شناسهٔ خبر: 179001 - سرویس سیاست
نسخه قابل چاپ

مصاحبه با حسن بهشتی‌پور در باب «چه می‌شد اگر»های اشغال سفارت آمریکا

حقوق بین‌الملل حقوق زورگوهاست

«نماینده»/علیرضا رحمانی: CONTERFACTUAL HISTORY مبحثی در مطالعات تاریخی است که به بررسی چه می‌شد اگرهای تاریخی می‌پردازد. در این رویکرد با بررسی آثار یک حادثه تاریخی مؤلفه‌هایی از واقعه حذف می‌شود و این پرسش مطرح می‌شود: اگر این مؤلفه یا واقعه از تاریخ حذف شود چه تغییری در سرنوشت تاریخی حاصل می‌شد؟ تاریخ روابط ایران و آمریکا در طول سالیان با چالش‌های بسیاری مواجه بوده است و بعد از پیروزی انقلاب این چالش روش تندی به خود گرفت. تضاد منافع جمهوری اسلامی و دولت آمریکا موجب درگیری‌های بسیاری شده است. بسیاری ماجرای گروگان‌گیری را عامل اصلی قطع روابط ایران و آمریکا می‌دانند؛ اما پرسش اینجاست: با توجه به ماهیت انقلاب اسلامی، اگر ماجرای گروگان‌گیری اتفاق نمی‌افتاد آیا شاهد روابط بهتری میان ایران و آمریکا بودیم؟ برای پاسخ به این پرسش به سراغ حسن بهشتی‌پور کارشناس مسائل سیاسی رفتیم. بهشتی‌پور پروژه‌ای در خصوص گروگان‌گیری در دست انجام دارد که در سطح وسیع و در ابعاد گوناگون این مسئله را مورد پژوهش قرار داده است. او با بررسی دقیق اسناد، خاطرات، روزنامه‌ها و با انجام گفت‌وگوهای متعدد با طرف‌های درگیر تلاش دارد توصیف و تحلیل روشنی از واقعه گروگان‌گیری به دست دهد. با توجه به دقت و انصافی که ایشان در امر پژوهش دارند، حاصل این پروژه بسیار خواندنی خواهد بود.

* با فاصله گرفتن از واقعه گروگان‌گیری سفارت آمریکا بسیاری بر این باورند این واقعه عامل اصلی رابطه کنونی ایران و آمریکاست. با توجه به اهداف آمریکا در ایران از یک سو و گفتمان انقلاب اسلامی به‌ویژه امام خمینی از سوی دیگر، حتی اگر این اتفاق نمی‌افتاد روابط ایران و آمریکا چگونه پیش می‌رفت؟

درگیری بین ایران و آمریکا یک درگیری بنیادین است؛ به آن معنا که دو طرز تفکر و دو ایده متفاوت از لحاظ فرهنگی، سیاسی و اقتصادی بین انقلاب اسلامی و آمریکا وجود داشته و دارد. حتی اگر جریان گروگان‌گیری پیش نمی‌آمد تا زمانی که انقلاب اسلامی موجودیت دارد این دو کشور یک چالش جدی با هم خواهند داشت؛ چراکه آمریکایی‌ها به دنبال آن بودند که یک حکومت غرب‌گرا و طرف‌دار آمریکا در ایران برقرار شود (البته در ترجمه انقلابی، ما از آن به‌عنوان کشور وابسته یاد می‌کنیم، ولی در ادبیات آمریکا این‌گونه نیست که بگویند ما به دنبال یک کشور وابسته هستیم، بلکه این‌گونه بیان می‌کردند که به دنبال یک متحد هستند. حال فرق وابستگی و اتحاد چیست، بحث مفصلی است که مرتبط با موضوع ما نیست).

