نماینده؛ حدود ۵۰ روز از آغاز رسمی دوران ریاست جمهوری حجه الاسلام دکتر حسن روحانی می گذرد. اگرچه دکتر روحانی برای بسیاری از مردم و خصوصا اهالی رسانه و فعالین سیاسی چهره نا آشنایی نیست و در سال های پس از انقلاب خصوصا در برهه مسئولیت پرونده هسته ای چهره ای شناخته شده برای عموم بوده است؛ اما بدون شک هنوز هم عطش و تمایل فراوانی نه فقط در میان ایرانیان که حتی در بین خارج نشینان، برای شناخت بیشتر ایشان به ویژه درباره خانواده، دوران تحصیل در حوزه و دانشگاه، سابقه مبارزاتی، دوران جنگ تحمیلی و ... وجود دارد که کمتر بدان ها پرداخته شده است. همانطور که رهبر معظم انقلاب نیز فرمودند: «ايشان فردی باسابقه در انقلاب، باسابقه در مبارزات انقلابى، با مواضع خوب و درست در طول سى و چند سال گذشته» می باشند.
پایگاه اطلاع رسانی «نماینده» در راستای وظیفه اطلاع رسانی خود و به منظور شناخت کامل تر رئیس جمهور اسلامی ایران قصد دارد از این پس به تناوب گوشه هایی از زندگی نامه ایشان را منتشر نماید. منبع این مطالب «جلد اول کتاب خاطرات دکتر حسن روحانی (۱۳۴۱-۱۳۵۷)» می باشد که در سال ۱۳۸۸ توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی به قیمت ۹۴۰۰ تومان منتشر شده است. این کتاب در برگیرنده تولد، کودکی، دوران تحصیل در حوزه و دانشگاه، مبارزات، دستگیری و همچنین حضور ایشان در خارج از کشور و نیز روزهای آغازین پیروزی انقلاب می باشد که به شیوایی تدوین و ویراستاری شده است. آنگونه که در مقدمه کتاب آمده، جلد دوم خاطرات ایشان که دربرگیرنده فعالیت های دکتر روحانی پس از انقلاب است نیز در مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر خواهد شد.
«نماینده» از این پس در روزهای زوج، گوشه ای از خاطرات حجت الاسلام روحانی را که در عین جذابیت و بکر بودن از حد و حوصلهی خوانش در فضای مجازی بیشتر نباشد را منتشر می نماید. باشد که مقبول افتد.
در اولین قسمت به مناسبت اول مهرماه و بازگشایی مدارس، خاطرهی جذاب دکتر روحانی از کلاس اول دبستانش را تقدیم خوانندگان محترم می کنیم:
آغازی تلخ برای دوره دبستان
چون متولد ۲۱ آبان ۱۳۲۷ هستم، براي ثبتنام در سال اول دبستان، دچار مشكل شدم. يعني وقتي در تابستان ۱۳۳۳ ميخواستم ثبتنام كنم، چون كمتر از شش سال داشتم، مسئولان دبستان حاضر به ثبتنام نبودند؛ زيرا ميبايست حداقل متولد اواخر شهريور باشم تا بتوانم وارد مدرسه شوم. عليرغم اينكه ثبتنام نكرده بودم، پدرم من را به دبستان ميفرستاد و من هر روز به دبستان ميرفتم، ولي پس از حضور در كلاس درس، معلم من را به خانه برميگرداند. كاملاً يادم هست كه هر روز صبح پدرم ميگفت بايد به مدرسه بروي، من هم ميرفتم و وقتي وارد مدرسه ميشدم، ناظم مدرسه ميگفت: چرا آمدي، برگرد به منزل و من را برميگرداند و يا اگر از نظر ناظم مخفي ميشدم، معلم كلاس من را از كلاس بيرون ميكرد. براي همين آغاز دورهي دبستان براي من بسيار تلخ بود.
سرتاسر مهر و اوايل آبان ماه وضع به همين صورت بود، هر روز صبح ساعت ۸ به مدرسه ميرفتم و ساعت ۸:۳۰ برميگشتم. دايي من آقاي پيوندي[۱] كه در آن مدرسه، معلم رياضي بود (البته سالهاست بازنشسته شده است)، با مدير مدرسه قرار گذاشتند كه من و چند نفر ديگر كه وضعي مشابه داشتيم، به عنوان مستمع آزاد در كلاس شركت كنيم. بدين جهت، نيمكتي كنار درب ورودي كلاس گذاشتند و ما چند نفر كه در سنّ قانوني نبوديم، روي آن نيمكت مينشستيم. بنابراين از اواخر آبان به طور منظم به دبستان ميرفتم و به عنوان مستمع آزاد در كلاس درس شركت ميكردم. البته معلم كلاس از ما سؤالي نميكرد، تكليفي هم به ما نميداد. ما در كلاس فقط مستمع بوديم. پايان سال تحصيلي، پدرم اصرار داشت كه در امتحانات شركت كنم و اگر قبول شدم، به كلاس دوم بروم. كاملاً به ياد دارم كه آن وضعيت براي من بسيار دشوار بود، چون من مانند ساير دانشآموزان نتوانسته بودم درس بخوانم و معلم با ما كار نكرده بود و تكليف منظمي هم انجام نداده بوديم. در واقع ما چند نفر به عنوان مستمع آزاد از بقيهي دانشآموزان كلاس جدا بوديم. به هرحال با اصرار پدر و كمك داييام، بنا شد آخر سال در امتحانات شركت كنم و اگر قبول شدم، به كلاس دوم بروم. در امتحانات شركت كردم و قبول شدم و سال تحصيلي بعد، به كلاس دوم رفتم.
[۱] . ایشان در هفته گذشته به علت کهولت سن درگذشت (نماینده)