«نماینده»/ در سال ۱۳۴۵، برای سخنرانی جشن نیمه شعبان عصر آن روز به گرمسار رفته بودم پس از سخنرانی با اتومبیل پیکان خودم و با کمی عجله به سمت تهران حرکت کردم تا به برنامه سخنرانی بعد از نماز مغرب و عشا در مسجدی در غرب تهران در منطقه سلسبیل برسم. در جاده گرمسار – ایوانکی منطقهای به نام «سردره» است که آن زمان دارای پیچ و خم زیاد و قسمتهایی از جاده هم کنار دره بود که البته اکنون جاده توسعه یافته و اصلاح شده است. من با سرعت در حال حرکت بودم. در یکی از آن پیچها متوجه پیکان سبز رنگی شدم که از روبهرو با انحراف به چپ به سمت من میآمد. من برای اینکه با ماشین روبهرو برخورد نکنم، ماشین را شانه خاکی جاده هدایت کردم و هم زمان از ترمز استفاده کردم که متأسفانه ماشین چرخید و به سمت چپ جاده منحرف شد و از جاده خارج و به تپه روبهرو برخورد و از آنجا به کف درهای که عمقی بیش از ده متر داشت، غلطید. بر اثر ضربه به سرم مدت کوتاهی بیهوش شدم و وقتی به هوش آمدم، نتوانستم موقعیت خودم را درست تشخیص دهم. کمکم متوجه شدم اتومبیل من کاملاً واژگون شده و سقف آن روی زمین است. من هرچه تلاش میکردم راهی پیدا نمیکردم تا از ماشین خارج شوم. چون درهای ماشین به سقف پرس شده و سقف هم فرورفتگی پیدا کرده بود. بالاخره با زحمت فراوان توانستم از قسمت شیشه درِ سمت راننده، خودم را بیرون بکشم و از ماشین خارج شوم. خروج من از ماشین آن قدر دشوار بود که وقتی افسر راهنمایی و رانندگی برای بازدید صحنه به پائین دره آمده بود، باور نمیکرد که من از ماشین خارج شدهام و میپرسید: «چطور توانستید از ماشین خارج شوید؟!»
به هر حال وقتی از ماشین خارج شدم، بلافاصله خودم را به بالای دره رساندم. محل سقوط من در کف دره به گونهای بود که سرنشینان اتومبیلهای عبوری نمیتوانستند ماشین من را ببینند، بنابراین چارهای نبود جز آنکه خودم را به بالای دره برسانم. وقتی به بالای دره رسیدم و از کنار جاده به ماشین خودم نگاه کردم، تازه متوجه خطر شدم و بدنم شروع به لرزیدن کرد و دیدم نه کفشی به پا دارم و نه عمامهای بر سر. کنار جاده نشستم و بلافاصله چند اتومبیل، توقف کردند و همه از وضع ماشین و زنده ماندن من دچار حیرت شده بودند.
* خاطرات دکتر حسن روحانی؛ انقلاب اسلامی (۱۳۵۷-۱۳۴۱) – صفحه ۳۴۶