به گزارش نماینده به نقل از فارس، بیشتر منابع معتبر، شمار سپاهیان امام حسین علیهالسلام را 72 نفر گزارش کردهاند. شیخ مفید(ره) مى نویسد: حسین بن على علیه السلام، هنگام صبحگاه و بعد از نماز صبح یارانش را [براى نبرد] آماده کرد. آنان سى و دو سوار و چهل پیاده بودند. این 72 انسان بهشتی در روز عاشورا چنان تابلوی زیبایی از ایثار و شهامت خلق کردند که پس از چهارده قرن هنوز پابرجاست.
در ادامه، گزارش مستند و تاریخی حوادث روز عاشورا به روایت حجتالاسلام احمد غلامعلی عضو هیئت علمی دانشگاه قرآن و حدیث را با هم میخوانیم که از کتاب «روز عاشورا» انتخاب شده است.
*آرایش نظامی
وفاداران سیدالشهداء اندک بودند. 72 تن در برابر انبوه چند هزار نفری دشمن به چشم نمیآمدند، اما از گزارشهای عاشورا بر میآید که همگی ارادهای خدایی داشتند و انبوه دشمن هرگز آنان را سست نکرد. امام(ع) نیز به گونهای رفتار میکرد که عظمت یارانش را نشان میداد، امام پس از نماز صبح، آرایش نظامی لشکرش را سامان داد.
32 سوار و 40 پیاده با او بودند، زهیر بن قین را فرمانده جناح راست، حبیب بن مظاهر را فرمانده جناح چپ و علمدار سپاه را ابالفضل العباس(ع) قرار داد.
دشمن نیز به صفآرایی پرداخت. عمر سعد - فرمانده نیروهای شیطان -، فرماندهی جناح راست را به عمرو بن حجاج، فرماندهی جناح چپ را به شمر بن ذیالجوشن، فرماندهی سوارکاران را به عروة بن قیس و فرماندهی پیادگان را به مرد هزار چهره، یعنی شبث بن ربعی سپرد و پرچم سپاهش را به غلامش درید داد.
صبح عاشورا دو لشکر در برابر هم ایستادند. امام لشکر پر شمار دشمن را دید و پیش از آنکه با دشمن سخنی بگوید، دست به سوی آسمان بلند کرد و با خدا چنین نجوا کرد: «اللهم انت ثقتی فی کل کرب و رجانی فی کل شدة»؛ خداوندا! تو تکیهگاه من در هر سختی، و امید من در هر گرفتاری هستی، سخن امام با خداوند، بازتاب روح توحیدی سیدالشهداء(ع) بود که برای یارانش، استواری و شکیبایی را به ارمغان میآورد.
زینالعابدین(ع) مناجات پدر بزرگوارش در صبح عاشورا را چنین روایت فرمود: «خداوندا! تو تکیهگاه من در هر سختی و امید من در هر گرفتاری هستی، در هر رویدادی که برای من اتفاق میافتد، تو تکیهگاه و ساز و برگ منی، بسی پریشانیها که دل، در آنها سست، و چاره اندک میشود و دوست، انسان را وا میگذارد و دشمن، شماتت میکند که من از سر رغبت به تو و نه دیگران شکایتش را نزد تو آوردهام و تو در آن، برایم گشایش قرار دادهای و آن را برطرف ساختهای! تو، ولی هر نعمت و صاحب هر نیکی و نهایت هر مقصود هستی».
نجوای امام با خدا فقط دو مورد نیست، بلکه امام از هر موقعیتی برای دعا سود جست؛ مانند هنگام شهادت علی اصغر(ع)، علی اکبر(ع)، قاسم بن الحسین و نیز آخرین کلام حضرت در این دنیا مناجات با خدا بود.
*گفتوگوی امام با عمر سعد
سیدالشهدا(ع) بر ارشاد و هدایت دشمن اصرار داشت و به سخنرانی عمومی بسنده نکرد، بلکه عمر سعد را فرا خواند تا با او سخن بگوید، امام(ع) فرمود: «عمر سعد کجاست؟ او را برایم فرا بخوانید».
