به گزارش نماینده به نقل از فارس در روز پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۵۷، چهار مقام عالیرتبه نظامی دوره پهلوی اعدام شدند. اندکی بعد تر در روز ۱۸ فروردین ۱۳۵۸ امیرعباس هویدا نخستوزیر دوران پهلوی نیز اعدام شد. نکته جالب تاریخی این است همه این افراد توسط مردم دستگیر شدند. ابولفضل توکلی بینا از جمله مؤسسین هیاتهای مؤتلفه اسلامی بود. پس از اعدام انقلابی حسن علی منصور، نخست وزیر، همراه دیگر اعضای جمعیت، دستگیر شد و در مدرسه رفاه و مسجد قبا به فعالیت پرداخت. به دلیل اینکه سالها در خدمت بنیانگذار انقلاب اسلامی بودند. با او از دوران حضور امام در مدرسه رفاه و رویدادهای که در مدرسه روی داد گفتوگو کرده که در زیر میخوانید:
* در اولین روز ورود امام به مدرسه رفاه چه اتفاقاتی افتاد؟
امام فقط یک شب در مدرسه رفاه خوابیدند و بعد به مدرسه علوی رفتند. روز اول بعضی از آقایان کم لطفی کردن و به بچههایی که ده پانزده روز نخوابیده بودند، گفتند: خوب کار شما تمام شد، یعنی تشریف ببرید. در حالی که خود ما از موسسین مدرسه رفاه بودیم و برادران ما زحمت زیادی کشیده بودند. مرحوم حاج مهدی عراقی شب خدمت امام رسید و از این ماجرا گله کرد. امام هم فرموده بودند: اعضای ستاد را بیاورید نزد من. شب همه برادران ستاد در خدمت امام بودیم. امام رضوانالله تعالی علیه از برادران تشکر و قدردانی فراوانی کردند.
*آیا امام دیدار مردمی هم داشتند؟
از روز اول دیدار مردم با حضرت امام شروع شد. صبحها تا نماز ظهر ملاقات با آقایان بود، بعدازظهرها بعد از نماز و نهار حضرت امام یک استراحت کوتاه میکردند و از ساعت ۳ به بعد خانمها برای دیدن امام میآمدند. برخی خانمها که جوان بودند در دیدار با امام در مدرسه علوی در شور و عشقی که به امام داشتند، بیهوش میشدند. یادم هست که شهید محلاتی آمد خدمت امام و عرض کرد که این خانمها اکثرا جوان هستند و از شدت علاقه و ازدحام جمعیت بیهوش میشوند، حرام است که به دیدار شما بیایند؟ امام خنده ملیحی کردند و فرمودند: خیال میکنید شما مردها شاه را از تخت پایین کشیدید، خانمها در این انقلاب سهمشان از شما زیادتر است. لذا اجازه ندادند که دیدار خانمها قطع شود.
* چه وقت هویدا را به مدرسه رفاه آوردند؟
تقریباً یکی دو روز بعد از پیروزی انقلاب او را به طبقه دوم مدرسه رفاه بردند و در یک محل اختصاصی و اطاق مستقل نگهداری کردند.
*آیا کسی که او را بازداشت کرد را میشناسید؟
من الان یادم نیست که چه کسی او را بازداشت کرد.
*مردم هویدا را دستگیر کردند یا مبارزان شناخته شده علیه رژیم شاه؟
اغلب عوامل رژیم توسط مردم بازداشت شدند مردم پس از دستگیری آنها را به مدرسه رفاه تحویل میدادند. البته میدانید که هویدا در زندان شاه بود. هویدا در این اواخر دستگیر شد نصیری هم در زندان بود.
این دستگیریها در اواخر رژیم پهلوی بود و اینها در زندان جمشیدیه بودند ولی وقتی در زندان را باز کردند اینها میخواستند فرار کنند. مثل نصیری وقتی نصیری از زندان جمشیدیه آزاد شد مردم او را گرفتند و به مدرسه رفاه آوردند.
* چرا اتاق اختصاصی در اختیار هویدا قرار دادند؟
ج: برای اینکه با کسی ارتباط نداشته باشد، او آدم زیرکی بود.
*کسی هم اجازه ملاقات با او را نداشت؟
خیر، فقط یک روز حاج احمدآقا (خمینی) اظهار علاقه کرد که من میخواهم هویدا را ببینم، گفتم خیلی خوب ایشان را به طبقه دوم مدرسه رفاه بردم و حاج احمدآقا هم مقداری با او صحبت کرد.
* گفتوگویی هم میان آن دو شد؟
بله، مرحوم حاج احمد آقا به او گفت: این چه کارهایی بود که کردی؟ هویدا هم گفت: من نبودم سیستم بود او خیلی حراف بود. میگفت: من کارهای نبودم سیستم بوده و همه را انداخت به گردن سیستم.
