شناسهٔ خبر: 110031 - سرویس سیاست
منبع: فرهنگ نیوز

نظارت استصوابی به سود انتخاب عمومی /آیا افکار عمومی می تواند تائید صلاحیت کند؟

شورای نگهبان 43 افکار عمومی - به عنوان هویتی مجزایِ از فرد فردِ ما - برخلافِ ما انسان‌ها از «دلیلِ خواستنِ آنچه می‌خواهد» باخبر نیست و باخبر هم نخواهد شد.

به گزارش «نماینده»، محمدحسین امینی: میگویند کسانی که مراجع ۴ گانه آنان را رد نکرده‌اند؛ و مدرک تحصیلیِ حداقلی دارند، و همچنین شرایط سنی‌شان نامناسب نیست، حق داشته باشند نامزد نمایندگی مجلس شورای اسلامی شوند. منظورشان هم این است که شورای نگهبان دغدغه‌ی «احراز صلاحیت آن‌ها» را نداشته باشد. در این یادداشت با کسانی که این‌گونه فکر می‌کنند همدلی و هم‌زبانی خواهیم کرد!

رفتن از وضع «موجود» به وضع «مطلوب»

معمولاً تا مقابل آینه سر و وضعمان را بررسی نکنیم از خانه خارج نمی‌شویم. اما همه موجودات چنین قدرتی ندارند. مثلاً همین «افکار عمومی» را در نظر بگیرید. روشن است که برای خودش کسی است! شخصیت مستقلی دارد. هویت معینی دارد. اما پیش از اینکه از خانه خارج شود (خود را به نمایش بگذارد!) نمی‌تواند روبروی آینه بایستد و سر و وضع خود را بررسی کند. افکار عمومی همواره وضع و حالِ خود را از روی «تبعات رفتارهایش» می‌شناسد!

پیچیده‌اش نکنیم. وقتی افکار عمومی به «نظرِ فعلیِ» خود اساساً دسترسی ندارد که بخواهد آن را بررسی کند! لذا ابتدا نظر خود را عرضه می‌کند تا خودش و دیگران بفهمند نظرش چیست!

نمی‌شود گفت این وضعیت «بد» است یا «خوب». این فقط یکی از «مشخصاتِ» موجودی است که افکار عمومی نامیده می‌شود. ما مردمان به صورت انفرادی می‌توانیم از افکارمان مطلع باشیم اما کسی نمی‌تواند قبل از مواجه‌شدن با رأی و نظرِ عموم (یعنی پیش از اینکه کار تمام شود!) از کم و کیف آن باخبر باشد.

پس نظرسنجی چیست!؟

میدانم که ذهنتان به سمت مقوله «نظرسنجی» چرخید! به هر حال نظرسنجی‌ها مدعی‌اند «پیش از رجوع به افکار عمومی» می‌توانند نتیجه آن را پیش‌بینی کنند. اما زیاد درگیر این نخواهیم شد که این ابزارها چقدر دقیق‌اند چون فعلاً قصدمان همدلی است! اتفاقاً فرض خواهیم کرد نظرسنجی‌ها دقیق هستند. یعنی مثلاً فرض می‌کنیم یک ماه قبل از یک انتخابات، بر مبنای یک نظرسنجی خیلی معتبر به افکار عمومی اطلاع داده می‌شود که «ای افکار عمومی! تو در ماه آینده به فلان شخص تمایل خواهی داشت!»

مسئله اینجاست که به فرض که سنجش موردنظر کاملاً دقیق باشد و افکار عمومی هم به آن باور داشته باشد، حتی این پیش‌بینی هم جای خالیِ آینه‌ای که افکار عمومی در اختیار ندارد را پر نخواهد کرد. چون:

اولاً ما که جلوی آینه می‌ایستیم، هم سر و وضعمان را بررسی می‌کنیم، هم این قدرت را داریم که اگر عیبی در آن هست رفع کنیم. اما کار نظرسنجی شبیه این است که به یک نفر -  که آینه در اختیار ندارد – بگوییم اشکالی در سر و وضعش هست اما اینکه «چه اشکالی» را نگوییم! یا به کسی بگوییم بسیار زیباست اما اینکه «چطور و از چه رو» زیباست را نگوییم. یا شبیه این است که به یک نفر بگوییم چیزی به صورتش چسبیده! او – با این فرض که آینه ندارد – شروع می‌کند به دست کشیدن به نقاط مختلف صورتش و مدام از ما می‌پرسد: «رفع شد!؟» علتِ این آشفتگی و پرسش‌های مداوم این است که او در وضعیتی قرار ندارد که بتواند «خودش» عیبِ احتمالیِ خود را ‌به دقت «بررسی» و به دقت «رفع» کند.

