به گزارش نماینده، خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده حیدر فتاحی است:
فرمانده اردوگاه، سرهنگ فیصل، به خاطر زهرچشم گرفتن اردوگاه، دست به یک جنایت فراموش نشدنی زد که در تاریخ باید ماندگار بماند و به جنایت های صدام و حامی های او افزوده شود. یک روز صبح، تمام اسرا در محوطه در حال قدم زدن یا انجام کارهای شخصی خود بودند که متوجه اسیری شدند که سرهنگ او را به ستون جلوی قصر خودش بسته بود. سربازان دور پای اسیر را کارتن و کاغذ می چیدند، فرمانده هم بالای سر اسیر ایستاده بود.
کمی بعد، فرمانده ی شوم و از خدا بی خبر، دستور داد کبریت بکشند. شعله های آتش، اسیر را در برگرفت. از همه دردناک تر، این بود که برادر دیگرش به نام کرم شاهد سوختن برادرش بود. او فریاد می زد: یاحسین، یا فاطمه زهرا و به طرف سربازان حمله کرد. سربازان او را زیر مشت و لگد له کردند. دیدن این جنایت غیرقابل تحمل بود. همه اسرا شروع کردند به شعار دادن. شعارمرگ بر صدام، مرگ بر سرهنگ فیصل، لحظه به لحظه بلندتر گفته می شد.
برادر بزرگتر آقا کرم، که در حال سوختن بود، فریاد می زد: کرم جان، مردم! کرم جان، برس به دادم! اکثر اسرا با شنیدن این آه و ناله با داد عبدل به گریه افتادند. بسیار دردناک بود. شعار بچه ها ادامه داشت. سربازان سوت زدند و اعلام کردند بروید داخل آسایشگاه، اما هیچ کس توجه نکرد. یک گروهان سرباز با چوب و چماق به داخل اردوگاه ریختند و همه را مجبور کردند به داخل آسایشگاه بروند. خیلی از بچه ها کتک خوردند. بعد از اینکه در آسایشگاه ها را بستند، از پنجره ها نگاه می کردیم که سرنوشت برادر عبدل به کجا می کشد. چند سرباز زیر بغل او را گرفتند و به بهداری اردوگاه بردند. همه نگران حال و روز ایشان بودیم که چند درصد سوخته است. لحظات سختی بود. توسط شهردار اردوگاه یا همان نظافت چی خبر رسید که برادر عبدل تا زانو پاهایش سوخته و در بهداری بستری شده است. فرمانده اردوگاه به خاطر نداشتن فهم و شعور انسانی، برای زهرچشم گرفتن بقیه ی اسرا، دست به این جنایت هولناک و غیرقابل تحمل می زدند.
برادر عبدل و برادر کرم که شهرت شان را به خاطر ندارم، اهل گیلان غرب بودند. آنها در ابتدای جنگ با کامیون شخصی خودشان در حال عبور از گیلان غرب به طرف اسلام آباد بودند که توسط نیروهای بعثی اسیر شده بودند. انسان های متدین و مومن و بسیار وطن دوست بودند و علت سوزاندن برادر عبدل به این خاطر بود که ایشان یک قوطی یک کیلویی جای روغن و یک فیتیله که به عنوان چراغ نفتی درست کرده بود که شب ها بتواند با آن چای درست کند. سرهنگ فیصل او را به این جرم سوزاند. سربازان هنگام بازدید در میان وسایل ایشان آن را پیدا کرده بودند. فردای آن روز هنگام باز شدن در آسایشگاه، من به بهداری مراجعه کردم و از او عیادت کردم. او شلوارش را بالا کشید. دیدم تا زانو کاملاً سوخته بود. واقعاً با دیدن این جنایت موی انسان سیخ می شد و قلب انسان را به تپش می افتاد. به خاطر چه و به چه جرمی، انسان، انسانی دیگر را به آتش بکشد؟ به نظر حقیر، مرتکب شدن چنین جنایتی هولناک و نادر در جهان، دور از وجدان بشریت می باشد. البته این یک هزارم از جنایات صدام و حامیان او بود که بر اسرای ایرانی روا داشتند.
منبع: سایت جامع آزادگان