شناسهٔ خبر: 127723 - سرویس فرهنگ
منبع: هفته نامه نماینده

پس کوچه های شعر و ادب/ «داستان بوذرجمهر با خسرو»

مرزبان نامه

مرزبان‌نامه ترجمه از سعدالدین وراوینی

مرزبان‌نامه چون کلیله‌ودمنه کتابی پر از داستان و سرگذشت پندآموز است که در سدۀ چهارم خورشیدی به دست «مرزبان پور رستم‌پور شروین» که از شاهزادگان طبرستان بود به گویش کهن طبری نوشته شد، آنگاه در سدۀ هفتم به‌دست «سعدالدین وراوینی» به پارسی درآمد. نثر این کتاب بسیار دشوار و پر از واژه‌های تازی است. ترجمۀ سعدالدین وراوینی از جمله آثار مهم نثر مصنوع فارسی است که در ادامه یک داستان از باب چهارم آن را می‌خوانید:

دستور (وزیر) گفت که شنیدم بوذرجمهر (بزرگمهر) بامداد به خدمت خسرو شتافتی و او را گفتی شب خیز (سحر خیز) باش تا کامروا باشی. خسرو به حکم آنکه به معاشرت (رفت‌وآمد) و معاقرت (شراب‌خواری) در سماع اغانی (شنیدن آوازها) و اجتماع غوانی (آوازخوانی) شب را گذاشته بودی (شب را طی کرده بود) و تا مطلع آفتاب بر ناز بالش تنعم (خوش گذرانی) سرنهاده، از بوذرجمهر به سبب این کلمه (مجاز از سخن) پاره‌ای متأثر و متغیر گشتی (کمی ناراحت و عصبانی شد) و این معنا همچون سرزنشی دانستی. یک روز خسرو چاکران را بفرمود تا به وقت صبحی (یک روز صبح) که دیدۀ جهانیان (مجاز از مردم جهان) از سیاهۀ ظلمات و سپیدۀ نور نیم گشوده باشد (تاریک و روشن صبح باشد) و بوذرجمهر روی به خدمت نهد (به بارگاه بیاید) متنکّروار (ناشناس) بروی زنند (به او حمله کنند) و بی‌آسیبی که رسانند جامۀ او بستانند. چاکران به حکم فرمان رفتند و آن بازی (نقشه) در پردۀ تاریکی شب با بوذرجمهر نمودند. او بازگشت و جامۀ دیگر پوشید چون به حضرت (پیشگاه) آمد بر خلاف اوقات گذشته بیگاه شده بود (دیر شده بود).

خسرو پرسید که موجب دیر آمدن چیست؟

گفت: «می‌آمدم دزدان بر من افتادن و جامۀ من ببردند. من به ترتیب جامۀ دیگر مشغول شدم.»

خسرو گفت: «نه هر روز نصیحت تو این بود که شب خیز باش تا کامروا باشی پس این آفت به تو هم از شب خیزی رسید.» بوذرجمهر بر ارتجال (بدیهه گویی) جواب داد که شب خیز دزدان بودند که پیش از من برخواستند تا کام ایشان روا شد. خسرو از بداهت گفتار به صواب و حضور جواب (حاضر جوابی) او خجل و ملزم (معذب) گشت. این از بهر آن گفتم که خسرو اگر چه دانا بود چون در سخن پردازی، بوذرجمهر ملکۀ نفس (اطلاعاتی پایدار در قوای باطنی نفسانی) داشت، ازو مغلوب آمد.