ثانیاً، فرض کنید یک پیش‌گو قبل از خروج ما از خانه به ما بگوید که «تو به خیابان خواهی رفت و مردم به‌ ظاهرِ تو خواهند خندید!» طبیعتاً می‌پرسیم چرا؟ عیب ظاهرِ من چیست؟ پیشگو پاسخ می‌دهد که من آینه نیستم! برای فهمیدنِ اینکه کدام اشکال سبب خنده مردمان خواهد شد به آینه نیاز داری. اما تا آنجا که به منِ پیشگو مربوط است، تردیدی نداشته باش که به تو خواهند خندید! اگر ما به این پیشگو (نظرسنجی!) باور داشته باشیم، نهایتاً مطمئن خواهیم شد که «موجب خنده خواهیم شد» اما اینکه این خنده به دلیل عیبی در ظاهر ماست یا خیر؛ این را از طریق پیشگو نخواهیم فهمید. اینکه آن عیبِ احتمالی چیست، چگونه است و یا در کجای ظاهرِ ماست؛  این را هم پیشگو به ما نخواهد گفت.

به زبان دیگر، افکار عمومی شاید بفهمد که مدتی دیگر به چه کسی اقبال خواهد کرد، اما نخواهد فهمید که دلیل این اقبال چیست! افکار عمومی به «فرایندهایی که به تصمیم‌گیری‌اش منتج می‌شود» مسلط نیست چراکه نمی‌تواند وضع و حال کنونی خود را ارزیابی کند. او مثل خیلی از موجودات صرفاً «اقداماتی می‌کند و ثمراتی می‌بیند.» از نگاه افکار عمومی دنیا فقط از «تصمیمات» و «تبعات» تشکیل شده است.

موجوداتی که فقط مهندسی «می‌شوند»!

نمی‌دانم توجه کرده‌اید یا نه اما برخی حیوانات مطلقاً تجربه نمی‌اندوزند! یعنی ممکن است از یک سوراخ صدبار گزیده شوند و باز هم حوالی آن سوراخ پیدایشان شود! در نگاهِ بعضی جانداران، دنیا عبارت است از یک سلسله اقدامات (تصمیمات) و یک‌رشته نتایج (تبعات). همین و بس! هیچ برداشتِ کلی یا عبرت اندوزی نزد آن‌ها وجود ندارد. برخی حتی قاعده علیت را هم ادراک نمی‌کنند! مثلاً اگر دودی را مشاهده کنند، همان‌قدر احتمالِ وجود آتش‌ می‌دهند که احتمالِ وجود رودخانه می‌دهند!! یعنی از نظر آن‌ها برخاستنِ دود ارتباط خاصی با وجود آتش یا شبیهِ آتش ندارد. ممکن است آتشی در کار باشد، ممکن هم هست دود از بستر یک رودخانه یا حتی به دلیل بارش باران بلند شده باشد!! خلاصه اینکه برخی جانداران اهل «بررسی» نیستند و از نگاهشان هر چیزی ممکن است علتِ هر چیزی باشد!

به باور نگارنده، عنصرِ بررسی و بازبینی در «افکار عمومی» هم پیدا نمی‌شود. افکار عمومی هم تجربه نمی‌اندوزد. نمی‌شود گفت با گذشت زمان، اشتباهاتِ «افکار عمومیِ جوامع پیشین» توسط افکار عمومیِ امروز تکرار نمی‌شود. مهم‌ترین نتیجه این وضع هم این است که «افکار عمومی» قدرت مهندسیِ جهان «آن گونه که موردنظرش است» را پیدا نمی‌کند؛ بلکه معمولاً توسط «انسان‌ها» مهندسی می‌شود! دقیقاً همان‌طور که بسیاری از جانداران قدرت مهندسیِ خود و پیرامون خود را ندارند.

محدودیت‌های فکر و انتخابِ عمومی

افکار عمومی - به عنوان هویتی مجزایِ از فرد فردِ ما - برخلافِ ما انسان‌ها از «دلیلِ خواستنِ آنچه می‌خواهد» باخبر نیست و باخبر هم نخواهد شد. او نهایتاً به کمک نظرسنجی‌ها متوجه می‌شود که «چه خواهد خواست!» و میانِ آنچه خواهد خواست و آنچه «برایش بهتر است» الزاماً هیچ نسبتی وجود ندارد.

