به گزارش نماینده به نقل از سی ان ان، انجمن مخفی «چِوا» در کشورهایی نظیر موزامبیک، مالاوی و زامبیا فعالیت دارد. ولاد سوخین با عکسهای کمیاب خود نشان داده که چگونه به این انجمن مخفی نفوذ کرده است.
ولاد میگوید: «از سال ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۱ من در استان تته موزامبیک زندگی کردم و شغلهای مختلفی نیز داشتم. یکی از شغلهایم این بود که برای یک شرکت استخراج زغالسنگ کار کنم. روزی آنها به من گفتند که از مراسم افتتاحیه یک اردوگاه جدید عکاسی کنم. همین که منتظر بودم که مراسم شروع شود، شخصی را دیدم که از پست بوتهها پیدایش شده بود و یک ماسک و چندین پر بر روی سرش بود. محلیها فریاد کشیدند "نیائو" و فرار کردند.»
من نمیدانستم که نیائو چیست. به همین دلیل کمی در مورد آنها تحقیق کردم. فهمیدم که نیائو یک انجمن مخفی در فرهنگ چِوا است و مردم چوا نیز در مالاوی، زیمباوه و موزامبیک زندگی میکنند. همچنین متوجه شدم که بسیاری از محلیها و حتی پلیس هم از آنها میترسیدند. یک گروه از نیائوها به «نیائو کامپینی» یا نیائوِ خطرناک معروف هستند (عکس پایین) که قداره در دست میگیرند. آنها به این معروفاند که سریع حمله میکنند.
روزی یک پلیس به من گفت که آنها هیچوقت تحت پیگرد قانونی قرار نمیگیرند: «چگونه میتوان یک فیل یا مار را به زندان انداخت؟ نیائو هم همین است.» البته برخلاف تمامی این شایعهها، من هیچ چیز بدی از نیائوها در طول مدتی که آنجا بودم ندیدیم.
به اجرایی که آن روز من دیدم «گوله وامکولو» گفته میشد؛ مراسمی متعلق به کیش مخفی و برادری نیائو که در زمان برداشت محصول و مراسم مهم دیگر مانند عروسی یا عزاداری انجام میشد. گوله وامکولو در زبان چوا به معنای «رقص بزرگ» است. در این مراسم، افراد نیائو لباس و ماسکهای خاصی میپوشند که نمایانگر حیوانات «نیاما» و پیشینیان آنها «میزیمو» است. از سال ۲۰۰۵ به بعد، این مراسم زیر نظر یونسکو برگزار شده است. در واقع یکی از ۹۰ میراث کلامی و ملموس انسانیِ یونسکو است.
پس از اولین برخوردم با نیائوها، یک سال در موزامبیک ماندم تا رقصها و مراسم جدیدتری را ببینم و همچنین با اعضای بیشتری آشنا شوم تا بتوانم از آنها عکس بگیرم. اما از آنجایی که همه چیزِ این انجمن مخفیانه است، این کار دشوار به نظر میرسید. اگر شما عضو نیائو هستید، اصلا نباید به کسی بگویید.
مراسم و هویت اعضای نیائو کاملا محرمانه است. بعدها فهمیدم که رقاصها در یک مراسم میچرخند تا کسی نتواند هویت او را حدس بزند. شاید اعضای تمام خانواده را در کنار هم ببینید که مشغول تماشای این مراسم هستند. اما مرد خانواده مخفیانه جدا شده و به رقص میپیوندد. سپس لباسهایش را دوباره عوض میکند و کنار خانواده خود برگردد تا خواهر، همسر یا مادرش متوجه عضویت او در این گروه نشوند. اگر یکی از رقاصها حین رقص زمین بخورد و پایش بلنگد، همه رقاصها همزمان با او میلنگند تا کسی متوجه هویت آن شخص نشود.
روزی با یک معلم زیمباوهای به نام «اوفیس» آشنا شدم. او از من پرسید که چرا اینقدر به نیائو علاقه دارم. ما دوست شدیم و او به من گفت که یکی از اعضای نیائو است. من کیش این انجمن مخفی را از او آموختم. ولی به من گفت که اگر اطلاعات بیشتری میخواهم باید خودم هم عضو شوم.
اوفیس با افراد ردهبالای انجمن صحبت کرد و آنها قبول کردند که در ابتدا یک تماشاگر باشم و نه بیشتر. من هر هفته حاضر میشدم و عکاسی هم میکردم. اما دوست داشتم چیزهای بیشتری در مورد آنها بدانم. دوست داشتم به داخل آنها نفوذ کنم تا بدانم ماسکهایشان را چگونه میسازند. اما قبل از هر چیز باید به عضویت نیائو درمیآمدم. یک روز آنها به من گفتند که مایلاند مرا به عنوان عضو قبول کنند. اما من باید مراسمی را انجام میدادم.
قبل از هر چیز باید با سیستم رمزگذاری آنها آشنا میشدم. سیستم رمزی آنها بیشتر به حرکات مخصوص دست محدود میشد. اگر در جاده یک نیائو ببیند و با دست یک حرکت خاص را انجام دهید، هیچ اتفاق بدی برای شما رخ نخواهد داد، زیرا آنها متوجه میشوند که شما نیز یکی از اعضای نیائو هستید.
بعد از آن کار باید همراه با اعضای جدید دیگر یک مرغ را میکشتیم. میتوانستیم پرهای مرغها را بکنیم و بعدا به لباس خودمان بچسبانیم. بعد از آن من را به یک روستای نزدیک بردند. با گل و پارچه من را پوشانده بودند تا اینکه عضوی از نیائو در لباس مخصوص خود آمد.
این عکس (پایین) مربوط به مرحله اول است. همان مرحلهای که کار من آغاز شد. آنها با یک چوب مرا کمی کتک زدند. ضربه زدن در واقع یکی از مراحل اصلی این مراسم است، چرا که نماد این است که نباید رازهای نیائو را برملا سازی وگرنه سخت تنبیه خواهی شد.
آنها پارچه را برداشتند و رقص خود را شروع کردند. من هم با آنها میرقصیدم. ما تمام شب را رقصیدیم. سپس آنها مرا به مخفیگاه خود یعنی یک قبرستان بردند. به من گفتند: «حالا تو دیگر عضوی از نیائو هستی.» سپس ماسک و لباس مخصوصم را به من دادند و آموزش رقص آغاز شد.
دفعه بعد که آنها را دیدم، دوربینم را هم بردم. آنها به من گفتند: «تو الآن عضوی از این انجمن هستی. اما نمیتوانی عکس بگیری.» چند ماه دیگر هم در این انجمن ماندم تا اینکه آنها اجازه عکاسی را به من دادند.
منبع: فرادید