 آنچه آمریکایی‌ها مطرح می‌کردند این بود که ما شاه را نمی‌توانیم نگه داریم. به دلیل اینکه تظاهرات گسترده‌ای در ایران وجود داشت، از آذرماه ۵۷ قید شاه را می‌زنند. ژنرال هایزر به ایران می‌آید و جمع‌بندی می‌کنند که اگر کودتا هم بکنند باید تعداد زیادی از مردم را بکشند و نهایتاً هم مشخص نیست که آیا می‌توان منافع آمریکا را در ایران تأمین کرد یا خیر. بنابراین آمریکا عملاً از آذرماه ۵۷ سعی می‌کند خودش را به انقلابیون نزدیک کند، با آن‌ها گفت‌وگو و مذاکره کند تا شاید بتواند با جریانی مثل جبهه ملی و نهضت آزادی که به دیدگاه آمریکا نزدیک بودند کنار بیاید، با این هدف که بعد از شاه به کمک این‌ها موقعیت آمریکا در ایران از دست نرود؛ چراکه ایران یک متحد مهم در منطقه بود. تمام قراین و شواهد در تحقیقات من هم این را نشان می‌دهد که آمریکا عملاً از آذرماه سال ۵۷ به بعد دست از حمایت شاه برمی‌دارد و تلاش می‌کند تا با جریان انقلابی‌ای که نزدیک به دیدگاه‌های غرب است کنار بیاید. هنری برشت مسئول میز ایران در وزرات خارجه آمریکا هم مذاکراتی با کسانی چون شهید بهشتی و آیت‌الله منتظری و موسوی اردبیلی که نزدیک به دیدگاه‌های غرب نبودند انجام می‌دهند. اما تحلیل اصل جریان انقلاب به رهبری امام خمینی این بود که اصولاً استبداد داخلی تحت حمایت خارجی است، سرنگونی استبداد داخلی الزاماً به این معنا نیست که روند مبارزه کامل است، بلکه باید با استعمار خارجی هم مبارزه کرد.

 بنابراین، ما می‌بینیم که امام خمینی بعد از رفتن شاه و بعد از پیروزی انقلاب همچنان در مورد مبارزه با استعمار سخن می‌گوید. تقریباً از خرداد ۵۸ امام خیلی محکم و تند در مورد مداخلات آمریکا در ایران سخنرانی می‌کند. وقتی دانشجویان این اقدام را انجام می‌دهند، این یک فرصت تاریخی برای امام خمینی است که این واقعه را به یک جریان ضد استعماری تبدیل کنند. از نظر امام این ماجرا تضمین تداوم انقلاب است. بنابراین فراموش نکنیم که تفکر امام -یا با ادبیات امروز، دکترین امام- اول بر پایه استقلال‌خواهی بود، دوم خودکفایی در مسائل اقتصادی، سوم خودباوری در مسائل اجتماعی و چهارم این بحث را مطرح می‌کند که انقلاب اسلامی فقط محدود به ایران نیست، به سایر کشورها به‌ویژه کشورهای مسلمان هم تعمیم پیدا می‌کند. تمام این‌ها در تعارض با منافع آمریکا بود. آمریکایی‌ها توسعه انقلاب اسلامی را به ضرر خود می‌دانستند و از طرف دیگر، تفکر انقلاب اسلامی را در تعارض با تفکر سکولار غربی و لیبرالیسم غربی می‌دانستند.

 حال اگر فرض را بر این می‌گرفتیم که دانشجویان این اقدام را انجام نمی‌دادند، ولی تفکر امام خمینی و نگاه انقلاب اسلامی علیه استبداد و استعمار و رد کردن هرگونه کمک از کشورهای خارجی، نهایتاً ارتباط ایران و آمریکا به همین‌جا ختم می‌شد.

