به گزارش «نماینده» «دیروز در کوچه روستایشان می گشتند امروز انقلابی شده اند». این جمله آیتالله هاشمی رفسنجانی در مصاحبه با یک نشریه دوباره نگاهها را به سمت اظهارنظرهای جنجالی وی برد. گروههای سیاسی و اجتماعی مختلف به این اظهارات هاشمی واکنش نشان دادند و توهین وی به روستائیان را نقد کردند؛ اما آیتالله چند روز قبل از آن و در جمع مدیران آموزش و پرورش، حرفهای عجیبتری زده بود که در سایه اظهارنظر معطوف به روستاییان؛ گم شد.
اظهارات آیتالله درباره تلاش نیروهای امنیتی و شورای نگهبان در سال ۹۲ برای جلوگیری از انتخاب مردم و گرفتن موضعی عجیب در سیاست خارجی مبنی بر اینکه «غرب چیزی جز شفافیت از ما نمیخواهد»؛ نگاهها را به سمت تحلیل و بازخوانی دلایل تغییر نگرش هاشمی برد؛ تغییراتی که گاه آنقدر عجیب به نظر میرسد که نبود یک چارچوب مناسب برای بررسی، تحلیل شخصیت وی را غیرممکن میکند.
«دلایل مواضع متناقض و متغییر هاشمی رفسنجانی»؛ این مهمترین دلیلی بود تا تلاش کنیم دنبال چهرهای بگردیم که بتواند شخصیت هاشمی و مواضعش را تحلیل کند؛ اما در این میان رفتن به سراغ سیاستمداران شاید ما و مخاطب را به دام تحلیلهای سیاسی میانداخت، تحلیلهایی که شاید واقعیت شخصیت هاشمی را همچنان مخفی نگه میدارد. به همین دلیل سراغ یک جامعهشناس رفتیم تا با نیمنگاهی به وضعیت امروز و دیروز آیتالله؛ آینده وی را نیز از منظر شخصیتشناسی برای ما تحلیل و تغییرات مواضع هاشمی را نیز در چارچوب روانشناختی بررسی کند.
دکتر پرویز امینی جامعهشناس سیاسی است که در مصاحبهای یک ساعت و نیمه (که البته بخشهایی از آن نیز به دلیل مصلحت و حفظ انسجام موضوع حذف شد) برای اولین بار مانیفستی کامل از رفتار و شخصیت هاشمی رفسنجانی را ارائه کرد؛ از دلیل تغییر رفتار رفسنجانی با نظام گرفته تا آینده وی و ظرفیتهایی که برای داخل و خارج ایجاد خواهد کرد. مشروح این مصاحبه را در ادامه میخوانید.
سؤال ابتدایی و مهم این است که با توجه به مواضع آقای رفسنجانی در چند سال اخیر، آیا وی تغییر کرده است یا نه؟
امینی: درباره آقای هاشمی باید بدانیم با یک بازیگر موثر در عرصه سیاسی کشور طرف هستیم. بنابر یک تقسیمبندی که درباره بازیگران سیاسی کشور انجام دادهام، جناب هاشمی را در کنار خاتمی، احمدینژاد و علی لاریجانی، جزو بازیگران رده اول سیاسی کشور میدانم.
در پاسخهایی که به این سؤال شما داده شده است، تقریبا اجماع بر روی تغییر هاشمی نسبت به گذشته وجود دارد اما برخی آن را ۸۰ درصد و برخی ۵۰ درصد عنوان میکنند ولی اصل تغییر، تقریباً از سوی همه پذیرفته شده است.
اما اگر من بخواهم به این سوال پاسخ دهم، از نقطه دیگری شروع میکنم. پاسخ من، توأمان هم «آری» و هم «نه» است. وقتی میگوییم هاشمی تغییر کرده، دلایل زیادی هم برای آن وجود دارد. ما در سطح کلان، با سه هاشمی در ادوار مختلف تاریخ جمهوری اسلامی مواجه هستیم؛ البته ممکن است موارد خُرد تغییر، در رفتار ایشان وجود داشته باشد که مدنظر ما نیست.
تعریف ۳ هاشمی در ۳ دوره متفاوت
ما یک هاشمی حدود دهه ۶۰ را داریم که مسأله اصلی او عدالت است و آن خطبههای طولانی نماز جمعه که تقریبا ۲ سال به طول انجامید، از مصادیق بارز آن است. آنقدر تمرکز هاشمی بر روی عدالت در آن دوره زیاد است که جناح مقابل و مخالف دیدگاههای هاشمی معتقد بود اگر عمامه هاشمی را کنار بزنیم یک «داس و چکش» ـ نماد اتحاد جماهیر شوروی سابق ـ که داعیهدار انحصاری شعار عدالت است، از زیر آن پائین خواهد افتاد. حتی شنیدم مرحوم فخرالدین حجازی(منتخب اول تهران در مجلس اول) هم شعری در این باره گفتهاند؛ این نشان میدهد تاکید هاشمی بر عدالت اجتماعی در آن دوره، این قدر واضح بوده است.
هاشمی دیگری در دهه ۷۰ وجود دارد که بحث از توسعه اقتصادی و اقتصاد بازار آزاد میکند که سیاست «تعدیل» یکی از نمودهای این تفکر است.
