شناسهٔ خبر: 62788 - سرویس تاریخ

برگی از تاریخ

خود سوزی یک ایرانی مقابل لانه جاسوسی در اعتراض به جنایات آمریکا + عکس

خودسوزی حمید داوود آبادی پژوهشگر تاریخ در بازخوانی خاطرات خود از ابتدای پیروزی انقلاب امروز در صفحه شخصی خود در فیسبوک به یک خودسوزی اشاره می کند ...خودسوزی در اعتراض به جنایت های آمریکا ...

به گزارش نماینده حمید داوود آبادی در صفحه شخصی خود می نویسد :

پنج‌شنبه شب ۱۹ آبان ۱۳۵۸ ماه، پدرم که به‌ خانه آمد، پیله کردم چون فردا تعطیل هستیم، همه‌ی اهل خانه امشب برویم دم لانه‌ی جاسوسی که شده بود پاتوق مردم و شب‌ها تا نزدیکی‌های صبح، آن‌جا می‌چرخیدند.

خودسوزی
مادرم سفره‌ی شام را که پهن کرد، تکّه‌ای کره همراه با یک قاشق عسل، داخل کاسه‌های کوچک ملامینی ریخت و سهم هرنفر را داد. کره عسل با نان ‌بربری داغ، غذای بعضی شب‌های‌مان بود که خیلی می‌چسبید.
سرانجام با اصرار من و خواهر و برادرم، ساعت حدود ۹ ونیم بود که شال و کلاه کردیم و سوار بر پیکان بابا، راهی شدیم. در یکی از خیابان‌های فرعی، ماشین را پارک کردیم و رفتیم جلوی لانه. جمعیت زیادی که غالبا خانواده‌ها بودند که برای وقت‌گذرانی از خانه بیرون زده بودند، در خیابان می‌پلکیدند.
بازار باقالی و لبوفروشان خیلی گرم بود. از خانواده جدا شدم و سری به چادر وحدت زدم. رضا اکبری و دو سه تای دیگر آن‌جا بودند. بعد از دقایقی خداحافظی کردم و به خانواده پیوستم.

ساعت نزدیک ۱۱ بود که ناگهان پشت سرم وسط خیابان جلوی در اصلی لانه، متوجه شعله‌ی بلندی شدم که از وسط جمعیت بیرون زد. اول فکر کردم عده‌ای برای گرم شدن، آتش درست کرده‌اند و احتمالا کسی ظرف نفت یا بنزین را روی آن خالی کرده است که این‌قدر اَلو گرفته؛ ولی سر و صدای مردم که مرا به آن‌جا کشاند، نشان از فاجعه‌ای عظیم داشت. لحظاتی بیش‌تر نگذشته بود که جوانی، با ریختن بنزین بر روی خود، کبریت را کشید و شعله‌ای سوزان بر جان خود نشاند.
روی زمین دراز افتاده بود و آرام غلت می‌زد. عده‌ای تلاش کردند تا به ‌وسیله‌ی پتو یا هرچیز دیگر، به او نزدیک شوند و خاموشش کنند، ولی او دستش را که شعله‌ور بود، به ‌طرف‌شان می‌برد و مانع می‌شد.

خودسوزی
در همین حین، کاغذ لوله شده‌ای را پرت کرد که یک نفر سریع برداشت و آتش آن را خاموش کرد. ظاهراً وصیت‌نامه‌اش بود.
جالب‌تر از همه این بود که در میان جیغ‌وداد زنان و فریاد مردم که هول کرده بودند، صدای او آرام و خون‌سرد به‌گوش می‌رسید که "الله‌اکبر" می‌گفت.
بدنش کاملا شعله‌ور شده بود. پوست بدنش، از شدت سوختن، لوله می‌شد و درهم می‌پیچید، ولی او همچنان آرام بر زمین دراز کشیده بود.
سرانجام به هرشکلی بود، مردم بر سرش ریختند و با پتو او را خاموش کردند. بدن جزغاله شده‌اش را عقب وانتی که در آن نزدیکی بود، سوار کردند و به‌ بیمارستان بردند.
آن‌ شب، حال و روز همه‌مان به‌هم ریخت. به‌خصوص خواهر کوچکم اشرف که ۱۱ سال بیش‌تر نداشت و ناخواسته، از نزدیک شاهد حادثه بود.
روز شنبه، روزنامه‌ها خبر خودسوزی او و عکسش را در بیمارستان، منتشر کردند. آن‌گونه که نوشته بودند، او در وصیت‌نامه‌ی نیم‌سوخته‌اش نوشته بود که در اعتراض به جنایات و وحشی‌گری‌های آمریکا در سطح جهان، خودش را به آتش می‌کشد.
روزنامه‌ی جمهوری اسلامی او را "سیدصدرالدین حاج میرملک‌محمد" ۳۶ ساله ساکن خیابان غیاثی نزدیک میدان خراسان تهران، معرفی کرده بود. دو- سه روز بعد، آن جوان، بر اثر شدت سوختگی اعضای بدنش، فوت کرد.
"سیدصدرالدین حاج میرملک‌محمد" متولد ۱۳۲۰، مزار: بهشت‌زهرا (س) قطعه ۲۴ ردیف ۲۱ شماره ۲۵