نماینده/دکتر حامد حاجی حيدری: تز يک. جوانان نوتحصيل، با موهاي فرفري و سبيلهاي بزرگ و لباسها و چهرهاي آشفته ... زماني، حس بدبيني مفرط و «سياهنمايي»، در ميان سطوح فوقاني روشنفکري ملاحظه ميشد، وقتي ميان آرمانهاي خود و جامعه فاصله ناپيمودني ملاحظه ميکردند، ولي اکنون، «سياهنمايي»، به نحوي درويش مسلکي مصطلح در ميان جوانان نوتحصيل بدل شده است، و ميرود تا به زمينهاي براي ناآراميهاي گسترده اجتماعي در شهرها منجر شود.
بدبيني، نوعي نگرش عدم اطمينان غير عادي نسبت به طبيعت و انگيزههاي مردم است، و معمولاً به حس عدم تفاهمي عميق منجر ميشود. در نهايت اين وضع، روشنفکر جوان و بدبين، بدترين و فجيعترين اعمال را در رفتار مردم انتظار دارد، و از اين قرار نميتواند از «ظرفيت» هاي محيط براي بهبود استفاده کند. بدين ترتيب، بدبيني روشنفکر جوان، که ابتدا از يک رمانتيسيسم آرمانگراي دلپذير آغاز ميشود، راههاي عملي به سمت آرمانگرايي را سد ميکند و روشنفکر را به عزلت ميکشاند. از اين بيش، در يک مقياس اجتماعي، روشنفکر بدبين و سياهنما، مانع به ثمر رسيدن تلاشهاي يک جامعه براي ارائه روابط مناسب براي تشريک مساعي، ميان اعضاي جامعه ميشود.
بر هم خوردن توازن ميان خوشبيني و بدبيني، تأثير معکوسي بر عملکرد تيپ «روشنفکر نوتحصيل و نااميد» جوان دارد، خصوصيات اخلاقي و توش و توانشان در همکاري با ديگران را تحت تأثير قرار ميدهد، و روابط اجتماعي آنان را به طرزي قابل ملاحظهاي سرد ميکند. همچنين، بدبيني موجب پايين آمدن کيفيت زندگي شخصي و خانوادگيايشان ميگردد. از اين قرار، بدبيني مفرط، ميتواند زمينه ساز بروز مشکلات عاطفي،
سوء رفتار، خشونت و، حتي، فساد باشد.
تز دو.
خب؛ هر جامعهاي نژنديها و ناملايماتي دارد. به هر روي، مقدورات و امکانات هر جامعه متحمل محدوديتهايي است، و به لحاظ فرهنگي نيز، روند اجتماعي شدن در يک جامعه، افت و خيز دارد، و در اين افت و خيزها، امور و افرادي از قلم ميافتند.
هر چند که ممکن است «در يک مقياس وسيعتر»، جامعه رو به پيش باشد، اما از نظر جوانان تحصيلکرده درويش مسلک فعلي، ناملايمات جامعه، بزرگ و غير قابل تحمل ميآيند، و آنها را دچار شوک و بهت زدگي ميکنند. در نتيجه، بسياري از واقعيتها و وضعيتهايي را که تجربه مينمايند، باعث ميشود که اعتماد خود را به مردم و «ظرفيت» هاي جامعه از دست بدهند، و شروع به پرخاش عليه جامعه کنند. در نتيجه، «روشنفکران نوتحصيل و نااميد»، روز به روز با تعداد کمتري از مردم عادي، خارج از دايره کلاس و کافههاي روشنفکري، روابط اجتماعي برقرار ميکنند و، حتي، ممکن است به تدريج، از دوستانشان و خانواده نيز کناره بگيرند و دوري گزينند. اگر وضعيت مزبور به همين منوال پيش برود، منجر به بروز پرخاشگريهاي اجتماعي گسترده خواهد شد.
تز سه.