عمر را فراخواندند؛ ولی دوست نداشت که به دیدار حسین(ع) بیاید، حسین(ع) به عمر فرمود: «تو مرا میکشی و میپنداری که بینسب فرزند بینسب، حکومت سرزمینهای ری و گرگان را به تو خواهد داد؟! به خدا سوگند که هرگز به کام خود نخواهی رسید و این حتمی و تمام شده است! هر چه میخواهی بکن که تو پس از من، نه در دنیا شادمان خواهی بود، نه در آخرت، گویی میبینم که سرت را بر نی در کوفه نصب کردهاند و کودکان آن را هدف سنگپرانی خود کردهاند».
عمر سعد، از سخن حسین(ع) خشمناک شد. از ایشان روی گرداند و یارانش را ندا داد که: «منتظر چه هستید؟ همگی حمله کنید که یک لقمه است!».
در برخی متون گزارش شده است که عمر سعد از امام(ع) پرسید: «چرا به حکم امیر عبیدالله بن زیاد گردن نمینهی؟»، امام(ع) به او فرمود: «ای بدبخت! تو پس از من، جز اندکی از گندم عراق، نخواهی خورد، پس به فکر آنچه برای خود برگزیدهای، باش»
فضای گفتوگوی امام(ع) با دشمن آرام نبود و پیمانشکنان کوفه نمیخواستند سخنان امام ادامه یابد، در منابع تاریخی تصریح شده است که امام(ع) یکی پس از دیگری، با دستهها و حتی افراد دشمن گفتوگو کرد، ولی آنان میگفتند: «ما نمیفهمیم چه میگویی! از این رو پیش از شروع رسمی جنگ به سوی امام تیراندازی کردند تا امام (ع) را از ارشاد و هدایت منصرف کنند، سیدالشهداء(ع) پس از سخنان خود با لشکر ابن زیاد در حال بازگشت به سوی یارانش بود که شخصی از قبیله بنی تمیم به نام عمر طهوی تیری به سوی امام انداخت، تیری میان دو شانه حضرت به ردای ایشان آویخته شد و امام(ع) به صف یاران اندکش بازگشت.
*آغاز نبرد با گستاخی عمر سعد
آغازگر جنگ، عمر سعد بود. عمر لشکر را حرکت داد و غلامش درید را صدا زد و گفت: «ای درید! پرچمت را جلو ببر»، سپس عمر سعد حرکت کرد تا روبهروی امام(ع) روی اسبش ایستاد، تیری بیرون کشید و بر چله کمان گذاشت و گفت: «ای مردم! نزد امیر عبیدالله بن زیاد گواهی دهید که من، نخستین تیرانداز بودم»، تیر، پیش روی حسین(ع) افتاد و امام(ع) خود را از آن دور کرد و به عقب بازگشت، پس از تیراندازی عمر سعد، سپاهیان ابن زیاد به یکباره و دسته جمعی تیر انداختند؛ باران تیر بر یاران سیدالشهداء(ع) بارید.
*سخنان سیدالشهداء با یارانش در آغاز نبرد
امام(ع) یارانش را برای جهاد آماده کرد. درباره نخستین سخنان امام در آغاز نبرد با دشمنان دین، سه جمله کوتاه و اثرگذار گزارش شده است:
1- حسین(ع) به یارانش روی آورد و گفت: «اینان، جز مرا نمیخواهند و شما، آنچه را به عهده داشتید، به انجام رساندید. آزادید که بروید».
آنان گفتند: «به خدا سوگند که نمیرویم ای فرزند پیامبر خدا تا جانمان را سپر جان تو کنیم»، جز ایشان، نیکی باد!
2- خدایتان رحمت کند! به سوی مرگی که چارهای ندارد، برخیزید که این تیرها، پیکهای این قوم به سوی شماست».
3- امام صادق(ع) میفرماید: حسین (ع) نماز صبح را با یارانش خواند و سپس به آنان، رو کرد و فرمود: «خداوند اجازه داد که شما کشته شوید، تقوا پیشه کنید و شکیبا باشید» و در جمله دیگری فرمود: «شکیبا باشید و جهاد کنید».
-نکتهها
نکته اول: تمام کلمات امام در یک جهت و هدف است و با هر جمله، یاران باوفایش را برای جهاد ترغیب فرمود.
