافیانمان در مورد سریال‌های شبکه‌های ترکی بپرسیم و این‌که کدام سریال را مشاهده می‌کنند و از همان‌ها در مورد شبکه‌های استانی‌مان (سخن از کیفیت برنامه‌ها نیست بلکه موضوع اصلاً خبر داشتن و مشاهده‌ی این برنامه‌هاست)؛ یا از خانه‌تان تا مرکز شهری که در آن زندگی می‌کنید حرکت کنید و بشمارید که در چند آموزشگاه کلاس زبان ترکی استانبول برگزار می‌شود و در همین مورد تجربه‌ی کسانی که تجربه‌ی کامل باکوگردی یا استانبول گردی را دارند بپرسید که یک جوان در این شهرها اگر کل شهرشان را بگردد چند آموزشگاه برای زبان فارسی می‌یابد؟ و یا به یک کتاب‌فروشی سری بزنید و ببینید که چه تعداد کتاب ترجمه‌شده از نویسندگان قفقازی و ترکیه‌ای در کتاب‌فروشی‌های معمول خودمان است و باز از همان افراد باکوگرد و استانبول‌گرد در مورد تعداد کتاب‌های نویسندگان ایرانی در کتاب‌فروشی‌های آن شهرها پرس‌وجو کنید؛ حتی می‌توانید به اطرافیانتان نگاهی کنید و تعداد دانشجویانی که از اطرافیان شما در ترکیه یا قفقاز درس‌خوانده را بشمارید و تصور کنید که در ترکیه یا جمهوری آذربایجان کسی برای پیدا کردن یک دانشجوی ایران رفته چه قدر باید زحمت بکشد و ... ده‌ها شاخص دیگر که به‌راحتی سمت سنگینی کفه ترازو را نشان می‌دهم.

هرکس که گوشه‌ای از حقایق تاریخ تبریز و توانی که در نهاد این شهر نهان است را بداند بی‌شک همواره ذهنش با این پرسش‌ها مشغول خواهد بود که: چرا این‌طور شد؟ یا به‌عبارت‌دیگر چرا به این روز افتادیم؟

البته برای فهم این موضوع نباید تبریز را از کلیت ایران و سیاست‌های فرهنگی‌ای که در کلیت کشور به اجرا گذاشته شد و در نهایت، جبهه‌ی انقلاب اسلامی را از فعال بودن به انفعال در عرصه‌های داخلی و نهایتاً خارجی کشاند اما به‌هرحال تبریز خود دارای ویژگی‌های خاص نیز بوده است.

اجازه دهید سخن پایانی را در ابتدای امر بگویم و آن‌هم از زبان یکی از دانشمندان کمتر شناخته‌شده‌ی خود تبریز، «میرزا جعفر سلطان القرایی» در ملحقات کتاب تاریخ تبریز «ولادیمیر مینورسکی» را در مورد غم‌انگیز بودن سرنوشت تبریزشناسی می نویسد: «الحق حوادث ایام با اساس و بنیان قصور و جوامع این مصر عزیز و تاریخ مشیدین و موسسین آنها سخت بی‌رحمی کرده و این اماکن مقدسه مانند صحف کریمه در خانه زندیق و یا کتب مصور به دست کودک نادان پیوسته در معرض اهانت و از دیرزمان ملعبه جهال و بی‌تمیزان گردیده است و روزگار ارکان و معالم این آثار جمیل و زیبا را از هم ریخته و با خاک سیاه بدبختی فرو پوشیده و چنان از افق تحقیق و تدقیق دور انداخته که اگر چیزی نوشته شود و یا حدیثی گفته آید باز ناقص و خالی از تشویش و پریشانی نیست و در اغلب موارد از مقول قضایای حدسیه بیرون نخواهد بود...»این چند روز از "باغ قاباغی" کتاب تاریخ تبریز ولادیمیر منورسکی را خریدم و مشغول خواندنش بودم. مرحوم آقای میرزا جعفر سلطان القرایی (خدا بیامرزد رفتگان نیکمردی را که این گنج ناشناخته را برایم شناساند) در ملحقات این کتاب در مورد غم انگیز بودن سرنوشت تبریزشناسی می نویسد:

"الحق حوادث ایام با اساس و بنیان قصور و جوامع این مصر عزیز و تاریخ مشیدین و موسسین آنها سخت بی رحمی کرده و این اماکن مقدسه مانند صحف کریمه در خانه زندیق و یا کتب مصور به دست کودک نادان پیوسته در معرض اهانت و از دیرزمان ملعبه جهال و بی تمیزان گردیده است و روزگار ارکان و معالم این آثار جمیل و زیبا را از هم ریخته و با خاک سیاه بدبختی فرو پوشیده و چنان از افق تحقیق و تدقیق دور انداخته که اگر چیزی نوشته شود و یا حدیثی گفته آید باز ناقص و خالی از تشویش و پریشانی نیست و در اغلب موارد از مقول قضایای حدسیه بیرون نخواهد بود... "

شاهد مثال من دو کلمه‌ی «جُهال» و «بی‌تمیزان» است! متاسفانه کارهای ما چه در عرصه‌ی داخلی و چه در عرصه‌ی بین‌الملل در دست جُهال و بی‌تمیزان بوده است.

