به گزارش نماینده به نقل از فارس دکتر مظفر بقایی کرمانی یکی از پیچیدهترین و در عین حال بحث برانگیزترین شخصیتهای سیاسی تاریخ معاصر ایران است. عملکرد مبهم و بعضاً متناقض وی و نحوه تعاملش با آیتالله کاشانی و دکتر مصدق سؤالات و ابهامات زیادی را ایجاد کرده است.
تنظیمکنندگان کتاب مظفر بقایی به روایت اسناد معتقدند وی از جمله بازیگران بازار سیاست و چهرههای مشکوک و وابسته به دربار بین سالهای ۱۳۲۴ تا ۱۳۳۴ بوده و در این خلال سعی در گسترش اختلافات میان رهبران نهضت ملی شدن نفت را داشته و نهایت خیانت را به نهضت بروز داده است.(۱)
بقایی دارای خانوادهای با پیشینه سیاسی بود. پدرش میرزا شهاب کرمانی از فعالان و رجال عصر مشروطه کرمان به حساب میآمد. در ۱۸ سالگی در دوره دوم کنکور اعزام محصلین به خارج شرکت کرده و پس از موفقیت در آن راهی فرانسه برای ادامه تحصیل شد. پس از تحصیل در رشته فلسفه در دانشگاه سوربن به سال ۱۳۱۷ به ایران بازگشت. در فضای باز سیاسی بعد از شهریور ۱۳۲۰ و با نضج گرفتن و تأسیس برخی احزاب سیاسی در غالب برخی از آنها شروع به فعالیتهای سیاسی کرد. در ابتدا عضو حزب اتحاد ملی شد اما پس از چندی از آن جدا گردیده و به حزب «کار» مشرفالدوله نفیسی پیوسته و در نشریه آن حزب به نام «پند» مشغول نوشتن گردید.
با تأسیس حزب دموکرات توسط قوامالسلطنه عضو این حزب شده و در سال ۱۳۲۶ بهعنوان نامزد این حزب از کرمان به مجلس پانزدهم راه یافت. در اوایل سال ۱۳۲۶ دوره جدید روزنامه خود «شاهد» را منتشر کرد.(۲) بهواسطه همین فعالیتهای حزبی و انتشار روزنامه شاهد بدل به یکی از چهرههای شناخته سیاسی گردید. از همین رهگذر بهعنوان نفر دوم پس از مصدق بهعنوان نماینده تهران به مجلس شانزدهم راه یافت.
در هنگامه طرح ملی شدن صنعت نفت در مجلس شانزدهم به مبارزه با دولت وقت به سرکردگی رزمآرا که اصلیترین مانع ملی شدن صنعت نفت بود، پرداخت. پس از قتل رزمآرا توسط خلیل طهماسبی در اسفند ۱۳۲۹ طرح ملی شدن صنعت نفت که بقایی نیز یکی از امضاکنندگان آن بود به سرعت به تصویب رسید و بلافاصله بقایی در رأس سازمان خلع ید از شرکت نفت انگلیس و ایران قرار گرفت.
وی همزمان با شروع نهضت ملی شدن نفت از عوامل فعال و مؤثر در تشکیل جبهه ملی بوده و از یاران نزدیک دکتر مصدق محسوب میشد. پس از ملی شدن نفت و سقوط دولت حسین علاء، دکتر محمد مصدق به پیشنهاد جمال امامی به نخستوزیری رسید.
در این دوران روابط تنگاتنگی میان مصدق و بقایی برقرار بود بهطوری که بقایی خود را مراقب و محافظ دکتر مصدق معرفی میکرد یا اینکه مصدق را پیشوای خود که به ملت ایران و او بزرگترین درس فداکاری را داده است، مینامید.(۳)
اما کشف اسناد خانه سدان سرآغاز بر هم خوردن این روابط تنگاتنگ و دوستانه شد. در اوایل تیرماه ۱۳۳۰توسط امیرحسین پاکروان، کارمند شرکت نفت انگلیس و ایران به بقایی اطلاع داده شد که اسنادی از اداره انتشارات و تبلیغات شرکت نفت به منزل ن. ر. سدان نماینده شرکت نفت انگلیس در ایران در خیابان قوامالسلطنه منتقل میشود. بقایی نیز به همراه زاهدی، رئیس وقت شهربانی و جهانگیر تفضلی خانه سدان را تفتیش کرده و اسناد مزبور را به دست آورد.(۴) در بررسی اسناد مشخص شد که متین دفتری، داماد مصدق نیز از مرتبطین با شرکت نفت انگلیس بوده است. جالب اینجاست که بعدها و در جریان دادگاه لاهه در خرداد ۱۳۳۱ این اسناد به عنوان مدارک مداخله شرکت نفت انگلیس در امور داخلی ایران ارائه شد. جلسهای که علاوه بر دکتر مصدق، بقایی نیز در آن بهعنوان یکی از همراهان مصدق حضور داشت.