* اگر این نگاه وجود داشت پس مذاکرات با چه توجیهی انجام می‌شد؟

البته امام مستقیماً با آمریکا مذاکره نکرد، نزدیکان امام این مذاکرات را انجام دادند و هدف آن‌ها این بود که بین شاه و حامی او (آمریکا) اختلاف ایجاد کنند و آمریکا را مجبور کند که از شاه حمایت نکند؛ یعنی در مرحله اول شاه را به طور کامل ساقط کنند و در مرحله بعد به مقابله با استعمار بپردازند. اگر این فرض درست باشد، ماهیت حرکت دانشجویان در درجه اول اعتراض به دولت موقت است. از نگاه آن‌ها، دولت به جای اینکه با آمریکا مبارزه کند، در حال تعامل با آمریکا بود؛ و این تعامل را هم مثبت تلقی می‌کردند. دیگر اینکه مهندس بازرگان سیاست گام‌به‌گام را مدنظر داشت، درصورتی‌که این طیف از دانشجویان معتقد به حرکت‌های انقلابی بودند و بحث مصادره کردن‌ها و ملی کردن‌ها و اقتصاد نزدیک به سوسیال‌دموکراسی یا حتی سوسیالیستی را نمی‌پذیرفتند (اگرچه آن‌ها از این واژه‌ها و ادبیات استفاده نمی‌کردند و بیشتر اقتصاد دولتی و عدالت اجتماعی را در برابر آزادی‌خواهی مطرح می‌کردند). دانشجویان با این نوع تفکر حرکت کرده و بنا را بر این می‌گذارند که طی ۴۸ یا ۷۲ ساعت سفارت را اشغال کنند تا اولاً اعتراض خود را به ورود شاه به آمریکا اعلام کنند (چون این تلقی را داشتند که آمریکا و شاه در صدد هستند که با انجام کودتایی مشابه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دوباره شاه را بر سر کار بیاورند)؛ دوم اینکه صدای انقلاب را به گوش دنیا برسانند و اعلام کنند که ماهیت انقلاب ایران یک ماهیت ضد استعماری و طرف‌داری از مستضعفان جهان است؛ سوم اینکه اسنادی را که در واقع اسناد مداخلات آمریکا در ایران بود به دست آورند و بعد از ۴۸ یا ۷۲ ساعت سفارت را تحویل دهند. این نقشه‌ای بود که دانشجویان طرح‌ریزی کرده بودند؛ البته تحلیلشان این بود که شاید این حرکت منجر به سقوط دولت بازرگان هم شود (دل خوشی از دولت مهندس بازرگان نداشتند) که نهایتاً هم این اتفاق افتاد.

 بنابراین این یک حرکت ضد استعماری و ضد امپریالیستی بود که البته بعداً واژه ضد استکباری به آن اطلاق شد، با این هدف که نشان دهند ما به دنبال تثبیت و تداوم انقلاب هستیم، اگر چنین کاری نکنیم، انقلاب یا با کودتا از بین می‌رود و یا به انحراف کشیده می‌شود. این خلاصه‌ای است از نوع نگاه و ماهیت این حرکت. اگر وارد جزئیات و بطن هریک از این‌ها شویم نکات بسیار قابل توجهی نیز وجود دارد.

*تحلیل دانشجویان از احتمال کودتا از کجا نشئت می‌گرفت؟

اینکه بگوییم سندی وجود دارد که نشان دهد آمریکا به دنبال کودتا بوده، خیر این‌گونه نبود، سندی در این خصوص و تا الآن یافت نشده است. می‌بینیم که اسناد کودتای ۲۸ مرداد هم به‌تازگی منتشر شده و علی‌رغم وجود این اسناد برخی منکر دخالت آمریکا در این مسئله هستند و آن را حرکتی ملی در حمایت از شاه تلقی می‌کنند. در مورد اینکه آمریکا بعد از انقلاب به دنبال کودتا بوده، خیر این‌گونه نبود؛ اما قبل از انقلاب یکی از گزینه‌هایی که هایزر بیان کرده طرح‌ریزی یک کودتاست. بعد از انقلاب ما با کودتای نوژه مواجه بودیم. در مورد دخالت آمریکا در این کودتا، سرهنگ عامره در صفحه‌ای از خاطرات خود می‌گوید که در خرداد سال ۵۸ در تهران ملاقاتی با یکی از مأموران سیا داشته تا بررسی کنند که آیا ارتش می‌تواند کودتا بکند یا خیر. این تنها ادعای سرهنگ عامره است که در لندن منتشر شده است؛ البته او در سرتاسر خاطراتش بیان می‌کند که این کودتا توسط شاپور بختیار و با حمایت عراق صورت گرفت و اسمی از آمریکا نمی‌برد؛ اما در آن صفحه به‌صراحت از این ملاقات و امکان‌سنجی انجام کودتا هم سخن می‌گوید. دانشجویان پیرو خط امام بدون اینکه از این موضوع اطلاع داشته باشند (چراکه این خاطرات خیلی سال‌ها بعد منتشر شد) با تحلیلی که از رفتن شاه به آمریکا داشتند تصور می‌کردند که طرح بیماری شاه دروغ است. در آن زمان آمریکا با پیشنهاد مهندس بازرگان در خصوص اعزام یک تیم پزشکی از ایران برای معاینه شاه مخالفت کرده بود.

