سهراب سپهری شاعر عارفمشرب و طبیعتگرای معاصراست. سپهری با طبیعت از دو نظرگاه پیوند دارد: «یکی از آن لحاظ که اندیشههایش دارای رنگی عرفانی است، از اینرو در مظاهر صنع غرق میشود و خود را با آنها پیوسته و یگانه میبیند و نیایش او نیز در دمسازی با آنهاست. دیگر آنکه انسانی است دلآزرده «از سطح سیمانی قرن» و «عصر معراج پولاد» و «رویش هندسی سیمان، آهن، سنگ» در شهرها و تمدن عاری از عشق و معنویت.» ناگزیر به طبیعت روی آورده است تا «فرصت سبز حیات» را در دامن آن درک کند. این عوالم همراه است با عواطفی لطیف و تخیلات ظریف که همه چیز را زنده و با روح میبیند و چون با دیدی دیگر به آنها مینگرد، مفهومی تازه برای هر یک کشف میکند. از اینرو میگوید: «چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.» و شعر او رنگارنگ است و خواننده را به افقهای تازه میکشاند.
در اینجا یکی از آثار سپهری را از کتاب «حجم سبز»، با هم میخوانیم، درباره یک موضوع بسیار ساده: «آب» که از قضا در اشعار او بسیار میآید، مانند صدا و باران که بیگمان وزن و نمودی خاص در نظر وی داشته است.
مردمان سر رود، آب را میفهمند. گل نکردندش، ما نیز آب را گل نکنیم.
اندیشه اصلی در این شعر همان جمله نخستین است: «آب را گل نکنیم»، مظهری از تفکر کسی که جهان را زیبا میخواهد، عاری از آلودگیها و نوید چنین عالمی را در «و پیامی در راه» نیز داده است. همدلی او با کبوتری تشنه که «در فرو دست آب میخورد» جلوهای از احساس لطیف و تخیل فعال شاعر است، همچنان که «پرشدن سیرهای در بیشه دور». او فقط در غم پرندگان نیست، در فکر کسی نیز هست که در آبادی میخواهد کوزه خود را از آب پر کند و بدان نیاز دارد. تکرار کلمات در شعر سپهری بسیار رخ میدهد و گاه تکیه گاهی است برای تأکید آنچه در نظر او اهمیت دارد، نظیر مصراع «آب را گل نکنیم» در آغاز پارة دوم نیز در پاره سوم و در پایان این شعر. پاره دوم نیز ادامه همان احساس است در همدلی با طبیعت و درخت که به آب نیازمند است و آدمی وار دور از آن در اندوه است و نیز در فکر انسان است: «مردی درویش و تهیدست و نان خشکیده او.» در پاره سوم ذهن شاعر به بعدی دیگر از زندگی متوجه شده است: «زیبایی ـ که با آمدن زنی بر لب رود و انعکاس چهره او در آب» تصویر شده است.