این تفکر دقیقا نقطه مقابل حرفهایی بود که هاشمی درباره عدالت میزد. وقتی شما بحث از عدالت میکنید خود به خود طبقه محروم و مستضعف برای شما مهم میشود ولی در دهه ۷۰، جملات مشهور و منسوب به تفکر دولت وقت وجود دارد که میگفت «توسعه هزینه دارد و طبقه ضعیف زیر چرخ توسعه له میشود و باید این هزینه را بدهیم و چنین هزینهای ناگزیر است».
همچنین ما هاشمی سومی داریم که ظهور آن در دوره پسا ۸۴(پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴) است که بر خلأهایی که در دولت احمدینژاد وجود دارد، تمرکز می کند.
بحث آزادی، مردمسالاری، انتخابات آزاد و چنین مواردی در همین دوره سوم از سوی هاشمی مطرح میشود؛ شعارهایی که وقتی آن را با دهه ۷۰ و زمانی که مدیریت اجرایی بر عهده وی بود مقایسه میکنیم، باز یک شیفت و تغییر جدی را میبینیم.
کنایه میرحسین موسوی به دوران رفسنجانی
در دوران مدیریت ۸ ساله هاشمی در قوه مجریه، تقریبا اجماع وجود دارد که آزادی یا مردمسالاری و... مساله هاشمی و دولت وی نیست. اساسا خاتمی با شعار آزادی به عنوان خلأ دوره سازندگی، نماد و نماینده تغییر وضع موجود جامعه «پساسازندگی» شد. خاتمی در «نامهای برای فردا» در سال ۸۳ ـ اواخر دوره هشت ساله ریاست جمهوریاش ـ از کنار گذاشته شدن شعار «مخالف هاشمی، دشمن پیغمبر است» به عنوان دستاورد دوره اصلاحات نام میبرد.
مهندس موسوی یک سخنرانی در اسفند سال ۷۶ ـ چند ماه بعد از دوم خرداد ـ دارد در جمع اعضای انجمن اسلامی دانشجویان تهران که در آنجا یک گزاره کنایهواری در ابتدای سخن خود بیان میکند که بازگوکننده دوران هاشمی از نظر مسئله آزادی و آزادی بیان است.
موسوی میگوید: «من مدتهاست حرف نزدهام و اگر در صحبت کردن دچار ضعف و لکنت شدم، برای این است که من سالهاست حرف نزدهام»؛ یعنی شرایطی وجود داشت که موسوی که نخستوزیر بوده در دورهای نمیتوانسته صحبت کند.
ماجرای کاندیداتوری توکلی و دلخوری آیتالله
یکی از مقومات مردمسالاری بحث رقابتهای سیاسی خصوصاً در انتخابات است. در دوره دوم ریاست جمهوری هاشمی، احمد توکلی کاندیدا شد و جالب اینکه هاشمی از این کاندیداتوری ناراحت شد. برای اینکه وی نزدیک به ۴۰ درصد آرای هاشمی را در آن دوره از آن خود میکند و آرای هاشمی در حدود ۴۰ درصد نسبت به دوره اول ـ سال ۶۸ ـ کاهش دارد. هاشمی در آن دوره به حاکمیت معترض بود و معتقد است «آوردن توکلی یعنی خالی کردن زیر پای من»؛ یعنی هاشمی هیچگاه طرفدار رقابت نبوده است.
در همان دوره وقتی احمد توکلی کاندیدا بود، کاندیداها فیلمهای تبلیغاتی داشتند؛ در ساعت مشخصی باید فیلم تبلیغاتی توکلی که متضمن انتقاد به دوره سازندگی و مدیریت هاشمی است از رسانه ملی پخش میشد ولی به جای آن وله(تبلیغات) پخش میشود چون محمد هاشمی برادر هاشمی رئیس وقت صدا و سیماست و هاشمی حتی در رقابتهای انتخاباتی نیز خط قرمزی است که نباید از آن عبور کرد!
تغییرات در هاشمی پایه تئوریک ندارد
چرا این تغییرها و پرشها در هاشمی در این ۳ دوره زمانی ایجاد شده است؟
امینی: این مصداقها برای این است که برای شما و مخاطبان مشخص شود شیفتهای هاشمی در مقاطع مختلف «پایه تئوریک» ندارد چون این میزان دَوَران و تغییر در مبانی تئوریک قابل تحمل نیست.
بنابراین در پاسخ به این سوال که آیا هاشمی تغییر کرده؟ میتوان گفت: بله! اما همزمان میتوان گفت نه! چون یک ساختار نسبتا ثابتی در هاشمی وجود دارد که اتفاقا این تغییرات در مواضع و تصمیمات به آن استراکچر و ساختار قابل ارجاع است.
تغییر نسبت هاشمی با نظام در دوران پسااحمدینژاد
این تغییری که در مناسبات هاشمی با حاکمیت و نظام جمهوری اسلامی دیده میشود نیز، در همین چارچوب قابل تحلیل است؟
امینی: بله! اتفاقا یکی دیگر از چیزهایی که در هاشمی تغییر کرده، نسبت او با نظام و حاکمیت است. در دوره پسا ۸۴ این نسبت دیگر مثل گذشته نیست و تفاوتهایی در آن وجود دارد.
طبیعی نیست که شخصیتی مثل جناب هاشمی با آن سابقه در متن نظام سیاسی ایران، سیاستهای نظام را نداند و بخواهد با آن معارضه کند و متوجه نباشد معارضه او با این سیاستها چه تبعاتی در پی دارد.