یکی از موافقان بقایی عنوان میکند: «اگر قبول کنیم قتل رزمآرا که نقشه آن بهوسیله فدائیان اسلام کشیده شد، یکی از علل تقویت نهضت و در نتیجه انسجام آن و بعد از چندی روی کارآمدن دولت دکتر مصدق است، سخنی به گزاف نگفتهایم». اعضای تشکیلدهنده رهبری نهضت از همان ابتدای تشکیل جبهه ملی که با تحصن در دربار در ۲۲ مهرماه سال ۱۳۲۸ شکل گرفت از افرادی با عقاید و افکار مختلف چه در زمینه مسائل داخلی و چه به لحاظ ارتباط با سیاست خارجی بیشتر به سالاد روسی شباهت داشت تا یک تشکل منسجم با یک دیدگاه سیاسی و اجتماعی و مذهبی واحد. به همین مناسبت هم از همان آغاز تشکیل جبهه ملی، موجبات شکاف و چند دستگی در درون جمع، آشکار بود و تا تشکیل دولت دکتر مصدق به اوج رسید.
حقیقت این است که در آن ایام دو شخصیت در عمل پرچم رهبری نهضت را به دوش داشتند: آیتالله کاشانی که اکثریت جامعه در طیفهای مختلف به ایشان معتقد بودند و هر گفته و نوشته آیتالله برای مردم حکم قطعی بود و دکتر مصدق که طبقه دانشگاهیان و دانشجویان و روشنفکران از جهت سوابق سیاسی و دیگر گروههای اجتماعی به سبب مبارزه ایشان با شرکت نفت، رهبری او را پذیرا شده بودند.
در میان دیگر گردانندگان نهضت ملی، دکتر مظفر بقایی کرمانی به چند علت بر دیگر سران آن روز نهضت برتری داشت؛ پدرش سابقه آزادیخواهی داشت، خودش با انتشار روزنامه شاهد و نوشتن مقالات توانسته بود کسب شهرت کند، خوب سخن میگفت و از همه مهمتر به مسائل مالی بیتوجه بود و روی هم رفته با هیچ کدام از رهبران نهضت به علت بیپروایی و جسارت قابل مقایسه نبود. از این جهت هم بیش از دیگر رهبران نهضت در تیررس حملههای حزب توده قرار داشت که همین مزایا موجب حسادت دیگر گردانندگان نهضت میشد.
همین دکتر بقایی بود که آقای دکتر غلامحسین صدیقی را برای همکاری به دکتر مصدق پیشنهاد میکند. از طرفی چون دکتر بقایی در بین توده مردم وجهه پیدا کرده بود و بیشتر هم به آیتالله کاشانی نزدیک بود تا به دکتر مصدق، اکثر اطرافیان او را اعضای حزب ایران یا وابستگان به آنها تشکیل میدادند. دکتر بقایی با تشکیل حزب زحمتکشان توانسته بود حزب ایران را که بیشتر انجمن دوستان بود، تحتالشعاع قرار دهد و همین امر موجب حسادت رهبران آن انجمن میشد. این نحوه برخورد، ریشههای اختلاف را عمیقتر میکرد، دکتر مصدق هم که در ابتدا با رفتار خود سعی در دوستی بیشتر با بقایی داشت، این حسادتها را تشدید میکرد تا اینکه با دسترسی به اسنادخانه سدان، اسراری فاش شد که در انتشار آن اسناد بقایی نقش مهمی داشت.
اگر ادعا کنیم که استفاده از این اسناد و انتشار آنها مؤثرترین سلاح ایران در پیکار با استعمارگران انگلیسی بود، سخنی به گزاف نگفتهایم. در نهایت تأسف باید گفت که یکی از این اسناد نشاندهنده ارتباط مستقیم دکتر متین دفتری، داماد دکتر مصدق با شرکت نفت بود. این سند در همان ایام در روزنامه شاهد در فروردین ۳۱ چاپ شد و ترجمه آن هم از سوی دولت انتشار یافت. در این سند آمده بود: «متین دفتری قول داده است، حداکثر نفوذ خود را بر نخست وزیر ـ مصدق ـ به کار خواهد برد تا او هر نوع پیشنهادی را که شرکت نفت بدهد، فوراً رد نکند و بعد هم برای انجام دادن این کار تقاضای وجه کرده بود.»(۵)
آقای عنایتالله رضا نقل میکند که چند سال قبل از انقلاب در دیدار دکتر بقایی از ایشان سؤال کردم که برای من روشن نیست چرا شما با مصدق دشمنی کردید، علتش چه بود؟
عین گفته بقایی چنین بود: «وقتی که اسناد خانه سدان را کشف کردیم یکی از آنها مربوط به دکتر متین دفتری بود و نشان میداد او جاسوس انگلیسیهاست. نگران بودم که مطلب را چطور به دکتر مصدق بگویم، میترسیدم اگر پیرمرد سند را ببیند، سکته کند تا اینکه دکتر مصدق تصمیم گرفت هیأتی را به سازمان ملل متحد در امریکا بفرستد. در رأس این هیأت هم دکتر متین دفتری بود. به دیدن دکتر مصدق رفتم و گفتم آقا صلاح نیست ایشان را در رأس هیأت به آمریکا بفرستید. دکتر مصدق گفت چرا، مگر چه عیبی دارد؟
گفتم دلایلی هست و چیزهایی وجود دارد که بهتر است ایشان را نفرستید، اما متوجه شدم بر تصمیمی که گرفته اصرار دارد. بالاخره گفتم اسناد موجود در خانه سدان در مورد این شخص هم هست. دکتر مصدق گفت: آقا این حرفها مبتذل است و سندی وجود ندارد. من مجبور شدم سند را از جیبم در آورم که به ایشان نشان بدهم». دکتر بقایی برایم قسم خورد و گفت: «فکر کردم الان پیرمرد سکته میکند اما وقتی نامه را نگاه کرد آن را زیربالش خود گذاشت. من هم دیگر حرفی نزدم، خداحافظی کردم و آمدم بیرون، چون فکر کردم خیلی ناراحت شده و بهطور قطع از تصمیم خود منصرف خواهد شد تا اینکه فردای آن روز دیدم دکتر مصدق حکم خود را تنفیذ کرده و مقرر شد که متین دفتری به آمریکا برود.