نخست: اختیار ماندن یا رفتن را پیش رویشان نهاد و آن گاه که وفای یارانش را دید، حقیقت مرگ را گریزناپذیر معرفی فرمود و با جمله زیبای «خداوند اجازه داد که شما کشته شوید»، توحید افعالی را برای دلبستگان کویش به ارمغان نهاد؛ زیرا بیتردید، کشته شدن امام(ع) و یارانش، سرآمد محرمات تشریعی الهی است و هرگز خداوند اذن تشریعی به دشمنان نداده است تا خون عزیزترین انسانها را بر زمین بریزند؛ بلکه مقصود اجازه تکوینی الهی است و مقصود از اذن تکوینی، این است که تحقق هر پدیده در جهان، منوط به اجازه تکوینی آفریدگار جهان است.
توضیح مطلب اینکه در نظام آفرینش، هر پدیده علت خاصی دارد که فقط از مجرای آن قابل تحقق است؛ اما تأثیر اسباب در مسببات، منوط به اذن الهی است؛ یعنی نمونه، تا خدا نخواهد، آتش نمیسوزاند، چنان که آتش نمرود، ابراهیم(ع) را نسوزاند و این، معنای «توحید افعالی» است.
بنابراین، سخن امام حسین(ع) درباره اذن خداوند متعال در کشته شدن او و یارانش، اشاره به آینه شریف است که هیچ ناگواریای به شما نمیرسد، مگر به فرمان خدا، مقصود از آن نیز اذن تکوینی الهی در حادثه خونین کربلاست، بدینسان، امام(ع) با این سخن میخواهد به یاران خود بگوید که تقدیر حکیمانه خداوند این است که ما همگی، امروز در راه انجام وظیفه شهید شویم، از این رو باید در برابر این مصیبت، شکیبایی پیشه سازیم و تسلیم تقدیر الهی و راضی به قضای او باشیم.
نکته دوم: بر اساس برخی گزارشها، پس از سخنان امام تیراندازی دشمن، 50 تن از یاران امام(ع) شهید شدند و نام آنان نیز گزارش شده است، ولی دقت در متون نشان میدهد که چنین برداشتی درست نیست و به نظر میرسد در این تیراندازی که بیشتر در راستای تضعیف روحیه یاران سیدالشهدا(ع) انجام شد، هیچ یک از یاران امام (ع) به شهادت نرسید. اصحاب سیدالشهدا(ع) پس از این واقعه، یکایک به میدان میرفتند و شجاعانه در برابر دشمن مقاومت میکردند و پیروز میشدند و همین ایستادگی، دشمن سست عنصر را وادار کرد که از نبرد تن به تن سرباز زند و ناجوانمردانه به حمله جمعی روی آورد.
*شعار سیدالشهدا(ع) در جنگ
شعار جنگ، رویکرد رزمی لشکر را نشان میدهد، در نبردهای صدر اسلام هم هر دو گروه شعاری برای خود انتخاب میکردند و با تکرار آن، روحیه هماوردی را در نیروهایشان برمیانگیختند. روز عاشورا، امام حسین(ع) شعار محوری شیعیان، یعنی نام پیامبر خدا(ص) را به عنوان شعار یارانش انتخاب کرد، این انتخاب نشان میداد که آنان که در لشکر یزید قرار دارند، با اسلام نبرد میکنند، اگر چه خود را مسلمان مینامند، شاید از همین روست که مهمترین دعای ما نیز صلوات بر پیامبر و خاندان بزرگوارش است.
امام صادق(ع) درباره شعار روز عاشورا فرمود: شعار ما «یا محمد! یا محمد!» است، شعارمان در جنگ بدر «یانصرالله اقترب اقترب»؛ ای یاری خدا، نزدیک شو، نزدیک شو! و شعار مسلمانان در جنگ احُد «یانصرالله اقترب» ای یاری خدا، نزدیک شو! بود ... و شعار حسین(ع) یا محمد بود، شعار ما نیز یا محمد است.
