در کافه گپ این هفته سراغ حجتالاسلام «سیدحمید روحانی» رئیس بنیاد تاریخ پژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی رفتیم و برخلاف مصاحبههای جدّی که تا به حال از او خواندهاید، برای اولین بار با همان لحن صریح و صادقانهاش برای ما از ریزهکاریهای زندگی شخصیاش حرف زد که بیشک خواندنش خالی از لطف نیست...
*شما چند خواهر و برادر دارید و در چه خانوادهای بزرگ شدهاید؟
من در روستای زیارت متولد شدم. زیارت روستایی نزدیک به سمنان است که البته در حال حاضر تبدیل به شهر شده است. پدرم یکی از علما بودند که برخی اهالی سمنان و مهدیشهر از او تقلید میکردند. ایشان هم دوره حضرت امام(ره) و آیتالله گلپایگانی بودند. چهار خواهر دارم. تا آنجا که به خاطر دارم با آنکه پدرم از علمای آنجا بود اما زندگی تقریباً سختی داشتیم. خانه ما 2 اتاق بیشتر نداشت. یک اتاق برای پدرم و مهمانهای ایشان بود که «پنج دری» میگفتیم و یک اتاق هم برای مادرم و خواهرهایم بود. رفتوآمد خانه ما زیاد بود و وقتی مهمان میآمد، خانمها به همان اتاقی میآمدند که ما و مادرمان آنجا میخوابیدیم و ما ناچار میشدیم از اتاق بیرون بیاییم و در حیاط و آشپزخانه باشیم و زمستانها به ما خیلی سخت میگذشت.
*چطور با همسرتان آشنا شدید و به چه وسیلهای ازدواجتان صورت گرفت؟
همسرم یکی از شاگردان من بود. وقتی انقلاب پیروز شد، من هم در حوزه درس میدادم و هم در دانشگاه. با ایشان در دانشگاه آشنا شدم و ازدواج کردیم.
* مراسم عروسیتان به چه شکل بود؟
سال 1361 خیلی ساده در خانه پدرخانم بنده عقد کردیم. نه تالار گرفتیم و نه برنامهای داشتیم. مهمانان را هم تا آنجایی که خانه ایشان جا داشت، دعوت کردیم.
*آن زمان شما و همسرتان چند سال داشتید؟
من متولد 1320 هستم و همسرم متولد 1339 است.
*مهریۀ همسرتان چقدر بود؟
14 سکه بهار آزادی
*اوایل ازدواج و زندگی مشترک وضع زندگیتان به چه شکل بود؟
من تا سال 64 هیچ چیزی نداشتم. در آن دورانی که منافقین هر شب ترورهای زیادی داشتند، من گاهی ساعت 9 شب در خیابان منتظر تاکسی میایستادم. مرحوم حاج احمد آقا به شوخی میگفت قاعدتاً این سید با منافقین یه بند و بسطی دارد که جرئت میکند ساعت 9 شب در خیابان منتظر تاکسی باشد.
سال 64 با اصرار برخی از دوستان یک پیکان قسطی خریدم. این پیکان را داشتم تا حدود سال 70 که هنوز قسطتش تمام نشده بود، دزد برد.
خانه هم نداشتم تا اینکه کتاب سه جلدی نهضت امام(ره) را که نوشته بودم، کتاب سال شد و جایزه به آن تعلق گرفت. 25 سکه بهار آزادی بود با مبلغی پول به ما دادند. به واسطه همسرم با بنیاد شهید صحبت کردیم و قسطی خانه فعلیمان را گرفتیم و هنوز هم در حال پرداخت قسطهای آن هستیم.
من همیشه سعی کردهام ساده زندگی کنم، تا سال 1372 مبل و صندلی در خانه ما نبود. بعد از آنکه همسرم دچار درد زانو شد. دکتر گفت حتماً باید مبل داشته باشید، سپس خریدیم.
*شما چند فرزند دارید؟
سه فرزند دارم. یک پسر به نام احمد و دو دختر به نام حمیده و فاطمه.
دخترهایم هر دو ازدواج کردهاند. دخترهایم هم مانند خود ما مهریهشان 14 سکه بود. احمد هم مشغول درس است و علوم سیاسی میخواند.
*آیا مراسم عروسی فرزندانتان هم ساده برگزار شد؟
ما نه برنامه بزن بکوبی داشتیم و نه جشن آن چنانی گرفتیم، خیلی ساده برگزار شد.
*نوه هم دارید؟
بله، یک نوه دارم به نام علی که حدود 7 ماه دارد.
* چقدر برای بچهها و نوههایتان وقت میگذارید؟
اگر شما بگذارید و دست از سر ما بردارید، میتوانم بروم (خنده) ما با این رفتوآمدها و گرفتاریها، کمتر وقت میکنیم.
*همسرتان هیچ وقت از اینکه شما زیاد کار میکنید و ممکن است به خانواده کمتر برسید، ناراضی نبودند، گلهای نکردهاند؟
ظاهراً گله ندارند اما باطناً را باید از خودشان بپرسید.
*چقدر اهل خرید هدیه برای همسرتان هستید؟ فکر میکنید چه هدیهای ایشان را خوشحال میکند؟
من هیچوقت هدیه نخریدهام اما پول بهشان بدهم، خوشحال میشوند.(خنده)
*با توجه به مشغلههایی که دارید، در کارهای منزل به همسرتان کمک میکنید؟
روزهایی که خانه باشم در ظرف شستن و جارو کردن خیلی کمک ایشان میکنم. وقتی در اتاق خودم هستم به محض اینکه صدای جاروبرقی را میشنوم سعی میکنم کمک کنم و من خانه را جارو کنم چون میدانم ایشان مقداری پا درد دارند.
*آشپزی هم بلد هستید؟
آشپزی هم مفصل بلد هستم. اما الان دیگر آشپزی نمیکنم.
*اهل ورزش کردن هم هستید؟
یک زمانی پیاده روی را خیلی دوست داشتم، کوه زیاد میرفتم اما الان خیلی کمتر شده است.
*چقدر کتاب میخوانید یا فیلم میبینید؟
کتاب که مفصل میخوانم اما فیلم نه متأسفانه. حوصله فیلم دیدن را ندارم و از این جهت هم متأسف هستم. چرا که گاهاً برخی فیلمها بوده است که خیلی لازم است ببینم اما حوصلهاش را نداشتهام. بیشتر وقتم را برای کارها و پژوهشهای تاریخی صرف میکنم.
*در خانه چقدر اهل عصبانیت هستید و اگر عصبانی شوید، برای آرام کردن خودتان چه میکنید؟
من وقتی عصبانی میشوم، فرار میکنم. گاهی بچهها این موضوع را برای من دست میگیرند. اتاق من بالا است. وقتی پایین از دست بچهها یا خانمم عصبانی میشوم از پلهها تند و تند بالا میرفتم.
*هر دو نفر در اوج تفاهم هم که باشند، در زندگی مشترکشان اختلافنظر و دعوا پیش میآید. شما عموماً چگونه این اختلافات را حل میکنید؟
تحمل کردیم. یادم میآید قبل از آنکه ازدواج کنم به جماران میرفتم و وقتی امام(ره) صیغه عقد میخواندند، حضور داشتم؛ رو میکردند به داماد و میگفتند، پسرم با هم بسازید. دخترم با هم بسازید. من آن زمان فکر میکردم چرا امام این گونه میگویند. بین اینها چه عشقی است و چه زندگی شیرینی خواهند داشت اما بعد از آنکه ازدواج کردم متوجه شدم هرچقدر عاشق آدم اگر نسازد، یک روز هم زندگی دوام ندارد.