اين «روشنفکران نوتحصيل و نااميد»، اغلب، تنها برخي از روشنفکران شاخص را قبول دارند که آنها نيز تاريخ اعتبار محدودي نزد ايشان دارند، و بالاخره، مورد پرخاش تند منتقدان جوان واقع خواهد شد. جوانان نااميد فقط اين روشنفکران يا چهرههاي شاخص را قابل اطمينان ميدانند، و عقيده دارند که آنان تنها آدمهايي هستند که از اوضاع جهان و جامعه با خبرند، و ميدانند چه اتفاقاتي ميافتد و چه ميگذرد. البته، پس از مدتي در مييابند که ارزيابي آنها در مورد اساتيد شاخص هم صحيح نبوده است، و در بهترين حالت سراغ اساتيد جديد ميروند، و در شقوق وخيم ماجرا، به «انزوا» و «پرخاش ناشي از ناکامي» روي ميآورند. متأسفانه، اغلب اوقات، روشنفکران ارشد و پيشکسوت نيز، چنين ديدگاههاي پرخاشگر را تقويت ميکنند.
به موازات اينکه «روشنفکران نوتحصيل و نااميد»، بيش از پيش، از جامعه کناره ميگيرند و اعتقاد خود را به ظرفيتهاي تعالي اجتماعي، و اصول انساني و نيکيهايي که ميتوانند به آنها کمک کنند تا جهان را از منظر مثبتتري بسازند، ناديده ميگيرند، گمان ميکنند که طبع انسان شرير است. به دنبال اين فکر منفي، عميقاً در يک حالت خطرناک از خود بيگانه شدن، گيجي، بيعلاقگي، بيانگيزگي و سرخوردگي فرو ميروند. اين بيگانگي از اجتماع و دور شدن از آن، در زماني که روشنفکر جوان، حس «احترام» و «مبادي آداب بودن» را از دست ميدهد، تشديد ميشود.
تقريباً، به طور همزمان، تيپ «روشنفکران نوتحصيل و نااميد»، تصميم ميگيرد تا در برخورد با کژيها و اتفاقات روزمره، به شيوه خود عدالت را برقرار کند؛ زيرا، اين تصور را دارد که جامعه داراي يک «دستگاه قضائي ناکار آمد» و غير عادلانه است.
تز چهار.
«روشنفکران نوتحصيل و نااميد»، خيلي زود متوجه ميشوند که آرمانگرايي در دانشگاه، و قوانين اخلاقي حاکم بر پاتوقهاي روشنفکري، آن چنان که بايد، منعکس کننده واقعيات نيستند. به مرور که حس احترام به اخلاق و جامعه در ميان اين جوانان از بين ميرود، ممکن است آنها عزت نفس خود را نيز از دست بدهند.
روشنفکراني که به اين نقطه ميرسند، ديگر قادر نخواهند بود تا به جامعهاي که براي حفاظت و دفاع از آن آرمان پردازي کردهاند، خدمت کنند. آنها، نفرت را در خود پرورش ميدهند، و تا جايي پيش ميروند که به همه چيز و همه کس منتقد ميشوند و در اين برهه است که کاملاً قرباني بدبيني ميگردند. «روشنفکران نوتحصيل و نااميد»، نه تنها ديگر به اصول اجتماعي و اخلاقي که در بدو امر، محرکي براي آرمانگرايي روشنفکر بوده اهميتي نميدهند، بلکه بر عکس، غالباً آن ارزشها را به ديده تحقير مينگرند.
تز پنج.
عدهاي بر اين باورند که بدبيني، بخشي طبيعي از زندگي روزمره روشنفکر است. مردم عادي، در پاسخ به اميدها و آرزوهاي از دست رفته و در دفاع از اين ناکاميها، آرزوهايي که محصول فرهنگ عادي و متعارف هستند، و از لحاظ اجتماعي تقويت شدهاند اتخاذ ميکنند. ولي روشنفکر، در اين تغيير مسير چندان ماهر نيست.
بر خلاف کارکنان ساير مشاغل، که به هنگام نارضايتي از کار خود، شغل خويش را تغيير ميدهند، روشنفکر، نميتواند پيشه روشنفکري خود را همچون پوستيني عوض کند؛ زيرا، فقط بدبيني به يک جنبه از زندگي نيست که آنها را سرخورده کرده و نااميدشان ساخته، بلکه بدبيني به کل جامعه و مردم (و همه پيشههاي ديگر) است که آنان را دچار مشکل نموده است.
