«نماینده»؛ حنیف غفاری / نسبت ميان «استراتژي» و «تاکتيک» در نظامهاي سياسي دنيا همواره نسبتي تعريف شده است. به عبارت بهتر، تاکتيکها معمولا در ذيل استراتژي ها و متعاقبا اهداف کلان کشورها و نظامهاي سياسي تعريف شده و حتي اگر در ظاهر امر تغييري در بازي تاکتيکي بازيگران صورت مي گيرد، هدف از آن حفظ ثوابت و سنگ بناي اصلي سياست خارجي آنهاست. در واقع بايد گفت که استراتژي يک طرح عملياتي به منظور هماهنگي و سازماندهي اقدامات براي دستيابي به هدف يا اهداف اصلي مي باشد. با اين حال تاکتيک به آرايش و نظم ظاهري حاکم بر ميدان نبرد (ميدان نبرد نظامي، فکري، سياسي و راهبردي) اطلاق مي گردد. از دل همين دو تعريف ساده مي توان به نسبت اهميت استراتژي ها در سياست خارجي هر کشوري پي برد. در سياست خارجي هر کشوري، تاکتيکهاي غير ثابت و متعدد در مسير رسيدن به يک استراتژي ثابت فدا مي شوند. در نظامهاي ايدئولوژيک و فکري، استراتژي خود در ذيل آرمانها تعريف مي شود. به عبارت بهتر، استراتژي در ذيل آرمانها، اصول و ارزشهايي تعريف مي شود که هدف از استقرار و استمرار فعاليت يک نظام دستيابي به آنهاست. بنابر اين ما در نظامهاي ارزش مدار با سه مولفه «تاکتيک»»، استراتژي» و «آرمان» مواجه هستيم که هر يک از آنها در ذيل ديگري تعريف مي شود.
آنچه امروز در نظام بين الملل مي گذرد نشان دهنده پيچيدگي حاکم بر اين مجموعه است. در سال ۲۰۰۸ ميلادي، زماني که باراک اوباما رئيس جمهور ايالات متحده آمريکا توانست در رقابت با جان مک کين نامزد حزب جمهوريخواه پيروز شود و به کاخ سفيد راه يابد، اکثريت راي دهندگان آمريکايي در انتظار ظهور قهرماني واقعي در کاخ سفيد بودند. قهرماني که بتواند سياست خارجي آمريکا را به صورت مبنايي تغيير داده و چهره مخدوش واشنگتن در دوران رياست جمهوري بوش را با چهره اي تازه و مطلوب جايگزين سازد. با اين حال در همان روزهايي که
«اوباما» حکم نماد تغيير در سياست خارجي آمريکا را پيدا کرده بود، «زبيگنيو برژينسکي» مشاور امنيت ملي آمريکا در دوران رياست جمهوري جيمي کارتر و منتقد بزرگ سياستهاي بوش، صراحتا اعلام کرد که حتي با وجود حضور اوباما در کاخ سفيد استراتژي هاي سياست خارجي آمريکا هرگز تغيير پيدا نخواهد کرد. برژينسکي تاکيد کرد که تغييراتي که در دوران اوباما صورت خواهد گرفت، صرفا محدود به تاکتيکها و روشها خواهد بود، نه اصول و استراتژي ها. پس از مدتي کوتاه صحت اظهارات برژينسکي براي همه تحليلگران مسائل بين الملل و افکار عمومي دنيا به اثبات رسيد. ادامه حضور نظامي در افغانستان، ايجاد ناآرامي هاي مزمن در خاورميانه، شکل دهي و ايجاد گروههاي تکفيري در منطقه، وقوع نبردهاي نيابتي، حملات مستمر به نقاط قبايلي پاکستان و بروز رسوايي هاي اطلاعاتي و امنيتي ناشي از جاسوسي آمريکا در سرتاسر دنيا جملگي محصولات عيني حضور دموکراتهاي پرادعا در کاخ سفيد بود.
آمريکا نسبت به حفظ استراتژي ها و ثوابت سياست خارجي خود اهميت ويژه اي قائل است اما اين گزاره را براي ديگر کشورها وبازيگران نظام بين الملل تجويز نمي کند!
يکي از نسخه هاي مهمي که آمريکا براي استحاله نظامهاي سياسي دنيا، اعم از نظامهاي دوست و دشمن توسط خود تجويز مي کند، خدشه دار کردن نسبت تاکتيکها و استراتژي هاي
سياست خارجي آنهاست. واشنگتن در گلوگاههاي حساس بين المللي و در مقاطع زماني تعيين کننده اين بازي خطرناک را به اجرا مي گذارد. در سال ۲۰۱۲ ميلادي، زماني که محمد مرسي توانست با حمايت شهروندان مصري و مخالفان رژيم ديکتاتوري حسني مبارک پيروز انتخابات رياست جمهوري مصر شود، آمريکا و مهره آن در منطقه يعني عربستان سعودي سريعا وارد معامله اي خطرناک با وي شدند. ديپلماتها و سياستمداران برجسته آمريکايي در قاهره به يکي از طرفهاي مشورت ثابت رئيس جمهور مصر تبديل شده بودند. مرسي تا قبل از حضور در کاخ رياست جمهوري در قاهره قول داده بود در پيمان کمپ ديويد تجديد نظر و حتي آن را لغو کند و گذرگاه رفح را روي غزه بازگشايي کند. همچنين او با راي دهندگان مصري هم قسم شده بود تا انقلاب مصر را از گزند انحراف و
چند دستگي به دور نگاه دارد.