افکار عمومی متوجهِ تمایز میان «اراده‌ی معطوف به مطلوب» و «اراده‌ی معطوف به نامطلوب» نمی‌شود. او صرفاً اراده می‌کند و چون اراده‌اش در همه حال محترم شمرده می‌شود، گاهی هم چوبِ اراده‌اش را می‌خورد، و البته، باز «درس» و «عبرتی» نمی‌گیرد چون نمی‌تواند بگیرد!، درنتیجه تصمیم‌گیریِ بعدی‌اش هم کاملاً در معرض همان اشتباه خواهد بود. البته مقصر هم نیست؛ او ابزاری برای درکِ وضع و حال فعلیِ خود و دلایلِ آن در اختیار ندارد. لذا وضع و حالِ مطلوبِ خود را هم نمی‌شناسد.

وقتی کسی نمی‌داند «اکنون کجاست»، تمامِ مسیرهای دنیا را هم بلد باشد «به جایی که می‌خواهد برسد» نمی‌رسد! افکار عمومی نه می‌تواند متوجه شود که اکنون «دقیقاً کجاست»، نه می‌تواند متوجه شود که «به کدام سمت برود برایش بهتر است.»

افکار عمومی به مددِ نظرسنجی‌ها و پردازه‌های آینده‌پژوهی - که وامدارِ تجمیعِ برداشت‌های انفرادیِ نخبگان است -، «صرفاً» مطلع می‌شود که «به کدام سو خواهد رفت»، و صرفاً با «تبعاتِ» راه‌هایی که می‌رود روبرو می‌شود. او «بررسی» نمی‌کند و «عبرت» نمی‌اندوزد.

اما نزدیک کردنِ «وضع موجود به وضع مطلوب» محتاج «بررسی» است

شبیه بودنِ وضع موجود به وضعِ مطلوب شاید تصادفی باشد اما «نزدیک کردنِ وضع موجود به وضع مطلوب» محتاج بررسی است. باید فکر کرد تا اوضاعِ موجود به اوضاعِ مطلوب نزدیک شود. همین‌که میگوییم «باید فکر کرد» یعنی معتقدیم «حرکت از معلول‌ها به علت‌ها» و در یک‌کلام «بررسی» ممکن است. بر مبنای مقدمات ذکرشده، بررسیِ اوضاع و احوال جامعه گرچه برای فرد فردِ آدمیان و نخبگان کاملاً ممکن است اما برای آن هویت مستقلی که نامش «افکار عمومی» است، ممکن نیست.

ازاین‌رو باید دنبال راه‌کارهایی بود که بتوانند خسارت حاصل از نبودنِ امکان بررسی را کاهش دهند. یکی از این راهکارها این است که به افکار عمومی اطلاع دهیم که دایره «مأذونات» ‌اش از دایره «مقدورات» ‌اش کوچک‌تر است! به زبان خودمانی «هر کاری را که می‌تواند انجام بدهد، اجازه ندارد انجام بدهد!»

نظارت استصوابی به‌مثابه ابزارِ انضباطِ افکار عمومی

انضباطِ هر موجودی به سود خودش است. افکار عمومی مستثنا نیست. اینکه شورای نگهبان باشد یا نهادی دیگر مهم نیست. مهم این است که یک نهادِ انسانیِ متشکل از تعداد معدودی آدمیزاد(!) که قادرند شرایط را «بررسی» کنند، در برابر برخی پرتگاه‌هایی که افکار عمومی ممکن است به هزار و یک دلیل به سمت آن‌ها برود «بلوک چینی» کنند و مانع از سقوطِ ماشینِ اجتماع شوند. به صرفِ اینکه در مردم‌سالاری افکارِ عمومی تنها راننده‌ی مشروعِ ماشینِ اجتماع است و «همیشه محترم است»، قرار نیست پرتگاه‌ها را امن نکنیم و نسبت به خوابیدنِ احتمالیِ این راننده پشت فرمان بی‌تفاوت باشیم!

همه‌ی ما از یک زاویه عضو جامعه‌ی تحلیلگر، عبرت گیر و بررسی‌کننده‌ی انسانی هستیم و از زاویه‌ای دیگر بخشی از پیکره‌ی افکار عمومی. وقتی به مصالحِ اجتماعمان فکر می‌کنیم حواسمان هست که این اجتماع «خودش» قادر به اندیشه نیست بلکه اندیشه از امکاناتِ انحصاریِ ما انسان‌هاست. لذا اگر یک تصمیم نه بر عهده‌ی «بررسی و محاجه و مناظره و مباحثه و تبادل‌نظرِ ما آدم‌ها» بلکه بر عهده‌ی «خواستِ افکار عمومی» گذاشته می‌شود، پیشاپیش دایره‌ی این تصمیم را با عقل و تدبیر انسانی محدود کرده‌ایم.