به عنوان مثال مخالفت وی با «بشار اسد» و مخالفت وی با سیاستهای ایران درباره سوریه را در حالی شاهد هستیم که فردی مانند «عباس عبدی» در میزگردی که چند وقت قبل با او داشتیم به صورت جدی از سیاستهای جمهوری اسلامی در سوریه و حفظ بشار اسد دفاع میکرد. در واقع نسبت همراهی هاشمی به عنوان بخشی از حاکمیت با سیاستهای نظام حتی به اندازه جناب عبدی هم نیست.
یا موضع دیگری که به عقیده من مهمتر از این حرف وی درباره روستاییها بود، این است که وی تأکید کرد: «غربیها هیچ انتظاری جز شفافیت از جمهوری اسلامی ندارند». شما ۵ تحلیلگر در سراسر دنیا پیدا نمیکنید که راجع به تعامل ایران و غرب در مسئله هستهای چنین چیزی بگویند و معتقد باشند غرب از ایران جز شفافیت انتظاری ندارد؛ یعنی حتی خود غربیها چنین چیزی را نمیگویند. دیگر آمریکاییتر از اوباما نداریم که میگوید: «توافق هستهای با ایران دریچهای برای تغییر در جامعه ایران است».
دلیل این مواضع چیست و چه اتفاقی رخ میدهد که این تغییرات رخ میدهد؟
امینی: این برمیگردد به ساختار ثابت شخصیت هاشمی. با توجه به این نشانهها باید بگوییم آقای هاشمی تغییر کرده؟ به این شکل بله! ولی آقای هاشمی تغییر نکرده به دلیل وجود یک ساختار ثابت.
هاشمی ساختار شخصیتی دومؤلفهای دارد یعنی یک الگوی دومؤلفهای برای وی قابل تعریف است؛ یکی از این مولفهها روانشناسی هاشمی است و این دقیقا همان چیزی است که در وی ثابت مانده است.
ما به دلیل سنت فلسفه اسلامی و سنتی که در نظام آموزشی داریم وقتی به معرفت نگاه میکنیم در واقع به معرفت بماهو معرفت توجه داریم و به عناصر غیرمعرفتی معرفت توجه نمیکنیم؛ یعنی در تحلیلهای ما در شناخت از موضوعات و نظریات، به عناصر غیرمعرفتی معرفت توجه نداریم در حالی که این عناصر به اندازه همانها مهم است؛ بنابراین هیچگاه درباره جامعهشناسی، روانشناسی معرفت و علم و مقولاتی از این دست توجه نداریم.
مثلا شما فردی را در ایران دارید که مدعی زوال اندیشه و تفکر در ایران است و مدعی امتناع سنت برای فکر کردن است. وقتی سراغ او میرویم، میبینیم وی ترجمه هیچ مترجمی و نظر هیچ اهل نظری را از علامه طباطبایی تا سروش قبول ندارد. چند سال پیش جناب دکتر کریم مجتهدی با سابقه ۶۰-۵۰ ساله در فلسفه آن هم عمدتا کانت و هگل کتابی نوشته بود با عنوان افکار هگل؛ ولی همان فردی که گفتم، نقد مفصلی درباره این کتاب نوشت و تا توانست دکتر مجتهدی را با ادعای نادرستی فهمش از هگل تحقیر کرد.
از چنین فردی با چنین روانشناسیای چه انتظاری است که وقتی وارد حوزه معرفت و اندیشه شود به زوال و امتناع و انحطاط حکم نکند؟
شخصیت «خودمرکزپندار» آیتالله
این روانشناسی در آقای هاشمی چگونه تفسیر میشود؟
امینی: جناب هاشمی دارای یک شخصیت «خودمرکزپندار» است. عالم هاشمی عالم «بطلمیوسی» است که زمین(هاشمی) را مرکز عالم(انقلاب اسلامی) میداند و دیگران هستند که حول وی باید بچرخند. این فضای بطلمیوسی چنان در جناب هاشمی قدرتمند است که در برابر ضربات کوپرنیکی در دوره اصلاحات و نیز دوره احمدینژاد به آن که نوعی مرکززدایی در هاشمی را به دنبال داشت، مقاوم و ثابت باقی مانده است.
به تعبیر دیگر از منظر تفکر «خود مرکز پندار» هاشمی، همه چیز از او شروع میشود و همه چیز به او ختم میشود. وقتی میخواهد انقلاب و تاریخ آن را روایت کند به گونهای ماجرا را تعریف میکند که خودش در مرکز نشسته و همه در ارتباط با او مسائل خود را حل میکنند و دیگران در حاشیه او حضور دارند. این نوع روانشناسی آثار معرفتی دارد و در حکم عینکی است که همه عالم و تحولات از پشت آن دیده میشود.
یک مقدار عینیتر توضیح میدهید؟
امینی: جملهای که جناب هاشمی مکرر در مکرر بعد از انتخابات سال ۹۲ تکرار کرده و مکررا از رهبر بزرگوار انقلاب بابت بیان حقالناس بودن رأی مردم تقدیر میکند. هاشمی میگوید رهبری کار مهمی کردند که گفتند انتخابات حقالناس است؛ مخاطب در نگاه اول سؤال میپرسد که چرا اینقدر برای هاشمی بیان این جمله مهم است. جملهای که احتمالا رهبری در گذشته نیز نظایر آن را مانند رای مردم «امانت الهی» است، بکار برده باشند ولی هاشمی جوری بر این عبارت اصرار و پافشاری میکند تا معنای خاصی از آن را تداعی کند.
