|عارفه سلیمی| در کافه گپ این هفته سراغ «احمد توکلی» رفتیم و صحبت از ریزهکاریهای زندگی این وزیر اسبق کار و امور اجتماعی و همچنین نماینده با سابقه مجلس شورای اسلامی گپوگفتی خواندنی را رقم زد...
چطور با همسرتان آشنا شدید و به چه وسیلهای ازدواجتان فراهم شد؟
همسرم دختر خاله مادر من بود، همچنین با برادر ایشان نیز دوست بودم. هنگامی که قصد ازدواج داشتم نظر مادرم بر این بود که این دختر خانم برای من مناسب است. چون من مذهبی بودم او نیز محجوب، خوش خلق و باحجاب بود. یک روز مادرم گفتند که فلانی از دختر خالهاشان خواستگاری کرده است شما نمیخواهید پا پیش بگذارید؟ گفتم اگر ایشان قبول کنند زن فلانی شوند یعنی به درد من نمیخوردند و اتفاقاً این امتحان خوبی است، که در نهایت همسرم به آن بنده خدا جواب رد دادند.
چندی بعد وقتی که دانشجوی سال دوم دانشگاه بودم مادرم گفتند یک فرد مذهبی، هم رشته من از دانشگاه تهران به خواستگاری ایشان آمده است. میخواهی من یواشی به خاله بگویم که دست نگه دارند؟ من هم گفتم چرا یواش، بلند بلند بگویید! (خنده)
قرار شد ابتدا شخصا با ایشان صحبت کنم. یک دفتر ۴۰ برگ خریدم و به بهشهر رفتم آن زمان مبازرات سیاسی خود را شروع کرده و یکبار هم بازداشت شده بودم، اما مادرم در جریان نبود. در آن دفتر اهداف، شرایط و هر آن چه که بلد بودم و به نظرم آمد را نوشتم.
حتی نوشتم که ممکن است از دانشگاه اخراج، در مبارزات زندانی و یا کشته شوم و بعد پشت دفتر را خالی گذاشتم تا او نیز نظر خودش را بنویسند. هنگامی که ایشان دفتر را به من تحویل دادند و من آن را ورق زدم صفحهها خالی بود! بسیار دلخورشدم وقتی به صفحه اول رسیدم ایشان فقط نوشته بودند که من از کارهای مبارزاتی شما خبر داشتم و پای تمام مشکلات و سختی های آن ایستادهام.
در آن زمان شما چند سال داشتید و همسرتان چند ساله بودند؟
من ۱۹ و همسرم ۱۷ سال داشتند.
وقتی ازدواج کردید وضع زندگیتان چطور بود؟
من در آن زمان تشکیل زندگی ندادم عقد کردیم و من به تهران بازگشتم و به درسم ادامه دادم. در سال ۵۱ از زندان که بیرون آمدم، سربازی خود را به ساری منتقل کردم چرا که همسرم در آن جا دانشجوی زبان بود و در ساری زندگی مشترکمان را شروع کردیم.
زندگی ما با اجاره کردن اتاقی در منزل یک بنا آغاز شد. خانه ما یک اتاق کوچک با دستشویی و آشپزخانه مشترک در حیاط بود. صاحب خانه ما وقتی که دید من و همسرم مذهبی هستیم قسمت کوچکی به اندازه یک متردر یک متر ونیم از آشپزخانه خود را جدا کرد و به ما داد. بعد از آن دوباره به زندان رفتم و پس از آزادی برای گذراندن زندگی ام شروع به فروش برنج کردم.
شما چند فرزند دارید؟
هفت فرزند دارم. پنج پسر و دو دختر
فرزندانتان ازدواج کرده اند؟
همه شان ازدواج کرده اند به جز آخری که اسفند برای او نیز به خواستگاری رفتیم، انشالله او هم تشکیل خانواده میدهد.
در چه سنی فرزندانتان ازدواج کردند، آیا مراسم ازدواج آنها نیز مانند شما ساده بود؟
اکثرشان زود ازدواج کردند، جز دو پسر آخرم که یکی مانده به آخری ۲۷ سالگی ازدواج کرد و پسر آخرم که ۲۵ سالش است، بقیه حدود ۲۰ سالگی تشکیل خانواده دادند. مراسمشان نیز به نسبت امروز ساده برگزار شد. دخترها و عروسهایم نیز مهریهاشان ۱۴ سکه بهار آزادی بود.
نوه هم دارید؟
بله ۱۰ نوه دارم.
مهریه همسرتان چه قدر بود؟
آن زمان ۳۵ هزار تومان
همسرتان هم شاغل هستند؟
شاغل بودند. ایشان معلم مدرسه بودند که وقتی خدا بچه دوم را به ما هدیه داد مرخصی گرفتند و بعد که بچههایمان زیاد شدند در خانه ماندند تا به تربیت بچهها رسیدگی کنند.
چه قدر اهل خرید هدیه برای همسرتان هستید و فکر میکنید چه هدیهای ایشان را خیلی خوشحال میکند؟
خیلی اهل خرید هدیههای گران قیمت نیستم اما کم و بیش یک چیزهایی میخرم(خنده)
ایشان خیلی بزرگوار هستند و خیلی از من توقعی ندارند اما فکر میکنم عطر خوشحالشان میکند ولی اهل زیور آلات و... نیستند.
در کارهای منزل به همسرتان کمک میکنید؟
کمک میکردم الان چند سالی است که زود خسته میشوم من را معاف کرده اند.
اما قدیم، از تر و خشک کردن بچهها وعوض کردنشان تا ظرفشویی و تمیز کردن خانه به همسرم کمک میکردم.
آشپزیتان هم خوب است چه غذایی خیلی خوب درست میکنید؟
بله آشپزی هم میکنم. هر چیزی که به دستم برسد درست میکنم. بد هم از آب در نمیآید. (خنده)
اگر وقت خالی داشته باشید عموما به چه کاری مشغول میشوید؟
چندان وقت خالی ندارم. اما اگر زمانی دست دهد پیاده روی میکنم و در حین پیاده روی تفسیر قرآن یا مثنوی گوش میدهم. از دیگر تفریحاتم این است که در اینترنت مقالههای علمی روز دنیا را میخوانم.
آخرین کتابی که خواندید چه بوده است؟
کتاب راه دیگر نوشته ی ارناندو دسوتو که درباره نظام سرمایه داری است.
اهل ورزش کردن هم هستید؟
در جوانی بسکتبال بازی میکردم اما الان فقط پیاده روی میکنم.
در خانه چه قدر اهل عصبانیت هستید و اگر عصبانی شوید چه میکنید؟
در سالهای اخیر عصبانیتم عموماً با سکوت ظاهر میشود، جایم را عوض میکنم یا به اتاق دیگر میروم. در مباحث جدی گاهی صدایم بلند میشود اما بر کسی خشم نمیگیرم.
هر دو نفر در اوج تفاهم هم که باشند در زندگی مشترکشان اختلاف نظر و دعوا پیش میآید شما عموما چگونه این اختلافات را حل میکنید؟
من همان روز اول زندگی به همسرم گفتم ما همان قدر که اشتراک داریم، اختلافاتی نیز وجود دارد. اگر پدر و مادرم کاری کردند که شمادوست نداشتید به حساب خودشان؛ و کارهای من را به حساب خودم بگذار.
نکته دیگر این که قرار گذاشتیم اگر در روز کاری کردیم که دیگری تلقی خوبی نسبت به آن کار نداشت همان شب حتما با هم مطرح کنیم؛ پیش از آن که بخواهد روی دلمان بماند و از هم دلخور شویم.