* کسی جز کسانی که در مدرسه بودند به ملاقات هویدا نیامد؟
تا در مدرسه رفاه بود کسی به ملاقات او نیامد.
* آیا امام دستور داده بودند که هر چه میخواهد برای هویدا فراهم کنید؟
بله، هم غذا و هم سرویس جداگانه به او داده میشد.
*نگهداری سران رژیم در مدرسه رفاه خطرناک نبود؟
بله، ما احساس خطر میکردیم اما این در اختیار ما نبود، هنوز دولت موقت شکل نگرفته بود و وضعیت کشور به حالت عادی در نیامده بود. مردم هم از هر گوشهای یک نفر را میگرفتند و به ما تحویل میدادند آنها هم حق داشتند، در آن شرایط بحرانی به کسی اعتماد نداشتند. ما هم در آن حالت جز این کاری نمیتوانستیم انجام دهیم.
*آیا بحث فرار مطرح نبود؟
فرار بیشتر به شایعه شبیه بود. کاملا زندانیها محافظت میشدند، یکی از شبها آمدم مدرسه رفاه و به طبقه دوم رفتم. در طبقه دوم مدرسه اکثراً سران رژیم شاه از نظامیان رده بالای ارتش بودند، دیدم جوانی در راهرو جلوی اطاق بازداشت شدگان اسلحه یوزی را در دست گرفته مثل تاب با آن بازی میکند، افرادی که در این طبقه بازداشت بودند همه گرگهایی بودند که میتوانستند با یک حرکت اسلحه را از دست این جوان گرفته و همه را به رگبار ببندند، سریع آمدم طبقه همکف، به آقایانی که در آنجا مسئول بودند تذکر دادم که تا ضایعهای پیش نیامده، سریع نگهبان پست بالا را عوض کنید، آنها هم بلافاصله دویدند بالا و پست را عوض کردند با نگرانی که ما از اینها داشتیم آنها را به زندان قصر منتقل کردیم هویدا هم به زندان قصر منتقل گردید.
* حکم اعدام این افراد همان جا صادر میشد؟
آقای خلخالی در یک لیستی نام ۲۴ نفر را خدمت امام برد که آنها را تیرباران کنند. امام آن لیست را مطالعه کردند و ۴ نفر از آن لیست ۲۴ نفر را اجازه دادند که تیرباران شوند. این چهار نفر عبارت بودند از نعمتالله نصیری رئیس سازمان اطلاعات و امنیت رژیم، سرلشگر رحیمی فرماندار نظامی تهران، خسرو داد فرمانده نیروی هوایی و ناجی فرماندار نظامی اصفهان.در بین این چهار نفر، روحیه خسروداد از همه قویتر بود، بعد سرلشگر رحیمی بود خسروداد را وقتی از پلههای مدرسه رفاه برای تیرباران بالا میبردند خیلی قوی و محکم به شاه فحش داد و گفت: به او گفتم کوتاهی کنی همه ما را خواهند کشت.
دولت موقت تلاش زیادی کرد تا هویدا تیرباران نشود. وقتی از امام خمینی این دستور را میگیرند. خلخالی از جریان مطلع میشود، بلافاصله قبل از اینکه نامه امام به دستش برسد دستور تیربارانش را صادر میکند.
*کجا اعدام شدند؟
بله، در پشتبام مدرسه رفاه.
* این اعدامها فضای انقلاب را خشن نمیکرد؟
نه، به مردم و برادران ما روحیه میداد.
*آیا در لحظه اعدام شما نیز حضور داشتید؟
نه، من به پشتبام نرفتم، ولی در مدرسه حضور داشتم.
*خودتان هم اعتقاد داشتید که هویدا به آن سرعت اعدام شود؟
در اینکه باید اعدام میشدند شکی نیست. ولی من معتقد بودم بیش از این باید روی افرادی مثل هویدا که سالیان دراز پستهای حساسی در اختیار داشتند کار میشد و از آنها بازجویی ویژهای به عمل میآمد. آنها از مهرههای اصلی رژیم وابسته شاه بودند. ما میتوانستیم از امثال هویدا اعترافات خوبی مبنی بر وابستگی شاه و بازشناسی جنایات او به دست بیاوریم و بعد از تخلیه کردن اطلاعات اعدامشان کنیم. ما میبایست به هر شکلی که بود حرفهای آنها را از دلشان بیرون میکشیدیم.
*نظر شهید عراق هم همین بود؟
بله، شهید عراقی از زندانهای متعددی را از زمان شهید نواب صفوی پشت سر گذاشته بود و با بازجوییهای زیادی روبرو شده بود. در این مسائل فرد صاحبنظری بود. او هم یک چنین اعتقادی داشت. این نوع افراد را نمیشود راحت از کنارشان گذاشت. هویدا بیش از یازده سال نخستوزیر رژیم شاه بود و اطلاعات فراوانی در او نهفته بود.