با شتاب پیش ایشان رفتم و گفتم آقا دیروز سند را به شما دادم، شما چرا این کار را میکنید؟ دکتر مصدق گفت: آقای دکتر شما کاری به این مسائل نداشته باشید.» دکتر بقایی میگفت: «از آن زمان دیگر اعتقادم از مصدق سلب شد». اینکه بقایی راست میگفت یا دروغ، نمیدانم.(۶)
اما عبدالله شهبازی در این رابطه نظر دیگری دارد. او مینویسد: «حادثه مهم دیگری که نقش بقایی را در حوادث سیاسی روز برجسته کرد و او را به یک چهره جنجالی و شاخص ضد انگلیسی تبدیل نمود، ماجرای خانه سدان است. امروزه اصالت این ماجرا مورد تردید جدی است و برخی محققین از جمله آبراهامیان، این اسناد را یا بخشی از آن را جعلی یا دستکاری شده میدانند.»(۷)
شهبازی در ادامه مینویسد: «حسین خطیبی از دوستان نزدیک بقایی که در عین حال با محمدرضا پهلوی و اردشیر زاهدی نیز رابطه نزدیک و صمیمانه داشت. طبق اسناد موجود خطیبی دستکم از سال ۱۳۲۹ در رأس یک سازمان مخفی اطلاعاتی قرار داشت که در حزب توده دارای عوامل نفوذی بود و با عناصر برجسته اطلاعاتی ارتش پهلوی مرتبط بود.»
حسین خطیبی در روز پنج شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۳۲ توسط مأموران فرمانداری نظامی دولت مصدق به اتهام کارگردانی عملیات قتل افشارطوس دستگیر شد. او در زندان بهطور منظم با بقایی مکاتبه پنهانی داشت.
در این نامهها خطیبی به نحوی ماجرای دستگیری و بازجوییهای خود را بیان میکند که بقایی راهی جز رویارویی نهایی با مصدق و درگیر شدن در نبرد مرگ و زندگی نبیند. خطیبی در این نامهها طرح توطئه موهوم کودتای مصدق علیه کاشانی، مکی و بقایی و غیره را افشا میکند. قابل تصور است که بقایی این نامهها را در اختیار آیتالله کاشانی قرار میداد و بدینسان تعارضهای آن زمان به سوی رویارویی محتوم سوق مییافت.(۸)
از طرفی با وجود رهبریهای خردمندانه آیتالله کاشانی در طول نهضت ملی و حمایتهای پیدرپی ایشان از شخص مصدق و دولت وی خصوصاً بعد از برکناری مصدق توسط شاه و روی کار آمدن قوام و در مقابل به راه انداختن قیام مردمی ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و سرنگون کردن قوام و بازگرداندن مجدد مصدق به قدرت توسط ایشان از طرف مصدق نه تنها مورد سپاس و قدردانی قرار نگرفتند بلکه از سوی او متهم به دخالت در امور دولت میشدند. همین مسأله از یک طرف و زیادهخواهیها(۹) و انتصاب افراد مشکوک و مسألهدار(۱۰) توسط مصدق از طرف دیگر باعث بیشتر شدن اختلافات و دور شدن این دو از هم میشد.
در این میان نیز متأسفانه هواداران مصدق به اشکال مختلف و بیشرمانهای به آیتالله کاشانی توهین میکردند. روزنامه شورش با مدیریت کریمپور شیرازی درصدر اهانتکنندگان به مرحوم آیتالله کاشانی قرار داشت. در این بحبوحه و فضای مسموم و تندی که هواداران مصدق علیه آیتالله کاشانی به راه انداخته و ایشان را آماج تهمت و توهینهای رکیک قرار داده بودند، بقایی، آیتالله کاشانی را رادمرد مجاهد معرفی کرده و از ایشان حمایت میکرد. همین زمینهای شد که برخی افراد که پیشینه مذهبی داشته و علاقهمند به آیتالله کاشانی بوده و در مسیر ایشان مبارزه میکردند به عضویت حزب زحمتکشان بقایی درآمده و تحت لوای نام او به مبارزه بپردازند. از مهمترین این افراد میتوان به شهید سید حسن آیت اشاره کرد.