آذربایجان به عنوان خطه‌ای که محل ملاقات چند حوزه‌ی فرهنگی و تمدنی است آن‌چنان مسئولانی را می‌طلبد و البته آن چنان فعالانی را می‌خواهد که اگر نگوییم سیطره، در بدترین حال اطلاعی از تمام این حوزه‌ها داشته باشند. اما صد حیف و دو صد افسوس!

خاطره: یکی از اهل ادب و هنر می‌گوید در کنار یکی از روسای اداره‌ی ارشاد استان بودیم و گروهی که موسیقی سنتی اجرا می‌کرد بر روی صحنه آمد تا به اجرای برنامه بپردازد. خواننده گفت: غزلی ترکی از «ملا محمد فضولی» را تقدیم شما می کنم.

با شنیدن این جمله، رنگ از چهره‌ی رئیس اداره ارشاد پرید و با تشویش از من پرسید: مگر فضولی کمونیست نبود!؟

من هم که هاج و واج به پاسخ این سئوال فکر می‌کردم گفتم: نه اواخر عمرش توبه کرد!

توجه کنیم که نفر اولِ اصلی ترین سازمان فرهنگی استان که وظیفه‌ی ذاتی او صیانت از میراث هویتی ما و رساندن آن به دست نسل‌های بعدی است ملا محمد فضولی را یک کمونیست! می‌داند. آیا می‌توانیم انتظار تصمیمی درست از او برای پاسداشت میراث شیعی در ادبیات آذری، یا جلوگیری از تحریف شخصیت بزرگان این خطه را داشته باشیم؟ و یا اصلاً آیا می‌توانیم انتظار داشتن مشاوران امینی برای چنین فردی را در نظر بگیریم؟

این بی‌اطلاعی از مسائل فرهنگی رفته‌رفته سبب سوء‌ظن و درنتیجه غلبه‌ی نگاه‌های سیاسی‌امنیتی به مسائل فرهنگی می‌شود. حضرت فرمود:  الناس أعداء ما جَهلوا. در میان چنین نگاه‌های سیاسی‌امنیتی به مقولاتی مربوط به آن سوی ارس و آناتولی مسئولان فرهنگی نیز دچار بلاتکلیفی بوده‌اند. این بلاتکلیفی را به طور عمده می‌توان ناشی از ساختارهای معیوب و سیاستگذاری‌های ناقص داخلی و نیز کارنابلدی شخصی متولیان امر در آنجا دانست. ما نتوانسته‌ایم ساختار و نظام حاکم بر اندیشه‌های سیاسی‌فرهنگی طرف مقابلمان را بشناسیم و صرف تورم ارقام اقتصادی در صادراتمان به کشوری تازه‌استقلال‌یافته و جنگ‌زده و در مقابل افزایش وارداتمان از کشوری که ماموریتش شکست دادن ماست را نشان از بهبود روابط تلقی می‌کردیم.

این «بی‌تمیزی» تنها مختص به مسئولان دولتی نبوده گریبان‌گیر اهل فرهنگ و فعالان انقلابی نیز بوده است. برای فهم این موضوع باید به موضوعات پژوهشی‌ای که از سوی فعالان انقلاب اسلامی در تبریز [همچنان که گذشت از تبریز تنها به عنوان شاخص و نماد نام می‌بریم و سخن شامل همه آذربایجان است] انجام شده است و موضوعاتی که از سوی فعالان محور باکو- استانبول انجام شده است توجه کنیم.

برای نمونه می‌توان به مسئله‌ی تاریخ‌نگاری اشاره کرد. همه می‌دانیم که هر دو همسایه‌ی ما با ارائه‌ی خوانشی محرف از تاریخ آذربایجان سعی در بهره‌برداری‌های سیاسی روز خود دارند. حال باید این سئوال را پرسید که به راستی تاکنون چند استاد دانشگاهمان را برای انجام تحقیقات در مورد تاریخ آذربایجان به باکو فرستاده‌ایم یا خودشان داوطلبانه برای مطالعه این موضوع کمر بسته‌اند؟ جالب است که در ۶۰ سال گذشته تنها با بد و بیراه گفتن به پیشه‌وری و فرقه‌ی دموکرات خود را راضی نگه داشته‌ایم. در حالی‌که تنها اثری که براساس اسناد طبقه‌بندی شده روسیه اثبات‌گر وابستگی فرقه و جریان پیشه‌وری به استالین و کرملین است را یک باکویی (جمیل حسنلی) نوشته است! جالب‌تر این است که در همین سالها ده‌ها عنوان کتاب که گفتمان تاریخ نگاری جمهوری آذربایجان را رواج می‌دهد در ایران منتشر شده است! یعنی ما در کشوری که هیچ سانسوری بر کتاب نیست نتوانسته‌ایم به اندازه انگشتان دو دست اثر تهیه کنیم اما آنان با وجود ممیزی ما توانسته‌اند لیست بلندی از کتاب‌هایشان را منتشر سازند. در همین عرصه حداقل خوانشی صحیح و فهمی دقیق از منطق تاریخ‌نگاری طرف‌های مقابلمان نیز در دست نداریم و برای همین همواره مباحثات به مجادلات تبدیل می‌شود.