 البته این مسئله هم بعدها بیان شد و دانشجویان از آن اطلاعی نداشتند، منتها با رفتن شاه به آمریکا در اول آبان سال ۱۳۵۸ و از طرفی ملاقات برژینسکی با بازرگان در حاشیه جشن‌های انقلاب الجزایر که حدود ۴ آبان صورت گرفت، دانشجویان مجموعه برداشتی داشتند که ممکن است آمریکا بخواهد بار دیگر در امور ایران مداخله کند. آن‌ها حتی ماجرای کردستان در اسفند ۵۸ را هم به آمریکا مرتبط می‌دانستند. همچنین، ماجرای گنبد و فعالیت چریک‌های فدایی خلق را هم به آمریکا نسبت می‌دادند، قائله حزب جمهوری خلق مسلمان در تبریز را مرتبط با شریعتمداری می‌دانستند و از نگاهشان شریعتمداری هم یک مهره آمریکایی بود. در واقع آن‌ها هر اتفاقی را از پیروزی انقلاب تا آبان ۵۸ را به آمریکا نسبت می‌دادند. نوع نگاه دانشجویان وابسته به تحلیلی بود که ارائه می‌دادند.

* در بسیاری از تحلیل‌ها آمریکا با تحریک عراق برای حمله به ایران از یک سو به دنبال انتقام‌جویی بود و از یک سو با این هدف که شروع جنگ شاید پایان‌بخش جریان گروگان‌گیری باشد، عراق را به این مسیر هدایت کرد. آیا این تحلیل درستی برای شروع جنگ است؟

صدام از خرداد ۵۸ به مناطق مرزی ایران حملاتی داشت. ما مرتب گزارش‌هایی از این درگیری‌ها داریم. تصمیم صدام برای حمله به ایران از قبل گرفته شده بود و بعد از گروگان‌گیری این مسئله تسریع شد، آن هم به دو دلیل: یکی اینکه شوروی سه ماه بعد (دی‌ماه ۵۸) از گروگان‌گیری وارد خاک افغانستان شد؛ دوم اینکه آمریکا درگیر ماجرای گروگان‌گیری بود و این بهترین فرصت برای صدام بود که بتواند رؤیای ضمیمه کردن خوزستان به خاک عراق را عملی کند. بهانه حمله عراق به کویت چه بود؟ مگر در کویت گروگان‌گیری اتفاق افتاد؟ مگر آمریکا با کویت درگیری سیاسی داشت؟ صدام یک آدم توسعه‌طلب بود و عنوان می‌کرد کویت استان نوزدهم عراق است. گروگان‌گیری کاتالیزور بود و باعث ترغیب بیشتر صدام شده بود وگرنه او این نقشه را از مدت‌ها قبل کشیده بود. اگر گروگان‌گیری اتفاق نمی‌افتاد باز هم صدام به ایران حمله می‌کرد. صدام در سخنرانی خود در مجلس عراق به‌صراحت بیان می‌کند که شاه قرارداد الجزایر را به ما تحمیل کرد، ما این قرارداد را پاره می‌کنیم، به‌هیچ‌وجه آن را اجرا نمی‌کنیم.

* با توجه به کمک‌های آمریکا به عراق، اگر گروگان‌گیری اتفاق نمی‌افتاد، آیا روند جنگ تغییر نمی‌کرد؟

به‌هیچ‌وجه. البته مسائل مربوط به طولانی شدن جنگ و چگونگی ادامه یافتن آن مجالی دیگر می‌طلبد. صدام وابستگی عمیقی به ارتش شوروی داشت و بخش عمده تجهیزات ارتش خود را از شوروی وارد می‌کرد، اما شوروی که درگیر افغانستان بود تمایلی به دخالت در این جنگ نداشت. گروگان‌گیری حمله عراق به ایران را تسریع کرد. گروگان‌گیری در آبان ۵۸ انجام شد و حمله رسمی عراق به ایران در شهریور ۵۹ رخ داد. بین این دو واقعه حدود یازده ماه فاصله است، علت آن چه بود؟ صدام برای حمله به ایران نیاز داشت که حمایت کشورهای عربی را به دست آورد (که به دست هم آورد). آمریکایی‌ها مخالفتی با حمله عراق به ایران و حتی کویت نکردند، در مورد کویت می‌توانستند مانع حمله شوند.

