نماینده - در دو قسمت قبلی به بررسی نظرات سابق سید محمد خاتمی در زمینه های سیاست خارجی و همچنین سیاست و حکومت در اسلام پرداختیم و نوشتیم که خاتمی در عرصه سیاست خارجی آمریکا را دشمن آشتی ناپذیر انقلاب اسلامی ایران دانسته و در باب سیاست و حکومت در اسلام نیز با تکیه بر دو واژه امت و امامت تنها راه پیش روی ملت را اصول گرایی متکی بر ولایت فقیه می دانست.
در این قسمت به نظرات خاتمی در حوزه فرهنگ و به ویژه آزادی می پردازیم تا ببینیم تفاوت ره از کجا است تا به کجا ...
در قسمت نخست نوع نگاه خاتمی به غرب و به ویژه آمریکا در سال های نخست پیروزی انقلاب تشریح کردیم و نوشیم که از منظر خاتمی آمریکا دشمن اصلی ملت ایران است .
چنین نگاهی به غرب از جمله آمریکا ایجاد کننده نگاه ویژه ای به فرهنگ و هنر خواهد شد و طبیعتا فردی که غرب و تمدن غرب را با تمدن اسلامی مغایر و ناهمسو می بیند از منظر فرهنگ و هنر نیز باید راهی دیگر بپوید .
ولی خاتمی در عرصه فرهنگ زودتر از دیگر حوزه ها دچار دگردیسی شده و زمانی که تصدی گری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را به دست گرفت زمام امور فرهنگی کشور را به ضد انقلاب سپرد ضد انقلابی که در دوره اصلاحات یکه تاز فرهنگ سیاست و اقتصاد کشور شده و اگر نبود پایمردی های فرزندان میهن ملک و ملت را به یغما برده بودند.
از این نکته که بگذریم ضروری است که به برخی نظرات خاتمی در حوزه فرهنگ و هنر و نوع نگاه وی به آزادی در اوایل پیروزی انقلاب بپردازیم.
خاتمی در سال ۵۹ معتقد بود : کلمه جمهوری اسلامی در نهایت این شعار [استقلال ، آزادی و جمهوری اسلامی] آزادی مورد نظر اسلام را از آن چه به نام آزادی در دنیای امروز مطرح است و جز دامن زدن به هوس و فرد گرایی از یک سو و فراهم آوردن امکان هر چه بیشتر تجاوز و چپاول برای عده ای معدود از سوی دیگر محصولی ندارد جدا می نماید. رک کیهان، ۱۱ دی ۱۳۵۹ ، صص ۱ و ۲
خاتمی که آن روزها آزادی را در چارچوب دین می پذیرفت و می پسندید امروز و با گذشت زمان دین را موظف به پاسخگویی به تقاضای آزادی می داند !
سروش ، ملکیان و بشیریه را می توان سه تئوری پرداز سکولاریسم در ایران زمان اصلاحات دانست . به هر تقدیر، اگر بخواهیم عقاید سه روشنفکر پیش گفته را یک جا از زبان خاتمی -هر چند با گوشه و کنایه های مرسوم سیاسیون محافظه کار- بشنویم، جزوه «نامه ای برای فردا» که خاتمی در دوران ریاست جمهوری خویش منتشر کرد، بهترین منبع است.
خاتمی در این جزوه مانند دوستان ایدئولوگ خود از ادامه «استبداد» در جمهوری اسلامی سخن گفت: «استبدادزدگی درد مزمن و مشترک جامعه ما است. عدم تامل در این درد بزرگ تاریخی همه ما را به بی راهه خواهد برد».
او در نامه اش برای فردا «مشروعیت» همه قدرت ها را مستقیم و غیر مستقیم برآمده از «مردم» خواند و در همین جزوه بود که بر پیگیری سیاست های سکولاریستی از سوی خود نیز اعتراف کرد: «متاسفانه حتی مفاهیم غربی هم، وقتی به یک فضای استبداد زده پای می نهند تحریف هم می شوند و این که در این مسیر سکولاریسم نیز مبدل به دین ستیزی می شود، از این قاعده برکنار نیست». رک سید محمد خاتمی، نامه ای برای فردا(تهران: موسسه خانه فرهنگ خاتمی، ۱۳۸۳).
