شناسهٔ خبر: 100496 - سرویس سیاست
منبع: روزنامه رسالت

سرمقاله رسالت:

غرب؛مديريت يا رصد اوضاع

خاورمیانه 43

«نماینده»: وقوع سه پديده مهم ذهن تحليلگران، مخاطبان و رصد گران حوزه روابط بين الملل را نسبت به خود مشغول ساخته است : ۱-برپايي راهپيمايي گسترده روز قدس در کشورهاي مسلمان و فرياد رساي آنها در حمايت از آرمانهاي فلسطين و آزادي قدس شريف بار ديگر لرزه بر اندام نتانياهو و رژيم صهيونيستي انداخته و دغدغه چگونگي ايجاد موازنه قوا در خاورميانه را در ذهن بازماندگان آبشخور فکري مشئمز کننده تئودور هرتزل را پررنگ تر ساخته است.

 

۲- استمرار مذاکرات هسته اي ايران و اعضاي ۱+۵ در شهر وين و آشفتگي ايجاد شده در اردوگاه واشنگتن و تروييکاي اروپايي در خصوص چگونگي مواجهه با "ايران قدرتمند"، پيام سردرگمي مزمن غرب در قبال تهران  را به جهانيان مخابره نموده است.

۳- در اروپاي واحد، تنفس مصنوعي نهادگرايان اروپايي به آتن نتيجه بخش نبوده و سرکارامدن دولتي چپگرا و مخالف با سياستهاي رياضتي، يونان را در استانه خروج خودخواسته از منطقه يورو قرار داده است. خروج يونان از يورو نقطه اغاز اضمحلال يورو و پيام آور فروپاشي اروپاي واحد در آينده اي نه چندان دور خواهد بود.  

شايد تصور شود اين سه پديده، پديده هايي مستقل و موازي محسوب مي شوند و نمي توان نقطه تلاقي و مخرج مشترکي براي آنها در نظر گرفت، اما اين نگاه خطاست! مخرج مشترک پديده هاي توصيف شده، "تغيير موازنه قدرت در نظام 

بين الملل" است. تغيير موازنه اي که مسلما به سود غرب صورت نخواهد گرفت!

پس از گذار به سال ۲۰۰۰ ميلادي، غرب مانور ويژه اي بر روي مفهوم نظم نوين جهاني دارد. بخشي از اين نظم سازمان يافته در محدوده جغرافيايي خاورميانه و بخش مهم ديگري از آن در اتحاديه اروپا تعريف مي شود. گيرنده، فرستنده و مجاري انتقال چنين نظم نويني از ابتدا در چينش مقامات غربي مشخص شده بود. فرستندگان و مولدين اصلي اين نظم نوين،  

نومحافظه کاران آمريکايي بودند. افرادي که تئوري هاي جنگ تمدنهاي هانتينگتن و پايان تاريخ فرانسيس فوکوياما را خمير مايه "نظم نوين خود " قلمداد مي کردند. مجاري انتقال اين پيام از آن سوي آتلانتيک به خاورميانه، کشورهاي اروپايي بودند. قرار بود دموکراسي غربي، با چاشني موشک و خون به خاورميانه و شبه قاره هند  منتقل شود تا بتواند با مهر تاييد   اتحاديه اروپا(به عنوان نهادي ثابت و غير قابل انحلال) در عراق، افغانستان و پاکستان  و ساير کشورهاي مسلمان اجرايي شود.

در طول ۱۵ سال اخير رخدادها و پديده هاي زيادي در نظام 

بين الملل رخ داد که اين نقشه را از روي ديوار اتاقهاي عمليات کاخ سفيد و پنتاگون محو کرد: بوش در عراق و افغانستان زمينگير شد، بحران اقتصادي سرتاسر غرب را از سال ۲۰۰۷ ميلادي فرا گرفت، آمريکا در دوران اوباما  ناچار به عقب نشيني از دکترين بوش  به سوي دکترين آيزنهاور شد، رژيم صهيونيستي در چهار جنگ نامتقارن مغلوب مقاومت شد و ... در طول ۱۵ سال اخير  "آمريکا"، "اتحاديه اروپا" و " خاورميانه"  هر سه دچار دگرديسي استراتژيک  ، سياسي، اقتصادي و امنيتي  شده اند.