*ظهر عاشورا و نبرد سخت
یاران کم شمار و پُر دل امام (ع) نبرد با دشمن را تا ظهر ادامه دادند، هنگام ظهر عرصه به دشمن تنگ شد و راههایی مانند حمله به خیمهها و سوزاندن حرم سیدالشهدا(ع) را پیش گرفت؛ ولی نتوانست امام و اصحابش را از اهداف مقدسشان منصرف کند. سختی نبرد از گزارش زیر بهتر نمایان میشود:
سیدالشهدا(ع) بر مرکبش سوار شد و قرآنی در پیش روی خود گذاشت. اما این اقدام جز بر هجوم و جسارت دشمنان نیفزود. یارانش به شدت پیشروی او میجنگیدند، سواران آنها فقط 32 تن بودند، حمله میبردند و به هیچ سو حمله نمیبردند، جز آنکه سپاه کوفه را میشکافتند.
عزرة بن قیس فرمانده سواران کوفه عبدالرحمان بن حِصن را به سوی عمر سعد فرستاد و گفت: آیا میبینی این تعداد کم، چه بر سر سوارانم میآورند؟! پیادگان تیراندازان را به سوی ایشان، روانه کن....
عمرسعد، حصَین بن تمیم را فراخواند و دسته زرهپوش و 500 تیرانداز با او همراه کرد، آنان، یاران حسین (ع) را تیرباران کردند تا اسبهایشان را از پای درآوردند.
عمرسعد تیراندازان را به سوی آنان فرستاد. اسب حُر بن یزید از پای درآمد، او از اسب فرود آمد و این گونه میگفت:
اگر اسبم را از پای درمیآورید، من، فرزند مردی آزادهام/ شجاعم، شجاعتر از شیر یال و کوپالدار
و با شمشیرش بر آنها میزد که بر سرش ریختند، ایوب بن مُسَرح و مرد دیگری از سواران کوفه در کشتن او شرکت جستند.
همه یاران امام(ع) بر اثر این تیراندازی از مرکبهایشان پیاده شدند و در نیمه روز به شدت و بدون توقف جنگیدند و با نزدیک و یک جا قرار دادن خیمهها و افروختن آتش در پشتِ خود، کاری کرده بودند که فقط از یک جبهه، امکان رویارویی با آنها بود.
عمرسعد، به تخریب خیمهها و سنگرها فرمان داد که با نیزهها و شمشیرهای خود، آنها را دریدند و شمر از جناح چپ یورش بُرد تا آنجا که با نیزهاش به خیمه حسین(ع) زد و فریاد کشید: برایم آتش بیاورید تا این خیمه را با اهلش بسوزانم!
شیون و ولوله میان زنان برخاست و از خیمه بیرون دویدند، حسین (ع) بر او بانگ زد: ای پسر ذیالجوشن! وای بر تو، آتش میخواهی تا خانه مرا با اهلم بسوزانی؟ خداوند، تو را با آتش بسوزاند.
در این هنگام شبث بن ربعی- از چهرههای فریبکار و نیرنگبار کوفه- که بر شخصیت شمر اثرگزار بود، خطاب به شمر گفت: زشتتر از این سخنت نشنیدهام و بدتر از جایگاهت ندیدهام، آیا زنان رامیترسانی؟!
در همین هنگام زهیر بن قین با ده تن از یارانش بر شمر و یارانش حمله کرد و آنان را از خیمهها جدا ساخت و دور کرد و ابوعزه ضبابی از یاران شمر را بر زمین زدند و کشتند، شمربن ذیالجوشن نیز به آنان حمله آورد و برخی از آنان را کشت و بقیه را به جایگاههایشان بازگرداند، در این هنگام زهیر بن قین خطاب به حسین(ع) چنین سرود:
امروز، جدت پیامبر(ص) را دیدار میکنیم و نیز حسن و علی مرتضی را و (جعفر) جوان شجاع پرواز کننده (در بهشت) را.
جنگ و کارزار سخت شد و کشته و زخمی در میان یاران اباعبدالله الحسین(ع) فراوان شد، هر چه به ظهر نزدیکتر میشد، نبرد سختتر میشد، اما یاران امام(ع) لحظهای آرام نمیگرفتند. عمرو بن حجاج که فرمانده جناح راست سپاه عمر سعد بود، حمله کرد، هنگامی که به سیدالشهدا (ع) نزدیک شد، اصحاب امام(ع) بر زانوهایشان نشستند و نیزههایشان را به سوی آنها نشانه گرفتند.