اساسا شگرد خاتمی برای نشان دادن ضرورت سکولاریسم آن است که همواره دین را با آزادی در تقابل قرار می دهد. او بارها می گوید دین و آزادی نباید مانع یکدیگر شوند، اما نه دین را تعریف می کند، نه آزادی را. در داخل کشور بارها و بارها تاکید می کند که رابطه دین و آزادی باید چنین و چنان باشد و «دین اگر در مقابل آزادی قرار گیرد، شکست می خورد»، اما چون با شبکه سی.ان.ان. به مصاحبه می نشیند، یکی از دلایلی که برای ستودن تمدن آمریکایی ارائه می کند، نوع رابطه دین و آزادی است: «در آمریکا هیچ گاه آزادی و دین داری روبه روی هم قرار نگرفته بودند و حالا هم نگاه کنیم مردم آمریکا اغلبشان مردم دین داری هستند و دین ستیزی در آمریکا کمتر است. درعین حال آن نگاهی به دین که مایه و پایه تمدن «آنگلوآمریکن» شده، آن دینی است که با آزادی سازگار است و من معتقدم که بشر اگر بخواهد خوشبخت شود باید کاری کند که هم معنویت دین را داشته باشد و هم شرافت و آزادی را».
از همین جا به راحتی می توان دریافت که خاتمی نه تنها از ایران اسلامی، که از بشریت می خواهد که آن نوع رابطه ای بین دین و آزادی برقرار کنند که در آمریکا برقرار شده است. آزادی و حد و مرز آن از مقوله های مرتبط با حاکمیت است و اتفاقی که در آمریکا رخ داده و دین را در آنجا با آزادی کاری نیست، تفکیک حوزه دین از حوزه سیاست یعنی سکولاریسم است. رک تکاپو برای مشابه سازی اسلام و مسیحیت در سه فاز ، خبرگزاری فارس ، ۳۰ بهمن ۱۳۹۰
اما چرا این گونه شد ...خاتمی که آزادی را جز دامن زدن به هوس نمی دانست چگونه به تقدیس آزادی از منظر غرب و آمریکا رسید .
پاسخ این سوال را نیز می توانیم در یکی از نوشته های دهه ۶۰ خاتی جست و جو کنیم و بیابیم .
خاتمی در سلسله مقالاتی با عنوان نگرشی به اصل ولایت فقیه و در قسمت دوم با زیر عنوان «دو نوع دموکراسی» می نویسد : ما در این مدت دراز دموکراسی را جست و جو می کردیم بی آن که این جست و جو ریشه در تاریخ و فرهنگمان داشته باشد و دیدیم که به کجا رسیدیم . البته در این مسیر یا به تعبیر درست تر اسارت تنها نبودیم ، بلکه بسیاری از کشورهای غیر غربی نیز دچار چنین سرنوشتی بودند ، یعنی در جست و جوی چیزی که رسیدن به آن میسر نبود.
خاتمی ادامه می دهد : پس از قرن ۱۶ میلادی همه جا کم و بیش یا غربی بوده یا به شدت تحت تاثیر غرب بشریت یا غربی بود یعنی همان طور که ذهنش در آن نقطه دنیا شکل گرفته بود می اندیشید یا غرب زده بود یعنی به جای این که با مغز خود بیاندیشد عقل غربی را که مال او نبود به عاریت گرفته بود و ما هم می کوشیدیم که غربی بیاندیشیم و چون این فکر از آن خود ما نبود زندگی ناشی از آن نیز با ما بیگانه بود و دیدیم که از متن دموکراسیمان نیز رضا خان بیرون آمد و جاده صاف کن هایش ملکم ها و طالبوف ها بودند که بعدها سررشته کار را به دست تقی زاده ها سپردند و این چنین دچار فاجعه شدیم .
خاتمی در این مقاله بسیار مهم می نویسد : شکی نیست که در مسیر آزادی و رهایی نمی توانیم به کلی به غرب پشت کنیم و از تجربیات و فراورده های فکری و علمی غرب بی نیاز باشیم ولی مشکل ما این بود که پذیرفته بودیم یا به ما پذیرانده بودند که تمامی مشکل بشر در غرب حل شده است و فقط باید راه آنان را پیمود تا به سعادت رسید . رک کیهان ، ۳ آذر ۱۳۵۹
آری خاتمی در ادامه مسیر به همان دردی مبتلا شد که در سال ۵۹ از آن سخن گفته بود ...او به جای نگریستن به فرهنگ با «مغزخود» به این مقوله از منظر عقل غربی نگریست و آن شد که در هشت ساله اصلاحات دیدیم ...