ولی معنای تأکید هاشمی دقیقا چیست؟ هاشمی در ارجاع به آن روانشناسی که عرض کردم هرگز نمیتواند بپذیرد در انتخابات سال ۸۴ مستقیم و در انتخابات ۸۸ غیرمستقیم از احمدینژاد که یکی از استانداران درجه ۲ او بوده است، شکست خورده باشد! در واقع هاشمی با تاکید بر حقالناس شدن رای مردم در انتخابات سال ۹۲ بیان میکند شکستهای من در دو انتخابات سال ۸۴ و ۸۸ به بحث عدم توانایی من یا توانایی رقیب مربوط نیست بلکه موضوع عدم سلامت انتخابات و تقلب بود! یعنی اگر در سالهای ۸۴ و ۸۸ هم رای مردم حقالناس بود، نتیجه همان میشد که در انتخابات سال ۹۲ شد.
در واقع روانشناسی هاشمی اجازه نمیدهد وی شکست را بپذیرد. اجازه نمیدهد به ناتوانی خود و توانایی طرف مقابل خود اعتراف کند. برای همین تأکید میکند حقالناس بودن رای مردم که از سوی رهبری بیان شد، مهم بود.
حالا با تسامح شاید راجع به ۸۸ اختلافاتی بود که تقلب شد یا نشد ولی راجع به انتخابات ۸۴ که برگزارکننده انتخابات دولت خاتمی بود اختلافی وجود نداشت ولی هاشمی معتقد است در سال ۸۴ هم تقلب شده و این مسئله را در سخنرانی علنی خود بیان کرده است که در دور دوم انتخابات سال ۸۴ چون کاندیدای اصلاحات یعنی معین از دور رقابتها خارج شد، استاندارها دیگر انگیزه نداشتند و آنها(احتمالا شورای نگهبان) هر چه خواستند رای در صندوقها به نفع احمدینژاد ریختند(!)
این که هاشمی مطابق عرف سیاسی به پیروز انتخابات تبریک نگفت و بعدها سخنگوی کنونی دولت روحانی(نوبخت) گفت: دل ما(هاشمی و همراهانش) هیچ وقت با منتخب انتخابات سال ۸۴ صاف نشد و ادبیات پرنفرت هاشمی نسبت به احمدینژاد در آن دوره هشت ساله که تا الان هم ادامه دارد ارجاع به همین مسئله است. چرا که احمدینژاد در دو عرصه سنگین سیاسی و اجتماعی انتخابات ۸۴ و ۸۸ و نیز در صحنه مدیریت کشور، از هاشمی «مرکززدایی» کرده بود و این چیزی نیست که فردی با چنین روانشناسیای بتواند آن را تحمل کند.
تحقیر خودمرکزپنداری هاشمی در دوران دوم خرداد
این شرایط تنها به دوره پسا ۸۴ محدود میشود؟
امینی: خیر! دوران پسادوم خرداد اولین دوره مرکززدایی از هاشمی است که اصلاحطلبان موقعیت هاشمی را تا این حد تحقیر کردند که شرط حضور کارگزاران به عنوان شریک سیاسی آنها در دوم خرداد را در فهرست مشترک مجلس، عزل نظر آنها از هاشمی دانستند و بعد شرایطی که در اعلام نتایج انتخابات بوجود آوردند.
برخلاف دورههای قبل و انتظار افکار عمومی اولا آرای تهران را با تاخیر دو ـ سه روزه اعلام کردند و افکار عمومی را در موضع تردید نشاندند و سپس در اعلام نتایج، وی را به عنوان نفر سیام(نفر آخر) برگزیده معرفی کردند تا با فضاسازی سنگینی که پیشتر نسبت به او تا مرز معرفی او به عنوان مصداق «عالیجناب سرخپوش» نیز پیش رفته بودند، این ذهنیت را تداعی کنند که هاشمی در واقع رای نیاورده بود و تلاش شده بود به صورتی او را در فهرست منتخبان جا دهند و تاخیر اعلام نتایج به همین دلیل بود.
فقط کسانی که در آن روزها خود ناظر این مسائل بودند، میتوانند آن فضای سنگین تحقیر علیه هاشمی که این روانشناسی به خصوص را دارد، درک کنند. حتی یکی از آشنایان به من گفت در نانواییها دیگر سؤال نمیکردند نفر آخر کیه؟ بلکه میپرسیدند هاشمی کیه؟
واکنش هاشمی به این مرکززدایی چه بود؟
امینی: کافی است به خطبههای نماز جمعه هاشمی بعد از انتخابات مجلس ششم یعنی سال ۷۹ نگاه کنید و ببینید چه تحلیلی از شرایط آن موقع بیان میکند. هاشمی در خطبه نماز جمعه اوایل سال ۷۹ وضعیت آن زمان(حاکمیت اصلاحطلبان) را از یک سو شبیه ۲ سال اول انقلاب از ۵۸ تا ۶۰ و نیز مستمسک به بیان حضرت علی(ع) شبیه دورهای از صدر اسلام میداند که انگار اسلام به نقطه اول خود بازگشته است.
یعنی هاشمی آن سالها را به عنوان وضعیت ارتجاعی تحلیل میکند و مواضعی در آن خطبه دارد از جمله این که از تعبیر رهبری درباره این که برخی مطبوعات پایگاه دشمنند و این که ایشان خطر اصلاحات آمریکایی را طرح کردند، بسیار دفاع میکند و این که رسانههایی در داخل و همگام با رسانههای دشمن که اسم میبرد مثل بی بی سی و رادیو اسرائیل و... مثل منافقین اوایل انقلاب دنبال ترور اما ترور شخصیتها و بیاعتبار کردن آنها هستند.
