نماینده: تجربیات مصطفی کیایی در فیلمسازی نشان میدهد او کارگردانی است که به واقعیت مالی پنهان در فیلمها پی برده و در سینما به صنعت بیش از هنر توجه نشان میدهد. بیشک جذب مخاطب مهمترین مسئله در اقتصاد سینماست، به همین دلیل او رو بهسوی تولید فیلمهایی آورد که بتواند جذب مخاطب کند. این نوع نگاه او را به تقلید از سینمای هالیوود (البته تنها در سطح) سوق داد، بیشک در چنین سینمایی موضوعات فلسفی و سینمای معناگرا نمیتواند دستمایهی ساخت یک فیلم قرار گیرد، برای این هدف باید به سراغ موضوعات تخیلی رفت، اما از آنجا که ساخت این ژانر در سینمای ایران محلی از اعراب ندارد، اینچنین کارگردانانی به سراغ موضوعات اجتماعی میروند آن هم نه موضوعات ذهنی اجتماعی بلکه موضوعات عینی که برای مخاطب ملموس باشد و بتواند گیشه را تأمین کند. کیایی در کنار توصیفات سطحی، تحلیلهای سطحی از معضلات عمیق ارائه میدهد. فیلم مصطفی کیایی مخاطب را به فکر وانمیدارد، معمایی در فیلم طرح نمیشود، همه چیز رو است، راهحلها هم ساده و دمدستی؛ طنزوارگی در عین جدی بودن روایت نیز از دیگر ویژگی فیلمهای اوست که در نهایت همچون تلهفیلمی خوشساخت مخاطب خود را سرگرم میکند.
کیایی در عصر یخبندان با درهمتنیدن دو موضوع خیانت و اعتیاد، فیلمی تجاری ساخت که به نظر این شانس را دارد که همچون فیلم پیشین او بتواند در انتخاب مردمی جایزه بگیرد؛ البته نباید از انصاف دور بود و فیلمهای کیایی را همانند دیگر فیلمهای کلیشهای و به ظاهر طنز و آکنده از لودگی دانست که به صرف حضور چند چهره توقع جذب مخاطب دارند.
از دیگر ویژگی فیلمهای تجاری و البته هالیوودی واگذاری نقش به سوپراستارهاست. سوپراستارها اساس صنعت سینما هستند؛ چراکه به نوعی مخاطب عام را جذب میکنند. عصریخبندان با حضور بازیگرانی همچون بهرام رادان، مهتاب کرامتی، فرهاد اصلانی و ... در همین راستا قدم برداشت.
اما از دیگر ویژگیهای این فیلم بازی کردن بیمورد با زمان و استفادهی ناشیانه از شگردهای روایی به تقلید از فیلمهای هالیوودی است. فرم روایت عصر یخبندان روایتی غیرخطی است، روایت در بین شخصیتها میچرخد و در یک نقطه به هم وصل میشوند؛ شیوهای که فرم فیلمهایی همچون تصادف (crash) «پل هاگیس» را به یاد میآورد. در واقع فرم روایت زندگی بابک و منیره، عسل و فرید، امیرحسین و مهتاب، فرهاد و ستاره و مجید در عصریخبندان که بهصورت پازلی کنار هم قرار میگیرند تقلیدی سطحی از فیلمی چون تصادف است، البته به غیر از فرم در سرنوشت شخصیتها نیز بیشباهت نیست، آنجا که سعید در مانیفستی دوست خود مجید را از خلاف برحذر میدارد اما در نهایت در پایان داستان خود دست به قتل میزند یادآور سرنوشت کاراکتر پلیس جوان در فیلم تصادف است.
در فیلمهای کیایی همواره قصهمحوری بر شخصیتمحوری اولویت مییابد (و البته این تاثیر مثبتی در جذب مخاطب عام دارد)، هیچ شخصیت اصلی در فیلمیهای پربازیگر او وجود ندارد؛ این سبک که فینفسه نه تنها بد بلکه حتی خوب هم هست اما برای کارگردانی چون کیایی این پیامد را داشت که در شخصیتپردازی فیلم از نکاتی غافل بماند؛ به طور نمونه بابک عصر یخبندان (با بازی خوبی که فرهاد اصلانی از خود به جای گذاشت) هیچ شباهتی با روحیات مرد ایرانی ندارد، واکنش او در برابر خیانت همسرش که با سکوت و اقدام شبهپلیسی برای اثبات این قضیه همراه بود بیشتر به طنز بدل شده بود، یا شخصیتی که در طول فیلم از کاراکتر ستاره نشان داده شده بود، دختری هرچند سادهلوح اما عاقل بود که معمولاً درست و منطقی با همه چیز برخورد میکرد، اما کیایی بدون آنکه تغییر عمیقی را در شخصیت او نشان دهد بهیکباره او را به قاتلی بدل میکند که با منیر و سعید همدست بود.
نکتهی دیگر فیلم این است که کیایی با انتخاب شعارِ «میترسم تمام فکرهایی که میکنم واقعیت داشته باشد» به مقولهی شک و تأثیر آن بر زندگی میپردازد. هرچند فراموشی ظاهری بابک در فیلم حاکی اهمیت فرصت دادنهای آدمی به یکدیگر است و به مخاطب گوشزد میکند که با گذشت و اعتماد میتوان زندگی آرامی را در پیش گرفت، اما در پایان با نشان دادن خرید عروسکی از سوی ستاره برای همسرش فرهاد که در داخل آن رکوردری قرار گرفته است تا مکالمات او را ضبط کند، شک را برای افرادی چون ستاره که دچار یک نوع سادگی و حماقت هستند و نمیدانند اطرافشان چه اتفاقی میافتد، مناسب میداند.
منبع: فرهنگ امروز