بعد از قیام ۱۵خرداد ۴۲ و شروع نهضت امام خمینی و پس از مدتی سکوت، حزب زحمتکشان در تیرماه ۴۲ مبادرت به صدور اطلاعیهای مبنی بر حمایت از مرجعیت تامه امام و تمجید از ایشان و انتقاد از دولت و ارائه راهکار به مراجع عظام جهت یک مبارزه مسالمت آمیز با حکومت با امضای دکتر بقایی کرد.(۱۱)
بعد از این قضیه تا پیروزی انقلاب تقریباً دیگر حضوری از بقایی در عرصه مبارزه و مباحث سیاسی نمیبینیم. وی پس از انقلاب و در سال ۱۳۵۹ دستگیر و روانه زندان شد و سپس با سپردن تعهد عدم خروج از کشور آزاد گردید. وی پس از چندی با نوشتن وصیتنامه سیاسی از حزب زحمتکشان که فقط نام حزب را به یدک میکشید، استعفا داده و در عین حال مطالبی را نیز نسبت به دستاوردهای انقلاب مطرح نمود. سال ۱۳۶۵برخلاف تعهدش از کشور خارج و راهی آمریکا شده و با مراکز سیاسی در آنجا مذاکره کرد و پس از بازگشت به ایران در کرمان دستگیر و زندانی شد.(۱۲)
در رابطه با بقایی سه دیدگاه وجود دارد:
۱- مخالفین که وی را وابسته به دولت آمریکا و شبکههای جاسوسی آن و دربار پهلوی دانسته و او را عامل گسترش اختلاف میان آیتالله کاشانی و دکتر مصدق و خائن به نهضت میدانند.
۲- موافقین که وی را رهبری ارجمند، سخنور، بیپروا، با جسارت و سیاستمداری صادق که در عین حال بیاعتنا به مسائل مالی بود، دانسته و وی را همراه و همگام آیتالله کاشانی در مسیر مبارزه معرفی میکنند.
۳- گروه سوم که در مورد بقایی با احتیاط نظر داده و قضاوت قطعی نمیکنند. از طرفی او را عاملی مؤثر در نهضت ملی، تشکیل جبهه ملی و تصویب طرح ملی شدن صنعت نفت دانسته و از طرف دیگر برخی کارها و ارتباطات مشکوک او با برخی محافل و افراد وابسته به دربار و لژهای فراماسونری مانند حسین خطیبی، جهانگیر تفضلی و حسین شقاقی را بهشدت نکوهش میکنند.
بالاخره دکتر مظفربقایی در۲۶ آبان ۱۳۶۶ و پس از یک ماه بستری شدن در بیمارستان و در سن ۷۶ سالگی و در پی عود بیماری سفلیس در گذشت.
در سطور قبل اشاره شد که تعدادی از افراد مذهبی دوستدار و طرفدار آیتالله کاشانی به دلیل حمایتهای بقایی از ایشان در بحبوحه اختلاف میان آیتالله کاشانی و دکتر مصدق به عضویت حزب زحمتکشان بقایی درآمدند.
از شاخصترین این افراد مرحوم شهید سیدحسن آیت بود. در آن فضای مسموم و بسیار تندی که طرفداران دکتر مصدق علیه آیتالله کاشانی و همفکرانش ایجاد کرده بودند، این بقایی و حزبش بود که برخلاف رویه حاکم نه تنها توهین و جسارتی به مرحوم کاشانی نمیکرد بلکه در چارچوب یک حزب سیاسی، آشکارا از ایشان حمایت نیز مینمود.(۱۳)
حزب زحمتکشان یکی از احزاب یا حداقل تنها حزبی بود که پس از جریان ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ لااقل از نظر ظاهر طرفدار آیتالله کاشانی بود و تا زمان رحلت ایشان از نظر سیاسی مخالفت و جبههبندی در مقابل آن مرحوم نکرد. پس از در گذشت مرحوم آیتالله کاشانی چون هیچ گروه و جمعیتی جز حزب زحمتکشان نبود اغلب طرفداران ایشان ناخودآگاه یا آگاه به این حزب پیوستند. بعضی در آن ماندند و بعضی نیز به عللی از آن جدا شدند، از جمله شهید آیت.(۱۴)
آیت خود اذعان میکند که از سال۱۳۴۲به بعد با بقایی رابطه سیاسی نداشته است. من در جناح آیتالله کاشانی با بقایی و به اتفاق آیتالله کاشانی بودم که بر ضد دستگاه مبارزه میکرد.(۱۵) از دیگر دلایلی که آیت برای ارتباط با بقایی عنوان میکند این است که بقایی اولین فرد سیاسی بود که با انتشار اعلامیهای مرجعیت تامه امام خمینی(ره) را به روحانیت پیشنهاد داد یا اینکه اولین فرد سیاسی بود که بر ضد کاپیتولاسیون اعلامیه صادر کرد.