هاشمی در این خطبهها از وجود آزادی و انتخابات آزاد در کشور و از بسیج و سپاه و دیگر نهادهای انقلابی که اینها همه مورد هجمه جریان اصلاحطلب بود، دفاع میکند. در واقع مواضعی ۱۸۰ درجه متفاوت با امروز دارد.
اینها نوعی واکنش به مرکززدایی از سوی جریان اصلاحات در آن سالها بود و چون آنها دیگر در آن موضع نیستند، جناب هاشمی نیز در آن مواضع باقی نماند و چون مرکززدایی از هاشمی در دوره احمدینژاد با محتوایی دیگر انجام میشد، بالطبع جنس واکنشها نیز به این مرکززدایی فرق کرده است.
هاشمی روحیه «منفعتگرا» دارد
ویژگی دوم در ساختار ثابت شخصیتی آقای هاشمی چیست؟
امینی: ویژگی دوم جناب هاشمی که آن ساختار را میسازد، «روحیه پراگماتیستی» یا با تسامح «تفکر پراگماتیستی» اوست؛ هاشمی یک شخصیت پراگماتیست است. دلیل اینکه از اصطلاح «تفکر پراگماتیستی» استفاده نکردم و گفتم «روحیه پراگماتیستی» این بود که این نوع شخصیت در هاشمی از راه مطالعات فکری و فلسفی ایجاد نشده است بلکه این بیشتر ویژگی شخصیتی اوست.
باز با تسامح میتوان گفت پراگماتیستها «نتیجهمحور و عملگرا» هستند؛ وقتی گزارهای را پیش پای آنها میگذارید از واقع بودن یا نبودن آن پرسش نمیکنند یا دست کم مسئله اصلی آنها این پرسش نیست بلکه پرسش آنها حول این مسئله است که قبول یا رد این گزاره مستلزم چه نتایج عملی است؟
پراگماتیسم یک ایدئولوژی صوری است، یعنی محتوا ندارد و هر محتوایی را میتواند بپذیرد؛ یعنی ضمن اینکه ایدئولوژی است اما پایبند هیچ محتوای بهخصوصی نیست. البته ما نمیخواهیم بگوییم همه مناسبات جناب هاشمی به این ساختار تقلیل پیدا میکند ولی این ساختار بخش زیادی از مناسبات آقای هاشمی را توضیح میدهد. ممکن است شما بگویید خانواده هم مؤثر است یا چیزهای دیگر؛ یعنی میگویم دچار تقلیلگرایی در تحلیل هم نمیخواهم بشویم. ولی این تحلیل را یک هسته مرکزی میدانم برای شناخت مناسبات آقای هاشمی.
تغییر مواضع در شرایط مختلف برای به دست گرفتن افکار عمومی
معیارهایی که با توجه به این روحیه باعث میشود آقای رفسنجانی تنها منفعت خود را ببیند، چیست؟
امینی: بخشی برمیگردد به همان روانشناسی که گفتم؛ یعنی مرز نتایج عملی مثبت و نتایج عملی منفی به این وابسته است که به مرکززدایی از هاشمی یا مرکززایی برای هاشمی منجر میشود یا خیر.
مثلا برای او واقعیت انتخابات ۸۴ و ۸۸ از نظر سلامت بماهو سلامت چندان ملاک نیست بلکه نتایج عملی که شکست در انتخابات و مرکززدایی از وی است کافی است که این دو انتخابات را رد کند. همچنین انتخابات سال ۹۲ ولو این که برگزارکننده آن دولت احمدینژاد و شورای نگهبان ردصلاحیت کرده اوست اما همین که با اختلاف ۲۵۰ هزار رای، فرد مورد نظر او پیروز شده است کافی است تا آن را سالم و دموکراتیک و... بداند. اینجا بین این دو ویژگی پیوند برقرار میشود.
دسته دوم معیارهای هاشمی معیارهایی است که در دوره بعد از احمدینژاد برجسته شد که بحث اقبال و قبول اجتماعی بود، چون در دوره احمدینژاد، هاشمی با یک عدم اقبال اجتماعی خردکننده روبرو شد بنابر این برخی مناسبات را پیگیری میکرد که این خلأ را پر کند.
به عنوان مثال در دهه ۶۰ و مشخصا سال ۶۵ آقای هاشمی جمله معروفی درباره بدحجابی دارد و صراحتا میگوید: «شوهران بدحجابها مفتخوری کرده و باید تنبیه شوند» ولی الان برعکس این حرف را میزند، چرا؟ چون این حرف در آن شرایط اجتماعی مقبولیتساز بود و این حرف جدید در شرایط کنونی! همین نشان میدهد روحیه پراگماتیستی چقدر در هاشمی قوی است.
معیار سوم جناب هاشمی در تنظیم معیار قبول و رد مسائل، معیار محتواییتری است. این معیار توسعهگرایی است. مثلا جناب هاشمی درباره دموکراسی و آزادی در دهه ۷۰ موضع مثبتی ندارد چون دموکراسی یا آزادی در زمانی که ما میخواهیم به سمت توسعه اقتصادی حرکت کنیم عامل اختلال است و باز کردن فضای نقد در شرایطی که میخواهیم جلو برویم، غُر زدنهایی را ایجاد میکند؛ برای همین هاشمی تلاش میکند در این دوره مخالفان را محدود کند حتی به خارج از کشور برای تحصیل بفرستد یا سر آنها را به مسائل نظری در مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری گرم کند.