* از انتقادهای اصلی که به دانشجویان می‌شود این است که گروگان‌گیری ناقض حقوق بین‌الملل بود و این در وجهه بین‌المللی ایران از همان ابتدای انقلاب بسیار تأثیرگذار بود. تحلیل‌تان از این مسئله چیست؟

حقوق بین‌الملل حقوق زورگوهاست. حقوق بین‌الملل همان است که شما قطعنامه‌ای را می‌پذیری ولی آن را زیر پا می‌گذاری. گاهی پیش می‌آید که کشوری قطعنامه را نمی‌پذیرد، آن را امضا نمی‌کند و الزامی هم برای اجرا ندارد؛ اما قدرتی مثل آمریکا قطعنامه ۲۲۳۱ را تأیید می‌کند و وقتی رئیس‌جمهور عوض می‌شود قطعنامه را کنار می‌گذارد، قطعنامه‌ای که به آن رأی داده شد و باید به آن ملتزم باشد. حقوق بین‌الملل متأسفانه حقوق زورمدارهاست، البته این به آن معنا نیست که ما باید حقوق بین‌الملل را کنار بگذاریم، ما به‌واسطه همین حقوق از آمریکا در دیوان لاهه شکایت می‌کنیم.

 آمریکا حقوق بین‌الملل را رعایت نمی‌کند، حال چطور می‌شود حرکت دانشجویان برخلاف حقوق بین‌الملل تلقی می‌شود؟ البته این درست است که آن‌ها قوانین را زیر پا گذاشتند، باید اول به آن‌ها تذکر داده می‌شد و طبق عرف بین‌المللی ۷۲ ساعت مهلت می‌دادیم تا ایران را ترک کنند. ۴۴۴ روز نگه داشتن این‌ها قطعاً خلاف حقوق بین‌الملل بود؛ اما کشورهایی که خودشان صبح تا شب حقوق بین‌الملل را نقض می‌کنند حق ندارند به چند دانشجو خرده بگیرند. این همان حقوق بین‌المللی است که به عربستان سعودی مجوز می‌دهد تا با بمبی که از فرانسه و آمریکا خریداری کرده به یمن حمله کند. عربستان به این دلیل به یمن حمله می‌کند که بتواند یک دولت طرف‌دار خودش را به قدرت برساند. حال این‌ها را به استناد چه چیزی انجام می‌دهد؟ قطعنامه‌هایی که در شورای امنیت تصویب شده و یمن را تحت فصل هفتم ماده ۴۲ قرار داده است؛ یعنی مجوز داده که به یمن حمله شود.

 باید واقع‌بین باشیم. در ماجرای گروگان‌گیری وقتی دیوان لاهه ایران را محکوم کرد، ایران اعلام داشت دولت ناقض حقوق بین‌الملل نبوده بلکه این کار توسط چند دانشجو انجام شده است. اما دیوان با استناد به اینکه امام خمینی اجازه نداد این موضوع حل‌وفصل شود و در واقع انقلاب این ماجرا را ادامه داد، ایران را محکوم کرد. چرا امام این کار را کرد؟ امام از این فرصت تاریخی استفاده کرد تا هم جریان لیبرال را از انقلاب کنار بزند و هم جریان چپ را خلع سلاح کند، از آن طرف هم یک شور ملی در ایران به وجود آورد و اکثریت قاطعی از این ماجرا حمایت کردند. البته با گذشت زمان هم مخالفت‌ها بیشتر شد. در روزهای اول طیف‌های زیادی از این کار حمایت کردند، منهای بعضی افراد معدود که حتی نماز خواندن در محل سفارت را به دلیل غصبی بودن صحیح نمی‌دانست. برخی هم ابتدا مخالف بودند اما بعد از موافقت امام پیروی از ولایت فقیه را اصل قرار دادند. افرادی چون عزت‌الله سحابی هم در ابتدا خیلی محکم از دانشجویان حمایت می‌کند اما بعدها مخالف این کار می‌شود. تغییر موضع حتی در خود دانشجوها هم دیده شد.

 در پایان باز هم باید تأکید کنم همه می‌خواهند رابطه الآن ایران و آمریکا را به گروگان‌گیری مرتبط کنند، درحالی‌که گروگان‌گیری نقطه عطفی در روابط ایران و آمریکا بود. اگر این اتفاق نمی‌افتاد ما با آمریکا سر مسائل دیگری درگیر می‌شدیم. به چالش کشیدن مواضع آمریکا در منطقه ربطی به گروگان‌گیری ندارد، ربط به مواضع انقلاب دارد.

نظر شما