او همه چیز را کتمان میکرد. باید به سعه صدر بیشتری با او برخورد میشد، فردوست که فرد باهوش و زیرکی بود خیلی از مسائل را گفته، لکن باز هم معلوم نیست که همه مسائل را گفته باشد، او محرم اسرار محمدرضا شاه بود و از دوره دبستان در کنار او قرار داشت. درخاطراتش مشاهده میکنید که همه سرنخها در اختیار او بوده است.
وقتی خاطرات فردوست را میخوانید و میبینید که محمدرضا یک نوکر بیاختیار بوده است و در زندگیش جز به فکر عیاشی کار دیگر نداشته است. خوب، این اطلاعات خوبی است برای عدهای که تصور میکنند شاه و عوامل او در خدمت مردم بودند. در همین خاطرات میبینید، شاهپور جی پسر اردشیرجی یک جاسوس مخصوص ملکه الیزابت بوده است.
وقتی فردوست در گزارش روزانهای که برای شاه تهیه میکند نسبت به دستورهایی که سرشاهپور اردشیر جی میدهد، سوال میکند شاه به فردوست میگوید او هر چه گفت لازم نیست که دیگر به من بگویی، اجرا کن. مشاهده میکنید کشور ایران با این عظمت، شاه بیکفایت و وابسته ایران یک لولو سرخرمن بیش نبود. خوب گرفتن این گونه اعترافات از شخصی مثل فردوست بسیار ارزشمند است.
*نحوه دستگیری رحیمی چگونه بود؟
وقتی شب ۲۲ بهمن گاردیها حمله کردند به نیروی هوایی و مردم هم به حمایت از آنها برخاستند؛ صحنه مهیجی به وجود آمد رحیمی فرماندار نظامی تهران که خیلی هم گردن کلفت بود سر خیابان جامی نرسیده به میدان حسنآباد توسط دو جوان بازداشت شد.
این دو جوان کم سن و سال که یکی از آنها اسلحه کمری داشت و دیگری چاقو، سر چهارراه حسنآباد ماشین رحیمی را متوقف میکنند. ماشین تا میایستد یکیشان از یک درب اتومبیل و دیگری از درب دیگر وارد ماشین میشوند و رحیمی را دستگیر و او را به مدرسه رفاه میآورند و تسلیم مامورین میکنند. من خودم رحیمی را بردم زیرزمین مدرسه رفاه و او را زندانی کردم. همانطور که میدانید نصیری در بین زندانیهای جمشیدیه بود. جوانی که او را آورد بازداشت او را این گونه برای من نقل کرد، میگفت: من شاهد باز کردن درب زندان جمشیدیه بودم. او را هم میشناختم. دیدم نصیری بارانی خودش را انداخته روی دستش خیلی آرام میخواهد در برود. پریدم گرفتمش، یک وقت مردم فهمیدند، ریختند روی سرش و زخمیاش کردند.
من هم داد و هورا کردم تا بتوانم او را سالم به ستاد تحویل بدهم، آن جوان میگفت من آنجا آنقدر داد و بیداد کردم که من میخواهم او را سالم به ستاد مدرسه رفاه تحویل بدهم. میبینید مردم ما حتی جوان کم سنی که او را بازداشت کرده چقدر عاقل و خوب فکر میکرد. او را آورد و تحویل ما داد.
وقتی نصیری را به مدرسه آوردند یک قسمت ازسر و زیر گلویش زخمی شده بود. من او را بردم داخل زیرزمین و تحویل گروه پزشکی دادم تا او را معاینه کنند. نصیری میگفت، گلویم را سفت بستهاند. گفتم نگران نباش به زودی راحتت میکنند.
بعدازظهر نصیری را برای مصاحبه به طبقه بالا بردم. در مصاحبه هم خیلی از رژیم شاه حمایت میکرد، خیلی افسر مغروری بود، فکر میکرد الان میآیند او را میبرند. خیلی قلدری میکرد.اینها فکر نمیکردند یک روزی گرفتار شوند. امثال این افراد زیاد بودند که به دام افتادند، مثلاً ناجی فرماندار نظامی اصفهان را بازداشت کردند، فرماندار نظامی قزوین و زنجان که آن جنایات را کرده بودند. همه اینها در طبقه دوم مدرسه رفاه زندانی بودند.
*آیا همه این افراد را مردم دستگیر کردند؟
بله، همه اینها خود جوش بود، در جریان انقلاب خصوصاً در آستانه پیروزی انقلاب میبینید که جوانهای ما از خودشان چه رشادتی نشان دادند، البته ما نگران این هم بودیم که نکند یک مرتبه حادثهای پیش بیاید، اما خداوند امام و انقلاب را حفظ کرد. دیدید که امام آمد بلافاصله بعد از سه روز دولت موقت را تشکیل داد و نظم و انضباط در کشور حاکم شد.