تا زمان حیات آیتالله کاشانی ظاهراً اختلاف نظر و مشکلی ما بین آیت و بقایی وجود نداشته اما بعد از رحلت آیتالله کاشانی در اسفند ۱۳۴۰، کمکم نشانههای اختلاف بروز کرد. مهمترین اختلافی که مابین آیت و بقایی وجود داشت، موضوع دین و مذهب و مبارزه علنی و اساسی با حکومت بود. به این ترتیب، خاستگاه فکری و اندیشه آیت که برخاسته از دین و مذهب بود، جهانبینیای برای وی ترسیم میکرد که بقایی نه واجد آن بود و نه اعتقادی بدان داشت. این اختلافات با شروع نهضت امام خمینی(ره) در سال ۴۲ به اوج خود رسید.
این تضاد و تناقضات عمیق در اسناد مربوط به حزب زحمتکشان به وضوح قابل رؤیت است.
موضوع: جلسه سازمان نگهبانان آزادی، تاریخ: ۲۷/۱/۱۳۴۲
آیت در مورد اوضاع روز (۱۶) صحبت نمود و اظهار داشت: «درباره سکوت حزب بنده هم با شما هماهنگی دارم. دلایلی موجود نیست که باعث سکوت ما گردد. در همین زمینه با مقامات رهبری حزب، مذاکراتی نمودهام که قرار شده در عرض همین هفته اقداماتی بشود که مهر سکوت شکسته شود». آیت درباره شرکت زنان در انتخابات، نظریه حزب را بیان نموده و گفت: «در مرامنامه حزب به این مطلب اشاره شده و مجری قانون اسلام میباشیم، زیرا ما اعتقاد به این دین داریم».
آیت درباره رفتار هیأت حاکمه با روحانیون صحبت نمود و اظهار داشت: «رویه دولت در این خصوص، مخصوصاً در قم خیلی وقیحانه بود. تمام آن جریانات که گذشت با پشتیبانی قبلی دولت بوده و باعث کشته شدن در حدود صد نفر روحانی و غیر روحانی گردید که دنیا دیگر چنین روشها را محکوم میکند.»(۱۷)
در همان ایام در جلسه دیگری باز هم آیت از سکوت حزب نسبت به وقایع اخیر و عدم شرکت در مبارزات علنی بهشدت انتقاد کرده و خواستار بیان علت این سکوت توسط بقایی شد.
موضوع: جلسه حزب زحمتکشان تاریخ ۱/۲/۱۳۴۲ ساعت: ۱۵/۲۰
دانشجو حسن آیت اظهار داشت: پیشنهاد علیاصغر قوامی، در مورد شکستن سکوت حزب و شرکت در مبارزات و مخالفت علنی با دولت به اطلاع تمام افراد حزب و کمیته مرکزی و کمیته شهرستان و حوزه گویندگان رسید ولی به اتفاق به سکوت حزب در حال حاضر رأی دادند. وی افزود: «در موقعی که تمام روحانیون و مردم با روش دولت مخالف هستند، سکوت حزب زحمتکشان جایز نمیباشد و باید دکتر بقایی علت سکوت را توضیح دهد.» همچنین قوامیضمن تعریف از آیتالله خمینی، وی را یک رهبر خردمند و آزاده قلمداد کرد. در این موقع حسن آیت از یکیک افراد در مورد مبارزه یا عدم مبارزه علنی حزب زحمتکشان نظر خواست و همه با سکوت حزب مخالفت کردند و از دکتر بقایی یک مبارزه علنی را خواستار شدند.(۱۸)
سه روز پس از قیام خونین ۱۵خرداد به رهبری حضرت امام خمینی، در جلسهای که در محل سازمان نگهبانان آزادی و با حضور خود بقایی و جمع زیادی از افراد حزب تشکیل شد، آیت باز هم درباره سکوت بقایی و حزب زحمتکشان اعتراض کرده و با دکتر بقایی به طور مفصل بحث میکند. وی عنوان میدارد: «به چه علت قانون حکومت نظامی شامل حزب زحمتکشان و افراد آن نمیشود. شما (بقایی) و حزب از سکوتی که نمودهاید، به علما، روحانیون و به افکار عمومی چه نتیجه میگیرید. به علاوه ما مرتباً اینجا جمع میشویم و جلسه تشکیل میدهیم و هیچ مقامی طبق ماده ۵ فرماندار نظامی مزاحم ما نمیشود.»
