ماهنامه «نماینده»/علیرضا رحمانی*: چهارشنبههای مجلس رونق خاصی ندارد، اما وقتی نتوانم مصاحبههای لازم برای گزارشم را تلفنی تأمین کنم، چارهای جز عازم شدن به ساختمان مثلثی شکل پارلمان نیست. در پیادهرو بین مترو بهارستان تا ورود به مجلس میتوان تعدادی از نمایندههای سابق مجلس را دید که با آرامش خاصی در حال بازگشت به خانههایشان هستند؛ اما برعکس نمایندگان ادوار، نمایندههای فعلی چنان با عجله خود را به ماشینهایشان که در کوچهپسکوچههای اطراف پارک کردهاند میرسانند که ناگفته پیداست اگر کمی دیر به فرودگاه برسند حتماً باید عطای یکی دو مورد از جلسات حوزه انتخابیهشان را به لقایش ببخشند.
بعد از این همه رفتوآمد هنوز نتوانستم با نگاههای پرسشآلود مردمی که در صف تحویل امانات مجلس ایستادهاند کنار بیایم. مگر خرج یک تابلو که رویش بنویسند «محل تحویل وسائل خبرنگاران» چقدر است؟ باید از نگاه سنگین مردانی که مدتی است در صف ایستادهاند بگذرم و با نشنیده گرفتن تذکرات برخی خانمهای صف بعدی، منتظر بمانم که گوشیام را تحویل بگیرند. حتماً نمیتوان به پچپچهای مردمانی که احساس تبعیض میکنند جواب خشک و جدّی داد، بارها خودم را آماده کردهام که اگر کسی مرا خطاب کرده و تذکر داد، با شوخی بگویم «اینجا صف مردها و غیرمردها جداست، من هم نامردم» البته متانت مردمی که گلایهشان از تحمل تبعیض مسئولان شهر و روستایشان را نزد نمایندهشان در مجلس آوردهاند بیشتر از آن است که این را به روی خودم بیاورند.
حالا نوبت عبور از میان افرادی است که تلخکامیشان از ناکارآمدی برخی مدیران اجرایی، باعث شده در تجمعشان مقابل مجلس، بعضی اوقات شعارهای تندی بدهند؛ خودم را که به نزدیک در ورودی میرسانم میبینم باز هم سرباز دم در عوض شده و باید کارت خبرنگاریام را آماده کنم تا راهم بدهد. یک بار به او گفتم «چرا از فرماندهتان نمیخواهید که همیشه یک نفر را اینجا بگذارد تا با خبرنگارها آشنا شود و نه او اذیت شود، نه ما معطل؟» گفت: «شما هم تعدادتان کم نیست! چطور باید همه را بشناسیم.» بهشدت قانع شدم و بعد از عبور از گیت اول، با رد شدن از میان افرادی که منتظر صادر شدن کارت ورودشان هستند با لمس انگشت سبابهام از گیت دوم هم رد شدم. بارها یاد روزهای زیادی میافتم که ما هم باید این فرآیند صدور کارت را طی میکردیم؛ خدا پدر هر کسی که تصمیم گرفت خبرنگاران با اثر انگشت وارد شوند را خیلی بیامرزد.
دیگر باید حواسم را به سوژه گزارشم جمع کنم. به خودم یادآوری میکنم که امروز چهارشنبه است و نمایندهها بعد از پایان صحن با کیف و چمدان عازم حوزههای انتخابیه هستند! اگر نمایندههایی که جواب سؤالهایم را میدانند به راحتی از دست بدهم، دیگر باید قید نوشتن یک گزارش خوب را بزنم؛ چون تقریباً معجزه است که نمایندهای در حوزه انتخابیه باشد و جواب تلفن بدهد.