شما حتی میبینید برخوردهای آقای هاشمی با روزنامهای مانند جهان اسلام که متعلق به آقای هادی خامنهای بود باعث میشود وی همین چند سال پیش در مصاحبهای بگوید من هنوز دلم با آقای هاشمی صاف نشده است!
امینی: بله دقیقا! سه نشریه منتقد بودند؛ روزنامههای سلام و جهان اسلام و مجله بیان!
سیدحسن اگر مواضع سیداحمد را داشت، هاشمی او را ثقةالاسلام هم خطاب نمیکرد
درباره تاثیر روحیه پراگماتیستی هاشمی بر مواضع و مناسباتش توضیح بیشتری هست؟
امینی: مثلا همین جملهای که اخیراً هاشمی درباره آقای سیدحسن خمینی گفت که ایشان علامه است؛ ریشه در روحیه پراگماتیستی هاشمی دارد. تلقی جناب هاشمی این است که سیدحسن خمینی منشأ پیش بردن فضایی است که سرجمع آن به نفع وی تمام خواهد شد. وگرنه اصلا هاشمی کار ندارد که واقعا سیدحسن علامه هست یا نه! وقتی شما به مرحوم طباطبایی که صاحب مهمترین تفسیر قرآن در اسلام است میگویید علامه و بعد به سیدحسن خمینی هم میگویید علامه! معلوم میشود واقعا مهم نیست او علامه هست یا نه بلکه مهم این است که او چه کارکردی برای من دارد.
اگر سیدحسن خمینی همان مواضع انتقادی پدرش مرحوم سیداحمدآقا را در دوره سازندگی در مناسبات اقتصادی و سیاست خارجی دولت هاشمی اتخاذ کند، علامه که هیچ، بعید میدانم به ثقةالاسلام هم راضی میشدند. همچنان که هاشمی جناب مصباح یزدی را که دستکم برای هر اهل نظری در مقایسه با سیدحسن خمینی از نظر توان فکری فارغ از جهت آن در موضع بالاتری است، حجتالاسلام هم خطاب نمیکند.
فرق جناب مصباح و جناب سیدحسن خمینی برای هاشمی که یکی علامه است و دیگری حجهالاسلام هم نیست در واقعیت ِعلمی این دو نیست بلکه در آثار و نتایج عملی است که این دو برای هاشمی دارند. بنابراین آن که هاشمی احساس میکند مقاصد او را پیش میبرد علامه میشود و برای دیگری که سد کار اوست، حجهالاسلام هم زیاد است!
بنابراین هاشمی در دو مقطع رفتارشناسی خاصی دارد، یکی دهه ۶۰ و اوایل ۷۰ و دیگری اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰؟
امینی: بله! در آن دوره اول واقعیتهایی وجود داشت که هاشمی میتوانست آنها را با انتظاراتی که از خود دارد تطبیق دهد؛ شما خاطرات دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ هاشمی را که مرور کنید متوجه میشود وی مرکزیت خود را کاملا به ظهور میرساند. هاشمی بعد از دوم خرداد با اتفاقاتی روبرو می شود که بین این تصویر خودساخته و واقعیت تعارض ایجاد می کند.
آیتالله حاکمیت را منبع ناکامیهای خود میداند
در روانشناسی سیاسی بحثی داریم با عنوان «محرومیت سیاسی» که برخی افراد مثل «تداگر» حتی بزرگترین دلیل برای انقلابها را نیز همین مسأله محرومیت سیاسی میدانند. در این محرومیت سیاسی، فرد یک انتظاراتی از خود دارد و زمانی که این انتظارات با واقعیت بیرونی تعارض پیدا کرد فرد دنبال این میرود که منبعی را که این محرومیت را ایجاد کرده کجاست؟ بعد شروع میکند به پرخاش کردن به منبع ناکامی خود.
مثلا فرد احساس میکند باید صاحب یک کرسی بینالمللی در حوزه حقوق باشد ولی الان یک کارشناس است در دستگاه دیپلماسی. این فرد سؤال میکند چه کسی این شکاف را بین انتظار من و واقعیت ایجاد کرده؟ و مثلا پاسخ میدهد وزیر خارجه مرا محروم کرده! در این شرایط مناسبات خود را به سمت تقابل با اندیشههای منبع محرومیت پیش خواهد برد.
مطابق روانشناسی آقای هاشمی که بیان کردم، ایشان نمیپذیرد که شاید انتظارات من از خودم زیادی بوده و یا شاید اشتباهاتی داشتم که چنین نتایجی در دوره اصلاحات و در انتخابات سال ۸۴ و ۸۸ به بار آمد. بنابراین وی برای محرومیت های خود به دنبال منبع ایجاد این ناکامی ها میگردد. در دوره اصلاحات منبع این ناکامی را جریان اصلاحات میداند و بنابراین تهاجمش به همین منبع است.
مثلا در خطبه های نماز جمعه سال ۷۹ صراحتا کنفرانس برلین را میکوبد و اصلاح طلبانی که در آن شرکت کرده بودند را با عنوان عامل شرمندگی خطاب میکند. اما در دوره احمدی نژاد و پسا ۸۴ خود احمدی نژاد و بعدها برخی نهادهای حاکمیت و حتی خود حاکمیت را منبع این ناکامیها تحلیل میکند و پرخاش های خود را متوجه آنها به عنوان منبع محرومیت میکند.