یا می‌توان به تحقیقاتی که در عرصه‌ی ادبیات پژوهشی آذربایجان انجام شده است اشاره کرد و الخ.

اما غیر از این درد سخت درمان که تمام بدنه‌ی فرهنگی کشور ما را به خود درگیر کرده است، ما در مورد جمهوری آذربایجان و تمام کشورهای تازه استقلال‌یافته و ترکیه با یک مشکل جدی‌تر مواجه بودیم و آن هم این که به‌طرز عجیبی این کشورها را بی‌اهمیت دانسته‌ایم (و یا شاید هنوز هم «می‌دانیم»). به راستی چند تن از مسئولان فرهنگی ما در این کشورها با ادبیات، تاریخ و رسانه‌ی این کشورها آشنا بوده‌ و هستند؟ و با چند تن از نخبگان فکری‌فرهنگی این کشورها توانسته‌اند ارتباط سازنده داشته باشند!؟ پاسخ این سئوالها بر اساس تجربیات من یاس‌آور است.

امروز برنامه‌های رادیو و تلویزیونی ما از سطح استانداردهای جامعه‌ی هدف ما بسیار پایین‌تر است. پس از چند دهه هنوز هم شبکه‌ی سحر و رادیوهای برون‌مرزی ما از کارشناسانی که نیم‌فارسی نیم‌آذری سخن می‌گویند استفاده می‌کند و هنوز هم حتی مجری‌های شبکه‌های ما توان اجرا با گویش معیار جوامع هدف خود را ندارند. هنوز روسی‌دانان و ترکی‌خوانان تبریز به سطحی که حرکتی آفریده شود نرسیده‌اند و هنوز فعالان جبهه انقلاب اسلامی ما برای یک سخنرانی معمولی برای مخاطبان خارجی خود امکان برقراری ارتباط زبانی را نیز ندارند. همه‌ی اینها ریشه در آن دارد که ما مخاطبان خود را بی‌اهمیت می‌شماریم و آن نیز ریشه در بی‌اهمیت دانستن خودمان دارد. همه‌ی اینها در حالی‌ست که جبهه‌ی مقابل تمام توان خود را برای زورآزمایی تمام عیاری با ما آماده کرده است و موسسات تخصصی و کارشناسان دوره‌دیده و کاربلد برای فهم ما، شناخت ما و به دست آوردن نحوه‌ی تاثیرگذاری بر ما تربیت کرده است.

اجازه دهید به عنوان موید این گفته‌ام نیز خاطره‌ی دیدارم با یکی از فعالان مذهبی‌انقلابی جمهوری آذربایجان را که اتفاقاً سالها برای انقلاب اسلامی دویده و روزهای قابل توجهی از حیاتش را در زندان گذرانده تعریف کنم.

دیدارم با او در قم سرگرفت و او با دیدگانی سرد و از جا افتاده به من نگاه می‌کرد. البته کمی بعد که بیشتر با هم آشنا شدیم، توانستیم نسبت به هم حس اعتماد پیدا کنیم. این حس اعتماد آن مرد عالیجناب به من که در سن فرزند او بودم او را واداشت تا به گفته‌ی خودش بعضی از سخنانی که به کم ایرانی‌ای می‌تواند بگوید را به جوان نورسته‌ای که در پیش روی خود می‌دید بگوید. بخشی از صحبت‌های او را می‌آورم. او می‌گفت: «بزرگترین مشکل شما دوستان ایرانی در این است که نمی‌توانید متوجه شوید زمانی که ادعا دارید در مورد یک کشور و یک ملت در حال مطالعه‌اید اگر زبان، تاریخ، فرهنگ و ادبیات آن مردم و دیار را ندانید در واقع به آنان توهین کرده‌اید. یعنی به آنان گفته‌اید که ما شما را در آن سطحی که برای فهم کیستی و چیستی شما مطالعه کنیم نمی‌دانیم و فقط از شما تا آن حد اطلاعات برای ما نیاز است که در صورت لزوم بتوانیم شما را تبدیل به ابزاری برای خود کنیم. صادقانه از شما می‌پرسم: چه تعداد از کسانی که در این کشور به نوعی با موضوع آذربایجان در ارتباط‌اند می‌‌توانند به راحتی به زبان ما مکالمه کرده روزنامه و خبرگزاری‌های ما را مطالعه کنند؟ یا چند نفر از این افراد می‌توانند تنها به تعداد انگشتان یک دست از مشاهیر و مفاخر اجتماعی، سیاسی علمی ما را بشمارند؟ او خودش به این پرسش پاسخ می‌داد و می‌گفت من امتحان کرده‌ام. هیچ کس... می‌دانی چرا؟ چون من برای او اهمیتی ندارم!»