دکتر بقایی در جواب میگوید: «در این مورد بایستی از دولت سؤال کنیم که چرا مزاحم ما نمیشود اما در مورد سکوت بنده و حزب، من صلاح میدانم که در این جریانات سکوت نماییم.»(۱۹)
بهدلیل همین اعتراضات پیدرپی بود که بقایی بعد از حوادث ۱۵خرداد، آیت را عنصری کجفکر نامیده و فعالیتهای وی را سمپاشی تلقی نموده و آخر سر هم وی را مخرب معرفی میکند.(۲۰)
در سوم آذر ۱۳۴۲ آیت دست به قلم برده و نامه مفصل و مشروحی به بقایی نوشت. او در این نامه ۹۴ صفحهای به مرور حوادث و اتفاقات و بیان وضعیت سیاسی کشور، حزب زحمتکشان و شخص بقایی و نظرات و مواضع خود در قبال آنها پرداخت. او سوابق نامطلوب بقایی را به وی یادآور شده و اشاره میکند که بقایی در دوره پانزدهم به کابینههای قوام، حکیمی، ساعد و نیز دولت هژیر، آن هم پس از قیام درخشان آیتالله کاشانی علیه دولت رأی اعتماد داده است.(۲۱)
در جای دیگری از حاکم بودن جو غیر اخلاقی بر حزب انتقاد کرده و مینویسد: «بسیاری اوقات شاهد ناجوانمردانهترین تهمتها و نسبتها بودهام که افراد حزب به یکدیگر میزنند.(۲۲) عدهای در این حزب هستند که جنابعالی را محاصره کرده و هر کسی را به نحوی میکوبند. بعضی را با تهمت ارتباط با این و آن عدهای را با حربه جوان بودن، کج فکر بودن، فریب خوردن،احساساتی بودن و غیره به مقتضای وقت و موقع، بهطوری که برای جنابعالی نیز قابل قبول باشد.»(۲۳)
اشاره آیت به متصف شدن خودش به کج فکر بودن توسط بقایی است، آنجایی که مینویسد:
«از محتوای جملات جنابعالی هم استنباط میشود که بلی، فلانی (آیت) درست است، حسن نیت دارد ولی جدید الورود است و به کنه جریانات اطلاع ندارد و اشخاصی مانند یوسفیزاده و غیره او را تحت تأثیر قرار دادهاند و از این جهت کج فکر میکند و دلیل آن هم این است که جنابعالی درکنگره به من گفتید: شما خوشفکر هستید و من بارها در این مورد در هیأت اجرائیه بحث کردهام. ولی به فاصله چند ماه این خوش فکری تبدیل به کج فکری شد.»(۲۴) در فراز دیگری میآورد: «از همان روزهای ورود به حزب احساس کردم وارد محیط مسمومی شدهام. اکثر به یکدیگر تهمت میزدند، یکدیگر را دزد و نادرست و مغرض میخواندند و حداقل یکدیگر را مسخره میکردند.»(۲۵)
در ادامه پیشنهاد میکند که طرحی بهمنظور جلب فرهنگیان، کارگران، کشاورزان و کارمندان دولت و سایر طبقات در خصوص استفاده از نیروی عظیم مذهبی فراهم آید. مسأله مذهب و استفاده از نیروی عظیم مذهبی از مسائلی است که باید مورد توجه کامل حزب قرار گیرد. این نکته از نظر آیت چنان مهم بود که با وجود گذشت حدود ۱۸ ماه از برگزاری نخستین کنگره حزب آن را با حروفی درشت و برجسته در معرض دید بقایی قرار داد.(۲۶)
او از محقق شدن پیشبینیاش در مورد کشیده شدن روحانیت به مبارزه یاد کرده و عنوان میکند که روحانیت همیشه سد بزرگی در مقابل مطامع استعمارگران و دستگاه حاکمه بوده و در ادامه از نقش درخشان حجتالاسلام فلسفی در مبارزه با بهائیت گفته و از اینکه بقایی نسبت به فلسفی نظر مساعدی ندارد، گلایه میکند:(۲۷)
«در جریان مبارزات روحانیون با قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی من به اتفاق آقای سید محمود کاشانی(۲۸) حضور جنابعالی رسیدیم و خواستار همکاری با روحانیون شدیم که جنابعالی آب پاکی را روی دست ما ریختید و علت عدم همکاری را این دانستید که آقای فلسفی گرداننده این جریان است و آن را به هر طرفی که خواست رهبری میکند و بعد که من از آقای فلسفی دفاع کردم، مدعی شدید که ایشان با محافل خارجی (بدون اینکه آن محافل را ذکر کنید) ارتباط دارند. باور کنید از این جمله جنابعالی من یک مرتبه وا رفتم زیرا از آقای دکتر بقایی که خود ضربت دیده تهمت و افترا و پروندهسازی است، توقع نداشتم که بدون تحقیق و سطحی بدان سان قضاوت بفرمایید. آن هم درباره مردی که اگر بیش از جنابعالی در مبارزات ملی سهم نداشته باشد، سهم کمتری ندارد. مردی که مانند جنابعالی از ابتدا تاکنون رنگ عوض نکرده است و با بیان شیوای خود تا آنجا که مقدور بوده است، بیش از هرکس به بیداری مردم و رسوایی دستگاه کمک کرده است و جمیع مساعی خود را در این راه به کار برده و خدمات او در مبارزات اخیر بر همه روشن است. ارتباط با محافل خاص بر فرض صحت نمیتواند جرمی باشد. مگر جنابعالی با جهانگیر تفضلی(۲۹) و غیره ارتباط نداشتید و هم اکنون با عدهای دیگر ارتباط ندارید؟»(۳۰)
در مورد قیام ۱۵خرداد و سکوت مرگبار حزب در قبال آن اظهار میدارد:
«در مقابل فریاد من و عموم اعضای حزب، آقای قوانینی (از مسئولان رده بالای حزب) میگفتند که ما نمیدانیم چه کار کنیم و گیج هستیم».