در وهلۀ اول به چند نماینده برمیخورم که توی اولین فضای مسقف مسیر من، بعضیها با مسئول دفترهای کارتابل بهدست سرگرم صحبتاند و چندتایی هم با مراجعهکنندههایشان از حوزههای انتخابیه، نامه و امضا رد و بدل میکنند.
ساعت بزرگ سالن را که میبینم متوجه میشوم چند دقیقه به پایان جلسه علنی باقیمانده و من هنوز فرصت دارم خودم را به پشت در صحن برسانم. خدایا یعنی میشود فقط ۳ نفر از اعضای کمیسیون اقتصادی که میتوانند به تکمیل گزارشم کمک کنند را ببینم؟ یعنی امروز دست پر برمیگردم؟
با عبور از گیت سوم، فقط ۶-۷ پله و ۲۰-۳۰ متر تا در محل خروج نمایندهها فاصله دارم. دری که از ۲ طرف توسط خبرنگارها به صورت دیوار دفاعی احاطه شده تا نمایندهها نتوانند با سرعت عبور کنند. گویا بقیه هم حواسشان به حساسیت روزهای چهارشنبه هست.
همان دم پلهها، فضای روبهرو و گوشهکنار حاشیه صحن را تجزیه و تحلیل کردم، الحمدلله تا اینجا نمایندهای که کارش داشته باشم از دستم در نرفته؛ هنوز خودم را از لای دوربینها و خبرنگارها به آن سوی دیوار دفاعی نرسانده بودم که از بیشتر شدن تعداد نمایندههای خارج شده از صحن علنی فهمیدم زنگ آخر جلسه را زدهاند.
گاهی اوقات لازم میشود به یکی دو نفر سفارش کنم تا اگر خارج از محدودۀ رصد رادارهای من نمایندۀ مورد نظرم را دیدند، سریع باخبرم کنند؛ این کاری است که افراد زیادی انجام میدهند؛ اما خدا نصیب نکند! خبرنگارانی هستند که با وجود گذشت یک سال و ۳ ماه از شروع مجلس دهم، هنوز نمایندهها را به چهره نمیشناسند! حالا این ایراد به خبرنگارهای خارجی وارد نیست، ولی نمیدانم چرا بعضی داخلیها که اغلبشان کهنهکار هستند باید برای شناختن نمایندهها دست به دامن بقیه شوند!؟
با چند عضو کمیسیون صحبت کردم، اما چون سوژه گزارشم هنوز وارد دستور کار کمیسیون نشده، خیلیها از آن بیاطلاع هستند؛ گویا سوژهام زیادی خاص است و نمیشود جز از اعضای هیئت رئیسۀ کمیسیون انتظار اطلاعات زیادی دربارۀ این موضوع را داشت.
مراقبت از لو نرفتن این سوژه خاص هم یکی از مشکلات اصلی من بود! برای صحبت با یکی از همان نمایندگان بیاطلاع، ۳ بار نوبتم را به بقیه خبرنگارها دادم که مصاحبهشان را بگیرند و بروند تا موقع صحبت کردن با او آن اطراف پرنده پر نزند، نفهمیدم کی از خط قرمز رد شدم که متوجه تذکر حراست نشدم. این خطوط قرمز هم برای ما خبرنگارها حکایت عجیبی است. وقتی نزدیک محدودۀ منتهی به آسانسور نمازخانه و راهپله رستوران میشویم، تذکر میدهند! البته بعد از ابراز بیاطلاعی آن نمایندۀ محترم طوری خودم را عصبانی نشان دادم که اخطار بعدی مأمور حراست منعقد نشد و از معرکه فرار کردم.
ساعت حدود ۱۲:۴۵ بود که دست از پا درازتر به سمت مبلهای راحتی زرشکی رنگ کنار محوطۀ حاشیۀ صحن مجلس رفتم. جایی که بعضی شبکههای خبری تلویزیونی بهخاطر نور خوب پنجرهها و گلدانهای بزرگ، آنجا را به استودیوی صحرایی تبدیل کرده و به ضبط مصاحبه مشغول میشوند. بعضی خبرنگاران مکتوب هم آنجا را که کمی از مسیر تردد افراد فاصله دارد برای مصاحبههای تفصیلیتر انتخاب میکنند تا سروصدا اذیتشان نکرده و حواسشان، پرت نشود.