دلیل استفاده از واژه روستایی!
حالا چطور میتوان این مسأله را با اظهارنظرهایی نظیر روستایی بودن برخی افراد و انقلابی شدن ناگهانیشان تفسیر کرد؟ آیا برخی اظهارات اینگونه هم قابل درک در چنین ساختاری هست؟
امینی: اتفاقا نکته به موقعی را در بحث بیان کردید. هاشمی از واژه «روستایی» به عنوان یک نشانه اجتماعی در تحقیر مخالفان خود بهره گرفت. در نگاه اول این سؤال مطرح میشود که چرا کسی که خود روستازاده است و از نقش و اهمیت روستائیان در انقلاب و حوادث بعد از آن مطلع است و در نهایت برای پیش بردن مقاصد خود به آرای این روستاییها نیاز دارد، واژه روستایی را به عنوان یک نشانه اجتماعی تحقیرآمیز بکار میبرد؟
توجه به روانشناسی خاص هاشمی میتواند از این سئوال رمز گشایی کند. همانطور که بیان شد احمدی نژاد یکی از منابع ایجاد محرومیت در هاشمی و عامل مرکززدایی از او در سال های بعد از ۸۴ است. به همین دلیل طبیعی است که هاشمی از خود سئوال کند چه کسانی احمدینژاد را پیروز انتخابات کردند؟ یک بخش از این پاسخ معطوف به روستائیان است که در سال ۸۸ آرایی یکپارچه و بزرگ به احمدی نژاد دادند. بنابراین نفرت از احمدینژاد به عاملان پیروزی او یعنی روستائیان نیز تسری یافته است.
مخالفت با سیاستهای نظام؛ راهی برای حمله به منبع محرومیت سیاسی
برخی مخالفتهای هاشمی با سیاستها و تصمیمات حاکمیت را هم در چارچوب همین نظریه محرومیت نسبی تحلیل میکنید؟
امینی: بله! چون هاشمی بخشی از مرکززدایی از خود را در دوره پسا ۸۴ به حاکمیت نسبت میداد. گاهی مصداق این حاکمیت را سپاه، گاه صدا و سیما، گاه شورای نگهبان و دستگاه قضا و ... بیان میکرد و گاه پرخاش خود را متوجه سیاست های رسمی جمهوری اسلامی میکرد. مثل آن سخنرانی که در مازندران در مخالفت یا سیاست های رسمی کشور در حمایت از دولت کنونی سوریه کرد. یا این موضع اخیر که «غرب جز شفافیت از ما چیزی نمیخواهد» که علاوه بر اینکه برخلاف تحلیل و سیاست رسمی جمهوری اسلامی است، بر خلاف واقعیت هم هست.
یا بحث هایی که در این سال های پس از ۸۴ در حمایت از آزادی و انتخابات آزاد و مردمسالاری و نظایر اینها بیان میکند. چون بخواهیم یا نخواهیم، درست یا غلط، آزادی تبدیل به برندی شده است که میتوان به وسیله آن در مقام انتقاد و اعتراض به حاکمیت قرار گرفت در حالی که دست کم جمهوری اسلامی در موضع آزادی از همه مخالفان و شبهمخالفانش وضع بهتری دارد.
جدیترین چهره ای که شعار آزادی را با گستردگی و پرطنین تا مرز زنده باد مخالف من طرح کرد، دولت اصلاحات و جناب خاتمی بود که در عمل تنها مجموعه ای در دوران جمهوری اسلامی بودند که یک نهاد برآمده از انتخابات و رای مردم یعنی شورای شهر تهران دوره اول را منحل کردند. حالا امثال هاشمی که جای خود دارد که جمهوری اسلامی خود هزینه های بسیاری را در دوره اقتدارگرایی وی در دوره سازندگی داده است.
رفسنجانی استعداد اداره شدن را دارد/ موسوی به دلیل چسبندگی سیاسی به هاشمی نابود شد
با توجه به تعاریفی که تا اینجا از رفتارشناسی آقای هاشمی انجام دادید، سؤال مهمی ایجاد میشود: آینده آقای هاشمی چه خواهد شد؟
امینی: جناب هاشمی با توجه به ویژگیهای دوگانه که عمده الگوی تصمیم و موضع و رفتار وی را میسازد بعلاوه برخی ویژگی هایی که بعد از سال ۹۲ از نظر اجتماعی و سیاسی کسب کرده، مسیر خاصی را ادامه خواهد داد که استعداد «اداره شدن» را در وی بالا می برد.
یک تغییر پسا ۹۲ برای هاشمی تغییر در موقعیت سیاسی اوست و این که دولت روحانی فرصت سیاسی برای پیش بردن تصمیمات او به حساب می آید.
ویژگی اجتماعی جناب هاشمی این است که او حدود ۲۰ سال دچار طرد اجتماعی – سیاسی بود، این دوران از سال ۷۲ که آرای وی در رقابت با توکلی به عنوان یک نامزد کمتر شناخته شده کاهش پیدا کرد، شروع شد و از سال ۷۶ به بعد چنان بالا گرفت که هر کسی به هاشمی متصل بود دچار مشکلات بنیادین در صحنه سیاست میشد، مانند جناب ناطق نوری که در سال ۷۶ علی رغم واقعیت، باور اجتماعی این بود که وی ادامه دهنده راه هاشمی است و شکست در برابر خاتمی که آنتیتز هاشمی شناخته میشد موجب شد یک دوره انزوا در سیاست را تجربه کند. فرد دیگر موسوی بود که چسبندگی او به هاشمی جدی ترین دلیل مقاومت مردم در رای دادن به او شد.