مقامات آمريکايي و سعودي در همان مدت کوتاه حضور مرسي در قدرت دست به کار شدند و به مهار تاکتيکي مرسي پرداختند. آنها به مرسي اين گونه القا کردند که ايجاد تغييرات کلان و بنيادين در سياست خارجي مصر به سود وي و انقلاب اين کشور نخواهد بود و صرفا منجر به ايجاد جوي راديکال در اين کشور خواهد شد! آنها از مرسي خواستند تا استراتژي ها و آرمانهايي که برآمده از تفکرات افرادي مانند استاد حسن بنا و سيد قطب بود را در ماورا و خفاياي ذهن خود حفظ کند و در عالم واقع، به فکر درک جهان واقعي و پيراموني خود باشد! واشنگتن و رياض به مرسي توصيه کردند که مواردي مانند عدم بازگشايي گذرگاه رفح و يا عدم تجديد نظر در پيمان کمپ ديويد يک بازي تاکتيکي صحيح است که منجر به حفظ استراتژي هاي کلان اخوان المسلمين در سياست خارجي خود خواهد شد. پس از اينکه مرز ميان استراتژي ها، تاکتيکها و آرمانها در سياست خارجي دولت مرسي بر هم ريخت، آمريکا و عربستان که به اهداف خود در مهار اخوان المسلمين به خوبي دست يافته و از سوي ديگر، با عملياتي موازي شهروندان مصري را نيز عليه نظام مرسي تحريک کرده بودند، به ناگهان بر وي تاخته و با حمايت از مهره هاي وابسته به رژيم سابق مصر از جمله «ژنرال سيسي» به يکسال رياست جمهوري مرسي پايان دادند. هم اکنون محمد مرسي در دادگاه مصر با لباس قرمز رنگ اعدام ظاهر مي شود. اين لباس بيش از آنکه نماد اعدام و پايان يافتن تاريخ مصرف سياسي مرسي باشد، نتيجه گوش سپاري وي به زمزمه هاي مکارانه آمريکا و آل سعود بود... د.
به طور کلي بدترين معامله در سياست خارجي يک کشور، معامله اي است که در آن استراتژي ها مورد داد و ستد قرار گيرد. با اين حال از اين بدتر، معامله اياست که در نتيجه آن، تاکتيکها در مسير تقويت استراتژي ها به گردش
در نيامده و بالعکس، زمينه را براي انحراف و گسست استراتژي ها و متعاقبا آرمانها فراهم سازد. بايد پذيرفت که ايجاد گسست ميان تاکتيکها و استراتژي هاي سياست خارجي کشورهاي مخالف آمريکا، از اصلي ترين اهداف دموکراتها و جمهوريخواهان کاخ سفيد محسوب مي شود.
هم اکنون جمهوري اسلامي ايران در برهه زماني بسيار حساس و تعيين کننده اي قرار دارد. کليت حضور اعضاي ۱+۵ پاي ميز مذاکره و امتيازاتي که در اين معادله کسب کرده ايم، نماد و نشانه تبلور کليد واژه «ايران قدرتمند» است. ايران قدرتمندي که توانست پس از مقاومتي ۱۲ ساله،
آمريکا و متحدانش را وادار به دادن امتيازاتي مهم پاي ميز مذاکرات هسته اي نمايد. با اين حال اين دستاورد کلي (که البته تا تحقق نهايي آن هنوز راه زيادي باقي مانده است)،
نبايد منجر به مواجهه احساسي و غير منطقي ما با پديده برجام و قطعنامه ۲۲۳۱ شود. واشنگتن درست در زمان شادي کاذب يا افسردگي مفرط کشورها، عمليات خطرناک خود جهت بر هم زدن مرز ميان تاکتيكها، استراتژيها و آرمانهاي آنها را در دستور کار قرار مي دهد. اين قاعده در مورد ايران نيز صادق است. واشنگتن هم اکنون تشنه ايجاد تغيير در ثوابت و استراتژي هاي سياست خارجي ماست! تبديل استراتژِي «مديريت رفتار دشمن» به «تبديل دشمن به دوست» تنها يکي از اين موارد محسوب مي شود. بديهي است که در چنين شرايطي بايد «بازي تاکتيکي» خود را در مسير حفظ استراتژي ها و آرمانهايمان مديريت و هدايت نموده و فراموش نکنيم که «اصرار بر حفظ استراتژي هاي ما»
شاه کليد پيروزي ديپلماتيک ما در وين بوده است نه
«عدول از اين استراتژيها». بديهي است که اگر دستگاه سياست خارجي ما سند برجام و قطعنامه ۲۲۳۱ را در مسير تقويت و پررنگ ساختن استراتژي هاي کلان ما در منطقه و جهان جاسازي و تعريف نکند، اين پديده مي تواند به پاشنه آشيل سياست خارجي ما در آينده اي نزديک تبديل شود. بالعکس اگر اين موارد در مسير تقويت اصول، آرمانها استراتژي ها و ثوابت سياست خارجي کشورمان تعريف شود،
پيروزي هاي بزرگ تر ديگري در انتظار ما خواهد بود. از اين رو آنچه پيروزي يا شکست نهايي ما در قبال مذاکرات هسته اي
را تعيين مي کند، نحوه مواجهه ما با اين پديده خواهد بود. مواجهه اي که بايد در سايه حفظ و استمرار بازي تاکتيکي در ذيل اهداف استراتژِيک و آرماني ما صورت گيرد.