سواران عمرو بن حجاج نیز به سوی نیزهها نیامدند و خواستند که بازگردند، اما چند تن از آنان با تیراندازی یاران امام(ع) به خاک افتادند و چند تن دیگر هم زخمی شدند، عمرو بن حجاج حمله میکرد و بانگ میزد: با بیرونرفتگان از دین و جداشدگان از جماعت مسلمانان، بجنگید!
سیدالشهدا(ع) فرمود: وای بر تو، ای حجاج! آیا مردم را بر ضد من میشورانی؟! آیا ما از دین بیرون رفتهایم و تو در آن، ماندهای؟!
به زودی هنگامی که جانهایمان از پیکرهایمان بیرون رفت، خواهید دانست که چه کسی به وارد شدن در آتش، سزاوارتر است!
*اقامه نماز عاشورا
پس از شهادت حبیب، امام(ع) از زهیر بن قین و سعید بن عبدالله حنفی خواست تا با نیمی از یارانش، جلوی ایشان بایستند. سپس امام(ع) با آنان، نماز خوف گزارد، امام در حال نماز بود که تیری به سوی ایشان پرتاب شد. سعید بن عبدالله حنفی جلوی امام ایستاد و با جانش از او محافظت کرد، بیآنکه به چپ و راست برود، تا آنکه بر اثر تیرهایی که خورده بود به زمین افتاد، در حالی که میگفت: خدایا! آنان را همچون عاد و ثمود، لعنت کن، خدایا! سلام مرا به پیامبرت برسان و از درد و رنج زخمهایم به او خبر ده که هدفم از یاری فرزندان پیامبرت، رسیدن به پاداش تو بوده است، سعید این جملات را گفت و شهید شد - خشنودی خدا بر او باد- افزون بر جای ضربههای شمشیر و زخم نیزها، سیزده تیر در بدن او یافتند.
از آنجا که منابع موجود، فقط نماز ظهر سیدالشهدا(ع) را گزارش کردهاند، به نظر میرسد در هنگام نماز عصر، امام و یارانش شهید شده باشند و به وقت نماز عصر نرسیده باشند، به ویژه آنکه در منابع کهن تصریح شده است که بعد از ظهر دوباره جنگیدند و جنگ بالا گرفت.
مرحوم محمدمهدی حائری مازندرانی از نویسندگان قرن چهاردهم بر پایه ذوق خود نماز عصر امام در روز عاشورا را چنین ترسیم کرده است: چون ظهر عاشورا شد، امام(ع) نماز ظهر را به گونهای که بود، ادا کرد، ولی نماز عصر را نتوانست. پس نمازی گزارد که نه کسی پیش از او به جای آورده بود و نه پس از او به جا میآورد:
وضوی آن نماز، از خون پیشانیاش و رکوع آن، هنگامی بود که بر کوهه زین خم شد و تیر را بیرون آورد و سجدهاش آن دم بود که بر زمین افتاد، ولی نتوانست پیشانیاش را بر زمین بگذارد چون سنگ بر آن خورده بود، پس سمت راست صورتش را بر زمین نهاد و تشهدش نیز آن هنگام بود که بر دو زانو نشست و تیر را از گلوی خویش بیرون کشید. (معالی السبطین: ج 1 ص 22).
*شهادت سیدالشهدا(ع)/لباس عزت
آخرین لحظات عمر امام(ع) فرا رسید، سیدالشهدا(ع) به سوی خیمه آمد تا لباسی بپوشد که دشمن پس از شهادتش به آن رغبتی نداشته باشد، اما در همین حال حاضر نشد حتی در پوشش خود رفتاری کند که ذلیلانه باشد، از این رو مورخان درباره انتخاب لباس امام نوشتهاند:
پیادگان لشکر ابن سعد از چپ و راست به باقیماندگان همراه حسین(ع) حمله کردند و آنان را کشتند تا آنکه جز سه یا چهار نفر با آنان نماند، هنگامی که حسین(ع) چنین دید، به اهل خیمه فرمود: ایتونی بثوب لا یرغب فیه، البسه غیر ثیابی؛ لباسی برایم بیاورید که کسی به آن رغبت نکند، شلوار یمانی محکمی که چشم را خیره میکرد، آوردند. حسین(ع) آن را پاره پاره کرد که پس از شهادتش به غارت نبرند.