اما الان جناب هاشمی پس از ۲۰ سال از موضع «طرد اجتماعی» به موضع «بازگشت اجتماعی» آمده است.
بازگشت هاشمی به سیاست معجزه احمدینژاد بود
دلیل و یا بهتر بگوییم عامل این بازگشت چه بود؟
امینی: دلیل این بازگشت به عقیده من معجزه احمدینژاد بود! یکی از معجزاتی که احمدینژاد کرد و مانند دم مسیحایی عمل نمود، این بود که آقای هاشمی را که از نظر سیاسی و اجتماعی در حاشیه بود ناگهان به عرصه سیاسی برگرداند. چون احمدی نژاد مسیری را در اداره کشور پیمود که فضای منفی بالایی ایجاد کرد و چون هاشمی رادیکالترین منتقد احمدینژاد بود به طور طبیعی در مقابل احمدینژاد مورد توجه مثبت قرار گرفت.
با این رویداد خصلتهای منفیای که باعث طرد هاشمی شد به تعلیق رفت؛ البته هیچگاه فراموش و صفر نمیشود بلکه فعلا مدنظر قرار نمیگیرد و ویژگی برجستهای که از هاشمی زنده می شود، مخالفت با احمدی نژاد است.
این احمدینژاد است که باعث ظهور دوباره هاشمی میشود، در واقع با یک سیکل باطل روبرو هستیم که در آن رفتار هاشمی باعث ظهور احمدی نژاد و رفتار احمدی نژاد باعث ظهور هاشمی میشود.
آیتالله میخواهد امپراتوری خود را احیا کند
میشود کمی واضحتر بگویید؟ منظور شما اداره شدن از سوی چه افرادی است؟
امینی: یعنی جناب هاشمی در شرایطی است که اولا مایل به احیای نوستالژی امپراتوریگونه خود در گذشته است، ثانیا همچنان از انگیزه بالایی برای پرخاش به جمهوری اسلامی که احساس میکند یکی از منابع اصلی محرومیتهای وی است برخوردار است و ثالثا با تغییر در مناسبات اجتماعی و سیاسی خود در پسا ۹۲ احساس قدرت نیز برای انگیزه و خواستههای خود دارد.
این شرایط درباره هر کس که باشد، بستری است که دیگرانی که بخواهند بر مناسبات سیاسی و اجتماعی جامعه ایران تاثیر بگذارند را درباره بکارگیری این ظرفیت در خدمت اهداف خود به وسوسه و طمع میاندازد. خصوصا که در واقع نیز مانند مثالهایی که زدم هاشمی چنین ظرفیتی را از خود بروز داده است.
میتوان گفت در همین راستا سال ۸۸ هم آقای هاشمی اداره شد؟
امینی: بله! چون هاشمی به لحاظ همان روانشناسی که از او بیان شد، نمیتوانست شکست مجدد خود را مقابل احمدی نژاد بپذیرد و دیگرانی هم بودند که میخواستند این انتخابات و آن مشارکت چهل میلیونی و آثار داخلی و خارجی آن را مخدوش کنند بنابراین این خواسته با آن روانشناسی در یک راستا قرار گرفت و هاشمی آن کرد که همه میدانند. ولی میخواهیم بگوییم آن زمان وی موقعیت اجتماعی و سیاسی کنونی را نداشت، ولی الان میشود روی موقعیت اجتماعی و سیاسی تازه او نیز حساب کرد.
اپوزیسیون داخل و خارج بر روی هاشمی اجماع مثبت دارند
غیر از این فضای تحلیلی چه نشانه یا مصداق خارجی را میتوان بیان کرد؟
امینی: چه نشانه و مصداقی از این شفافتر که هماکنون راجع به جناب هاشمی چه در اپوزیسیون و شبهاپوزیسیون داخل و چه اپوزیسیون خارج، یک اجماع مثبتی درباره وی وجود دارد. هیچ وقت روی جناب هاشمی این چنین اجماع مثبت نبوده و همواره در دهه ۷۰ و ۸۰ بر روی وی اجماع منفی بوده است، یعنی اگر کسی میخواست جمهوری اسلامی را نقد کند، مصداقش را وجود امثال هاشمی در آن میدانست.
اینکه کسی از متن حاکمیت جمهوری اسلامی و با این سوابق و با این اطلاق بگوید «غرب از ما چیزی جز شفافیت در مسئله هسته ای نمیخواهد» اینجا محل تامل جدی است.
اصلاحطلبان به دنبال تیز کردن شمشیر هاشمی هستند
این رسانههایی که امروز این میزان تیتر و عکس و ضریب به مباحث هاشمی میدهند، همان رسانههایی هستند که هاشمی در خطبههای نماز جمعه اردیبهشت ۷۹ آنها را در تایید تحلیل رهبر معظم انقلاب اسلامی، پایگاه دشمن میدانست. این اجماع در حدی است که صفحه اول این رسانهها به صورت بسیار تراژیک وداع هاشمی و پسرش را در راه رفتن به زندان پوشش میدهند. آنها میخواهند از هاشمی یک شمشیری بسازند و دائم هم آن را تیز میکنند چون میدانند با این سلاح میتوانند ضربات کاری بر پیکره نظام بزنند و هاشمی نشان داده چنین استعدادی را دارد.