نظارت بر جامعه‌ای که وقتی وارد پوستینِ «جامعه بودگیِ خود» می‌شود قادر به خودشناسی نیست؛ وظیفه‌ی تک‌تک انسان‌هاست. مثلاً، ما پیشاپیش اجازه نداده‌ایم که افکار عمومی تکلیفِ مالکیت خصوصی افراد را معین کند! ما به افکار عمومی اجازه نمی‌دهیم وارد حوزه‌های خصوصی شود. ولی حواسمان هست که این ممانعت را «ما انسان‌ها» ایجاد می‌کنیم نه «افکار عمومی»! اصلاً این‌طور نیست که برای افکار عمومی هم مثل آدمیان «تقوا» معنا داشته باشد!! خیر. «ما انسان‌ها» هستیم که برای تصمیماتِ افکار عمومی چارچوب قائل شده‌ایم. «ما» برای ورودش به صحنه‌های مختلف قانون تعیین کرده‌ایم. و «ما» هستیم که اجازه نمی‌دهیم از چارچوب قانونی خود خارج شود.

نمونه‌ای از عدم نظارت بر انتخابِ عمومی!

آلمانِ نازی مملو از جمعیت‌های عمده‌ای بود که اگر با فرد فردشان در خصوصِ معایب روشن فاشیسم صحبت می‌کردید امکانِ هیچ دفاع عقلی و استدلالی از آن را نداشتند؛ اما در لباسِ هویت جمعیِ خود و به هزار و یک علتی که در تاریخ کمابیش قابل رصد است، از یک بیمار روانی مانند آدولف هیتلر حمایت کردند!

آن لحظاتی که هیتلر گمان می‌کرد «پشتیبانی مردمی» دارد، پشتیبانیِ افکار عمومی و هویتِ «جامعه‌وارِ» آلمان را داشت نه پشتیبانیِ فرد فردِ آلمانی‌هایی که وقتی با خود خلوت می‌کردند و به ثمرات فاشیسم می‌اندیشیدند هیچ توجیهی برایش پیدا نمی‌کردند! در حقیقت «جامعه‌ی» آلمان بود که اشتباه کرد و چوب اشتباهش را خورد. فرد فردِ مردم آن کشور حمایت و دفاعی نداشتند که از مبانی فاشیسم بکنند! اساساً فاشیسم قابل دفاع نیست! اما هویتِ جمعی‌ِ آلمانی‌ها مفتونِ هیتلر و دستگاه جنگ روانیِ گوبلز و امثال او شد. این الگو الهام می‌کند که باید مراقب رفتارهایی که «افکار عمومی» یا «جامعه» انجام می‌دهد باشیم. باید برایش چارچوب تعریف کنیم. باید دایره‌ی مأذوناتِ یک جامعه همواره از دایره مقدوراتش کوچک‌تر باشد. (انضباط!)

نگرانِ سلامتِ ناظران باشیم اما کارکردهایشان را هم ببینیم

البته نگرانِ سلامتِ شورای نگهبان باید بود، اما نباید این نهاد یا هر نهاد دیگری که بر «محدوده‌ی انتخاب‌های افکار عمومی» نظارت می‌کند را تماماً مورد شک و تردید قرار داد. یکی از کارکردهای مهم این نهادها «کنترل دایره‌ی مأذوناتِ» موجودی است که اگر کاملاً آزاد گذاشته شود، چه‌بسا یک پروپاگاندایِ گوبلزی بتواند چهره‌ی کریهی مثل هیتلر را سال‌های سال بر سرنوشت و مقدراتِ اجتماع حاکم کند و در جنگ‌افروزی‌هایی دیوانه‌وار، ده‌ها میلیون انسان را در نقاط مختلف جهان به کام مرگ بکشاند. کشته شدنِ میلیونیِ انسان‌ها چیزی نبود که فرد فردِ مردم آلمان آن را خواسته باشند؛ اما هویتِ جمعی‌شان با این مقوله کنار آمد!

اگر «انسان» به‌راستی بخواهد در این سیاره باقی بماند و بر سرنوشت خود هم حاکم باشد؛ چاره‌ای ندارد جز اینکه حاکمیتش را به نحو «عاقلانه» اِعمال کند. و حاکمیت عاقلانه متوقف است بر حفظِ «انضباطِ انتخابِ عمومی» و ممانعت از رخداد اتفاقاتی که گاهی «هویتِ مهندسی شده‌ی جمعی» بدان‌ها مایل است، اما فرد فردِ انسان‌ها نمی‌توانند هیچ دفاعِ عقلانی از آن‌ها بکنند!