یکی از یاران او گفت: کاش زیر آن، شلوار کوتاه میپوشیدی!. فرمود: شلوار کوتاه، لباس خواری است و برای من، شایسته نیست که آن را بپوشم.
اما هنگامی که به شهادت رسید، بحرین کعب آن را نیز از (تن) امام(ع) درآورد و ایشان را بیلباس، رها کرد، به همین سبب، هر دو دست بحرین کعب در تابستان، مانند چوب خشک میشد و در زمستان مطروب میشد و خون و چرک از آنها ترشح میکرد تا آنکه خداوند متعال او را هلاک کرد.
*نبرد تن به تن
هنگامی که جز سه تن از یاران حسین(ع) باقی نماندند، امام(ع) به دشمن حمله برد و آنان را از خود دور میکرد و آن سه تن از او حفاظت میکردند تا آنکه آنان نیز کشته شدند، امام(ع) که از زخمهای تن و سرش، سنگین شده و تنها مانده بود، آنان را با شمشیر میزد و آنها از چپ و راست او میگریختند.
آنگاه حسین(ع) دشمن را به نبرد تن به تن فرا خواند و همه کسانی را که به جنگش میآمدند، از میان بر میداشت تا آنجا که تعداد فراوانی از آنها را کشت.
یکی از راویان میگوید: به خدا سوگند! تا کنون هیچ محاصرهای را که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند و این گونه استوار و پردل و جسور مانده باشد، ندیده بودم و به خدا سوگند پیش از او و پس از او نیز ندیدهام، پیادگان از چپ و راست او میگریختند و مانند فرار بزها به هنگام حمله شیر از هم شکافته میشدند.
او بر آنان حمله میبرد و در حالی که آنان، بالغ بر 30 هزار نفر بودند، از پیش پای او مانند ملخهای پراکنده میگریختند و او دوباره به جای خویش باز میگشت و میگفت: لاحول و لا قوة الا بالله العلی العظیم، هیچ نیرو و توانی، جز از جانب خداوند والامرتبه بزرگ نیست.
پیادگانی از چپ و راست به او حمله بردند و حسین(ع) هم به سمت راست خود، یورش برد و آنان را پراکنده میکرد و میخواند:
الموت خیر من رکوب العار/والعار اولی من دخول النار
مرگ از ننگ بهتر است/و ننگ از ورود به آتش
سپس به سمت چپ حمله میبرد میفرمود:
انا الحسین بن علی/احمی عیالات ابی
الیت ان لا انثنی/امضی علی دین النبی
سیدالشهدا(ع) تیرها را از خود دور میکرد و ضعفهای دشمن را میجست و به لشکر حمله میبرد، میفرمود: آیا به کشتن من تحریم میکنید؟ هان! به خدا سوگند، دیگر پس از من نمیتوانید بندهای از بندگان خدا را بکشید، خدا به سبب کشتن من، بر شما خشم خواهد گرفت.
به خدا سوگند، من امید میبرم که خدا، با خوار کردن شما مرا گرامی بدارد و سپس انتقام مرا از شما، از جایی که نمیدانید، بگیرد، هان! به خدا سوگند، اگر مرا بکشید، خداوند، میان شما درگیری میاندازد و خونهایتان را میریزد و سپس برایتان جز به این رضایت نمیدهد که عذاب دردناک شما دو چندان کند.
*امام(ع) در پی آب
امام فرار دشمن را مشاهده کرد؛ از این رو در حالی که 72 زخم برداشته بود، در پی آب به بالای سیلبند فرات رفت، ولی دشمن مانع شد و امام(ع) بازگشت. در برخی متون گزارش شده است کاسه آبی به دست امام داده شد که حصین بن تمیم تیری به گلویش زد و آب خون شد و سرانجام تشنه به شهادت رسید و بر خدا وارد شد تا از شراب بهشتی سیرابش کند.