براي آن دسته از روشنفکراني که در مراتب دانشگاهي حضور ندارند و قادر به ترفيع آکادميک نيستند (اين امر غالباً در مورد بيشتر «روشنفکران نوتحصيل و نااميد» صدق ميکند)، و در شرايطي که جامعه به حرکت بطئي خود ادامه ميدهد، روشنفکران جوان، انگيزههاي اندک و رضايت دروني ناچيزي دارد؛ در عوض، زندگي کسل کننده و ملالت آوري را ميگذرانند. علي الخصوص، در جامعهاي که اطرافيان روشنفکر، موفقيت را بر اساس ماديات تعريف کنند، دست نيافتن به ارتقاي آکادميک، باعث موقعيت خانوادگي مخاطره آميز براي روشنفکران جوان ميشود. اين دو مفهوم مطرح شده، يعني نياز به دريافت پاداش از اجتماع و آثار تفکر شديداً مادي جامعه بر روشنفکران جوان نوتحصيل، قابل بررسي و کاوش زياد است.
علاوه بر وضعيت حاکم بر جامعه و پيامد عدم احترام به آداب نزد روشنفکران جوان، «ايستايي و رکود فکري» نيز به ايجاد بدبيني در آنان کمک ميکند. تخصصي شدن رشتههاي دانشگاهي، غالباً فرصتهاي روشنفکران جوان براي گشت و گذار به منظور کسب تجارب جديد و پر مايه را محدود ميسازد. احساس کاميابي، مسئوليت، رشد و بالندگي شخصي و شناخت، به خودي خود، «خودشکوفايي» را به همراه دارد، و «روشنفکر نوتحصيل و نااميد»، از همه اينها محروم است.
تز شش.
«روشنفکر نوتحصيل و نااميد»، در جريان بازبيني ريشهاي امور، برخي از خصلتهاي بنيادي زيست انساني معمولي را از ياد ميبرد، و اين چنين، زندگي مفلوکي مييابد. اگر روشنفکر، بخواهد ديد مثبت و آرمانگرايانه خود را حفظ کند، بايد مهارتهاي اخلاقي پايه را در خود بپرورد. روشنفکر جوان، ميبايد تعهد نسبت به آرمانهاي درست کاري، انصاف، عدالت، شجاعت، امانت داري، وفاداري، عطوفت، مهرباني، و مبادي آداب بودن را در خود تقويت کند.
در توانمندسازي اخلاقي روشنفکري، نقش چهرههاي شاخص و پيشکسوت دانشگاهي و الگوهاي ايفاگر نقش مثبت، اهميت ويژه دارد و يک دشواري اصلي در فضاي روشنفکري امروز ما، همين کم اعتبار شدن بسياري از اين چهرههاي شاخص دانشگاهي است که خود آنها نيز در اين بياعتباري خويش و آکادمي بيتقصير نبودهاند، ولي هتاکي و افراط نوتحصيلان جوان هم تأثير گذار است.
چهرههاي شاخص دانشگاهي، که نتوانند قابليت اعتماد خود را به نيروهاي روشنفکر جوان ثابت کنند، به افشاندن تخم بدبيني در آنان کمک مينمايند. رهبران دانشگاهي، بايد در عمل (نه در حرف)، مهذب بودن و رفتارهاي مطلوب را از خود به نمايش بگذارند.
هم چنين، آنها ميبايد دانشجويان را در معرض برخورد با الگوهاي اخلاقي و اعمال مناسب و انساني آنها در جوامع خود، قرار دهند تا آنان فقط بديها را نبينند و بدين سان دانشجويان را اين گونه پرورش و به سوي خوش بيني سوق دهند. اساتيد عمده و معيار، بايد نوعي فرهنگ اتحاد و انسجام در بين دانشجويان خود به وجود آورند، طوري که هنگام نا اميدي از همه چيز و همه کس، همقطاراني معتمد براي همدردي و ادامه فعاليت داشته باشند. رهبري ضابطه مدار و دلسوزانه در آکادمي، سبب تشويق دانشجويان و نيروهاي جوان شده و بدين ترتيب، بدبيني را کاهش ميدهد. اين نوع رهبري به منظور مؤثر بودن، نبايد مقطعي باشد، بلکه طي مدت طولاني، بايد ثبات و دوام داشته باشد.