طوری روی مبل لم داده و به خلسهای عمیق فرو رفتم که مطمئن نیستم در این فاصله فرصت مصاحبهای را از دست نداده باشم! آن روز هم مثل اغلب چهارشنبهها، تعداد خبرنگاران از شمار نمایندههای حاضر بیشتر بود؛ حدود یک ربع همانجا زمینگیر بودم که پیشنهاد یکی از دوستان برای نوشیدن چای من را از جا بلند کرد؛ شاید در این مسیر یا در مقصد، من هم به مقصودم میرسیدم!
با هم به منتهی الیه دیگر حاشیۀ صحن که تعداد زیادی مبل و میز برای برگزاری جلسات ۴ تا ۱۰ نفرۀ نمایندهها تعبیه کردند، رفتیم. غیر از چای، آب و بیسکویت که مهیا بود، خوردنی و آشامیدنی دیگری ندیدم؛ البته بعید نیست برای نمایندهها آنجا سفارش بیشتری در حد نسکافه و قهوه هم مهیا شود. با اینکه چیزی به اتمام فرصت امروزم نمانده و دستم واقعاً خالی بود، باید چای را سریع میخوردم که به محل قبلی برگردم؛ اما صدای عموجهان که در حال پیج کردن یک عضو هیئت رئیسۀ کمیسیون اقتصادی بود، وادارم کرد چای را نیمهخورده رها کنم تا شاید کنار میز روابطعمومی به هدفم نزدیک شوم.
«عموجهان» چند سال است از روابطعمومی مجلس بازنشسته شده، اما علاقهاش به کار باعث شده او را نگهدارند تا آنجا کار کند. او سن و سال بالا ولی روحیهای جوان دارد؛ اغلب کارمندان و نمایندههای ادوار مجلس را میشناسد و قبل از اینکه از پلههای ورودی آنجا پایین برسند با سلامی بلند و لفظ عزیزم یا خوشگلم، غافلگیر میکند.
چند دقیقه همان پایین پلهها بین میز روابطعمومی و اتاق جانامهای نمایندهها قدم زدم، اما ظاهراً قرار نبود امروز گزارشم کامل شود. با خالی دیدن محوطۀ حاشیۀ صحن مجلس و شنیدن صدای غرغر معدهام، فهمیدم باید روش دیگری برای ادامۀ کار پیدا کنم. خودم را در کسری از ثانیه مقابل پنجرۀ اتاقک کوچکی دیدم که ظهرها گذر همۀ خبرنگارها به آن میافتد. فیش نهار را از مرد نفوذناپذیر و قانونمحوری که بعضیها پشت سرش او را به شوخی عموفیشی مینامند ـ آقای فرجاللهی ـ گرفتم و قبل از رستوران سری به محدودۀ مخصوص خبرنگاران در بالکن زدم.
آنجا هم بهجز چند خبرنگار که یا پای تلفن مشغول خواندن خبر، یا پشت رایانه مشغول تایپ مصاحبه، یا در اتاقک شیشهای مشغول گپ و گفت بودند؛ هیچ نمایندهای را ندیدم! امیدوار بودم بعد از ناهار توی لابی اتراق کنم تا شاید نمایندهای که هنوز به ساختمان دفاتر نمایندگان نرفته باشد را دم آسانسور پیدا کنم و چیزی کاسب شوم. البته بعید نیست مشکل از من باشد و موکول کردن پیگیری چنین سوژه خاصی به روز چهارشنبه، اشتباهی استراتژیک از جانب من بهشمار رود!
* خبرنگار پارلمانی