وقوع بيداري اسلامي در خاورميانه از يک سو و تشديد بحرانهاي داخلي در غرب از سوي ديگر، منجر به وقوع خطايي به مراتب کشنده ترو بدتر براي غرب شد. اين خطاي فاحش، توليد و تکثير گروههاي تکفيري در منطقه بود. تروريستهايي که قرار بود صرفا به عنوان  کاتاليزورها و تسريع کنندگان نقشه نابودي منطقه از سوي غرب وارد ميدان شوند  ، اما در حال حاضر بخشي از همين تروريستها به پاشنه آشيل امنيتي غرب تبديل شده اند!  

نکته و پيام مهمي که در اين برهه حساس و تعيين کننده بايد مدنظر قرار گيرد، "وقوع دگرديسي ساختاري" در غرب و خاورميانه است. سه پديده همزمان مذکور، هر يک نماد وقوع تغيير موازنه قوا به ضرر غرب و در نتيجه، حرکت ناخواسته آمريکا و اتحاديه اروپا به سوي پذيرش قواعد جديد بازي در نظام بين الملل است. بر اساس اين دگرديسي ساختاري، نهاد قوي و غير قابل تغيير اتحاديه اروپا به نهادي آسيب پذير، تشريفاتي و قابل گذار تبديل خواهد شد. بقاي يونان در منطقه يورو بايد در ازاي اعطاي امتيازاتي به آتن صورت گيرد که منجر به اعتراض شديد ساير اعضاي منطقه يورو خواهد شد. خروج يونان از منطقه يورو نيز به معناي آغاز دومينوي خروج ديگر اعضاي يورو از اين مجموعه خواهد بود.  

اين قاعده در خصوص مذاکرات هسته اي ايران و اعضاي ۱+۵ نيز صادق است. واشنگتن اگر نخواهد يا نتواند مذاکرات را به نتيجه برساند، ناچار به تقابل با قدرت اول خاورميانه خواهد بود و در صورت توافق نيز بايد عواقب و تبعات تغيير بازي در منطقه و نظام بين الملل را بپذيرد! احساس نياز واشنگتن به توافق هسته اي با ايران نشات گرفته از عدم توانايي واشنگتن در ادامه نظم نويني است که در سالهايي نه چندان دور، مورد تاييد و تاکيد اتاقهاي فکر و استراتژيستهاي ارشد غربي قرار گرفته بود.  

برگزاري گسترده راهپيمايي روز قدس نيز پيام آور پايان تاريخ مصرف راهبردهاي کلان و نقشه راههاي ثابت آمريکا و رژيم صهيونيستي  درمنطقه است. .طنين فرياد مقاومت، انتفاضه و  مبارزه براي آزادي کامل فلسطين چشم انداز مذاکرات به اصطلاح صلحي که مثلث واشنگتن، تل آويو و تشکيلات خودگردان نسبت به آن اميد بسته بودند را به طور کامل نابود کرده است. بديهي است که در چنين شراطي نه دولت اوباما و نه دولت نتانياهو به دليل اختلافات  في‌مابيني و شرايط سخت موجود قدرت ترسيم ساختار و قالبي مبنايي در منطقه را نخواهد داشت، حتي اگر بارها در جهت ترسيم آن تلاش کنند!

در برهه حساس فعلي، مقامات آمريکايي، اروپايي و صهيونيستي به جاي آنکه مولدان و ترسيم کنندگان نظم و ساختار جديد در منطقه و نظام بين الملل باشند، قهراً بايد تابع تحولاتي باشند که هيچ يک از آنها در خاورميانه، اروپاي واحد و ديگر حوزه هاي ژئو استراتژيکي و ژئوپليتيکي دنيا به سود آنها پيش نمي رود. در اينجا غرب به جاي "مديريت وقايع" ناچار به "رصد "آنهاست. دگرديسي ساختاري در نظام بين الملل غرب و متعلقات آن  را در بحراني ترين وضعيت ممکن قرار داده است. بحراني  که با گذشت زمان و افزايش دامنه  بحرانهاي جاري در اروپاي واحد،

آمريکا و سرزمينهاي اشغالي، آنها را در وضعيت انفعالي به مراتب سخت تري قرار خواهد داد.