آیت در ادامه مینویسد: حزبی که خود گیج است و نمیداند چه کار باید بکند، چطور دم از رهبری مردم میزند؟
او باز هم از فلسفی به نیکی یاد کرده و او را رهبر با درایت نام میدهد. خصوصاً اینکه در شبهای نهم، دهم، ۱۱ و ۱۲ محرم جمعیتی عظیم و باورنکردنی در پای منبر او گرد آمده بودند. وی در ادامه با طرح سؤالهایی نظیر «جنابعالی بارها قبل از دستگیری آیتالله خمینی آرزو میکردید که دولت حماقت کند و ایشان را دستگیر کند. آیا میتوانید بفرمایی که چه نقشهای بعد از دستگیری ایشان داشتید؟ و آن نقشه کجا رفت و چطور شد؟» بقایی را به چالش میکشد.(۳۱)
آیت به بقایی بابت رفتار منفعلانهاش در قبال حوادث ۱۵خرداد به شدت تاخته و تنها تماشاگر ساکت صحنه فجیع و در ضمن باشکوه ۱۵خرداد را حزب زحمتکشان معرفی میکند:
«من خودم در روز ۱۵ خرداد شاهد قسمتی از فداکاری مردم بودم و میدیدم که چگونه آنان با صفا و خلوص و شجاعت بینظیر به استقبال میروند و دانسته از مرگ استقبال میکنند و به گوش دل میشنیدم که اجساد چاک چاک قربانیان راه راستی و آزادی به ما نفرین میکنند و نتیجه نفرین آنان همین دستگاه جبار است که هنوز به ما حکومت میکند.»(۳۲)
او تنها کار مهم و مثبت حزب در کوران حوادث ۱۵خرداد را انتشار چند نشریه و به خصوص نامه سرگشاده به علما اعلام و حجج اسلام عنوان کرده و از اینکه در عمل، آن قاطعیت که تصور میشده برای آن اتخاذ شود، نشده رابه باد انتقاد میگیرد.»(۳۳)
شهید سید حسن آیت، شاه را خمیر مایه فساد و مسبب همه فجایع و خیانتها معرفی کرده و از اینکه در نامه سرگشاده به علمای اعلام و حجج اسلام نامی از شاه به عنوان مسبب این فجایع برده نشده به شدت انتقاد میکند.(۳۴)
پیشنهاد بعدی آیت این است که ما نباید از روحانیت فاصله بگیریم بلکه باید همیشه با ایشان از روی برنامه معین ارتباط داشته باشیم که مبادا رندان تصمیمات خود را به دست آنان اجرا کنند. وی نهضت آزادی را در این مورد مثال زده و مینویسد: «آنان با وجود اینکه اعتقادی به روحانیت ندارند و در بین ایشان نیز جایگاه خوبی ندارند معهذا با انتشار نامه و بیانیه حمایت آمیز از روحانیت برای خود پایگاهی در بین ایشان ایجاد کردهاند».
نهایتاً باید عنوان کرد که این نوع طرز فکر و بینش برای بقایی قابل قبول و تحمل نبوده و چنین اندیشهای را فکر کج و مخرب مینامید و از سوی دیگر برای آیت نیز امکان ادامه حضور در مجموعهای که تجانس فکری و عملی را با بینش او نداشت غیرممکن مینمود.
وجود این همه تضاد و تناقض آشکار که با شروع نهضت امام نمود بیشتری پیدا کرده بود آیت را از بقایی جدا نموده و یکسره وی را در خط امام و ادامه مبارزه در مسیر نهضت اسلامی قرار داد.
