به گزارش نماینده، وقتی که مهر و محبت مادری به خشم تبدیل میشود، اتفاقی میافتد که در تصور هم نمیگنجد. «ریزهگل» بانوی شجاع افغانستانی وقتی دید تروریستهای طالبان فرزندش را هدف قرار دادند اسلحه به دست گرفت و ۲۵ نفر از اعضای طالبان را به هلاکت رساند و شماری را نیز زخمی کرد.
تکفیریهای طالبان پسر ریزه گل را در برابر چشمانش به گلوله بستند؛ وقتی که این مادر پیکر بیجان پسرش در برابر چشمان خود دید گلویش را بغض گرفت و شاید برای نخستین بار ناگزیر شد که اسلحه به دست بگیرد و به جنگ با طالبان برود.
این بانوی افغانی خواب بود که شلیک گلولههای پی در پی او را از خواب بیدار کرد. وی شتابزده به سوی پسرش شتافت، پسر ریزه گل مسئول یک بخش کوچک پلیس در روستایشان بود، در حالی که هنوز چشمانش خواب آلود بود، گروهی از عناصر طالبان را دید که پسرش را هدف قرار دادهاند.
پسر ریزه گل زخمی شد و وی جز دعا چارهٔ دیگری نداشت، اما پس از چند ساعت خبر رسید که پسرش بر اثر شدت خونریزی کشته شده است این خبر اشک را در چشمانش خشکانید و بیاختیار برای انتقام به جنگ طالبان رفت.
ریزه گل ۵۰ ساله میگوید: «ساعت پنج صبح درگیری بالای پاسگاه امنیتی پسرم آغاز شد و هرلحظه جنگ شدت مییافت، سرانجام تفنگ را برداشتم و خود را به پاسگاه امنیتی پسرم رساندم و شلیک گلوله را بالای طالبان آغاز کردم».
دقایقی بعد ریزه گل تنها نبود و همسر، دختر، پسر کوچک و عروسش نیز خود را به پاسگاه رسانند و تفنگ به دست گرفتند.
«سیما» عروس ریزه گل گفت: «شدت جنگ بسیار زیاد بود، هنگامی که ما خانوادگی جنگ را با طالبان آغاز کردیم از همهٔ جنگافزارهای سبک و سنگین بر سر ما کار گرفتند و ما تا آخرین گلولهای که در اختیار داشتیم به سوی طالبان شلیک کردیم».
درگیری تا نیمههای شب ادامه مییابد، اما توان ریزهگل هنوز بلند است او ۲۵ طالبان را کشت و بسیاری دیگر را زخمی کرد.
«فاطمه» دختر ریزه گل گفت: «ما جنگ را خانوادگی علیه طالبان آغاز کردیم، گلولهها را آماده میساختیم تا مادر و پدرم بسوی طالبان شلیک کنند، تلاش من این بود که مردان را کمک کنم تا اجازه ندهند پای طالبان به این بخش برسد».
«عبدالستار» همسر ریزه گل میگوید: «فرزند جوانم که سرباز پلیس بود در پیش چشمم کشته شد؛ اما من جسدش را کنار کشیدم و برای دفاع از وطن و خاکم به نبرد پرداختم و گفتم که سر میدهم اما سنگرم را نمیدهم، جنگ کردم و طالبانیها پس از شکست سنگین فرار کردند».
حتی کوچکترین عضو این خانواده هم در این نبرد نابرابر شرکت کرده بود و تنها وظیفهاش آوردن گلوله برای پدرش بود.
«سردار» فرزند ریزه گل میگوید: «طالبان خارجی هستند، اگر صد بار دیگر هم حمله کنند در برابرشان میجنگم و از وطنم دفاع میکنم، خون آنها را میریزم و اجازه نمیدهم پایشان وارد روستای ما شود».
کارنامهٔ این خانواده اکنون به نمادی از شجاعت تبدیل شده است به هر سو که بنگری حکایتهایی از کارکرد این خانوادهٔ شجاع به گوش میرسد.
ژنرال عبدالرزاق یعقوبی فرماندهٔ پلیس فراه دراینباره گفت: «شجاعت و پایمردی این خانواده مایهٔ افتخار ماست و این یک حماسهٔ بیاد ماندنی برای پلیس و مردم ولایت فراه میباشد».
طالبان بارها با نظامیان افغان درگیر شدهاند، اما این درگیری تلخترین خاطرهٔ این گروه در ولایت فراه خواهد بود.