سالها بعد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی آیت، بقایی را در خط امریکا یا لااقل از افرادی که برای آمریکا قابلتحمل هستند، نامید.(۳۵)
محمد علیکرمی
منابع:
۱- مظفر بقائی به روایت اسناد ساواک –ج ۱ص ۷
۲- ماهنامه زمانه- سال دوم- ش ۱۶- دی ۱۳۸۲- ص۱۸
۳- همان
۴- همان- ص۲۱ و زندگینامه سیاسی دکترمظفر بقائی – حسین آبادیان – موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی – چاپ اول- ص۱۹
۵- فصلنامه تاریخ معاصر ایران- ش ۲۶ - سال هفتم- تابستان ۱۳۸۲- صص۱۷۵ تا۱۷۷- مصاحبه با احمد سمیعی
۶- همان صص۱۷۸تا ۱۷۹
۷- ماهنامه زمانه- سال دوم- ش ۱۶- دی ۱۳۸۲- ص۲۱ و زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقائی- ص۱۹
۸ - ماهنامه زمانه- سال دوم- ش ۱۷- بهمن۱۳۸۲- ص۱۵ و زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقائی- صص۲۱و۲۲
۹- از آیت الله کاشانی پرسیدم عمده اختلاف شما با دکتر مصدق چیست؟ گفت :عمده اختلاف ما مساله رفراندوم است که کاملا غیر دموکراتیک است و دیگری اختیاراتی است که از مجلس می خواهد به آقای مصدق گفتم شما آدم خوبی هستید، نیات شما برای من مخفی است، اما این بدعتی است که در تاریخ ایران بنای آن را می گذارید، فردا شما می روید و کس دیگری می آید و همین اختیارات را میخواهد. به چه استناد خواهد کرد؟به کار دکتر مصدق و باهمین حربه پدر مردم را در می آورند .( فصلنامه تاریخ معاصر ایران- ش ۲۶- سال هفتم - تابستان۱۳۸۲- ص۲۵۳ مصاحبه با آقای مهندس سید مسعود پیمان )
۱۰- مانند انتصاب مجدد سرلشگر وثوق رئیس دژبان قوام السلطنه و از بستگان دکتر مصدق به معاونت وزارت جنگ که در کاروانسرا سنگی حتی آب را به روی کفن پوشان کرمانشاه در قیام ۳۰تیر بسته وخون ملت را به زمین ریخته بود. و یا انتصاب سرتیپ متین دفتری (خواهرزادهاش) به ریاست گمرکات و همین طور بختیار و نیز جلوگیری جدی مصدق از انتخاب آیت الله کاشانی به ریاست مجلس شورای ملی (فصلنامه تاریخ معاصر ایران- ش ۲۶- سال هفتم- تابستان۱۳۸۲- ص۲۰)
۱۱- مظفر بقائی به روایت اسناد ساواک –ج۲- صص۱۳۵تا ۱۴۰
۱۲- مظفر بقائی به روایت اسناد ساواک –ج۱- ص۶
۱۳- حزب زحمتکشان ملت ایران از کسانیکه در راه راستی و آزادی و احقاق حق مردم قدم برداشته اند تا سرحد امکان پشتیبانی نموده است و از مرحوم آیتالله کاشانی اعلی الله مقامه الشریف درمبارزات سیاسی آن رادمرد مجاهد حمایت کامل کرده است. (بخشی از نامه سرگشاده کمیته مرکزی حزب زحمتکشان خدمت حجج اسلام وعلمای اعلام باامضای دکتر مظفر بقایی- مظفربقایی به روایت اسناد- مرکز بررسیهای تاریخی وزارت اطلاعات- ج۱- ص۱۳۵تا۱۴۰)
۱۴- مصاحبه یکی از دوستان آیت با نشریه صالحان سازنده- ش۳۷- ص۱۱- ۲۷/۵/۶۰ و درسهایی ازتاریخ سیاسی ایران- استادشهید سید حسن آیت- حزب جمهوری اسلامی- چاپ مجلس شورای اسلامی- سال ۱۳۶۳- ص۷
۱۵- همان- ص۷۳
۱۶- حمله به مدرسه فیضیه قم
۱۷- مظفربقایی به روایت اسناد – ج۱- ص۱۰۶تا۱۰۷
۱۸- همان- ص ۱۱۱ تا ۱۱۲
۱۹- همان- ص۱۲۳
۲۰- زندگینامه سیاسی دکترمظفربقایی- موسسه مطالعات وپژوهشهای سیاسی- حسین آبادیان- چ۱- س۱۳۷۷- ص۲۷۱
۲۱- همان- ص۲۷۱
۲۲- همان- ص۴۵۵
۲۳- همان- ص۴۵۷ تا ۴۵۸
۲۴- همان- ص۴۵۸
۲۵- همان- ص۴۵۹
۲۶- همان- ص۲۷۶
۲۷- همان- ص۵۱۵ تا ۵۱۶
۲۸- فرزند آیتالله کاشانی
۲۹- از عوامل مشهور و بد نام حکومت پهلوی- رجوع شود به مقدمه خاطرات جهانگیر تفضلی- به کوشش یعقوب توکلی- حوزه هنری۱۳۷۶
۳۰- زندگینامه سیاسی مظفربقایی- ص۵۲۵ تا ۵۲۶
۳۱- همان- ص۵۳۱
۳۲- همان- ص۵۳۳
۳۳- نامه سرگشاده کمیته مرکزی حزب زحمتکشان به علمای اعلام وحجج اسلام- مظفربقایی به روایت اسناد- ج۲- ص۱۳۵تا۱۴۰
۳۴- زندگینامه سیاسی دکترمظفربقایی- ص۵۳۵
۳۵- درسهایی از تاریخ سیاسی معاصر ایران- حزب جمهوری اسلامی- چاپ مجلس شورای اسلامی۱۳۶۳- ص۷۳