به گزارش «نماینده»، پس از گذشت حدود 4 دهه از پیروزی انقلاب اسلامی هنوز هستند انقلابیونی که همة منش، گفتار و رفتارشان یادآور همان روزهاست. «اسدالله بادامچیان» یکی از آن چهرههاست. با ایشان در دفتر حزب مؤتلفه اسلامی ملاقات کردیم، مکانی که حتی میز، صندلی و قابهای آویزان شده به دیوار بوی انقلاب را میداد. بهواسطه سابقه ایشان در فعالیت سیاسی بهویژه فعالیتهای حزبی، خاطرات ایشان میتواند کمک شایانی بهفهم تاریخ انقلاب بهویژه تاریخ احزاب کند. نمایندگی ایشان در دور دوم مجلس شورای اسلامی از حوزه تهران بهانهای بود برای گفتوگو؛ البته ایشان بهدلیل آنکه دبیر اجرایی حزب جمهوری اسلامی بودند، خاطرات زیادی از مجلس اول را هم در ذهن دارند. متأسفانه بهدلیل طولانی شدن مصاحبه بخشی از این مصاحبه بهصورت مکتوب انجام شد و بسیاری از پرسشها بیپاسخ ماند.
* پیش از ورود به بحث در مورد تشکیل مجلس بعد از پیروزی انقلاب بهتر است از سابقه تشکیل مجلس در ایران سخن بگوییم.
معمولاً گفته میشود مجلس مربوط به پس از جریان رنسانس اروپاست و سوغات غرب است. درصورتیکه اینطور نیست بلکه مجلس بهمعنای محل تجمع منتخبین مردم یا برجستگان جامعه برای حضور در مسائل سیاسی و قانونگذاری از طرف مردم سابقه طولانی چند قرن را دارد. «هرودوت» مورخ یونانی که بیش از 2هزار سال قبل زندگانی کرده، مینویسد: «هنگامی که گروه برجستگان پارسی گوماتای غاصب را کشتند در روز هشتم گردهم آمدند، داریوش هم در این جمع حضور داشت، آنها دور هم نشستند و در مورد شیوة حکومت آینده با هم بحث کردند.» در این شورای هشت نفره «هوتانه» گفت مشکل اصلی این است که ما حکومت را بهدست یک شخص به اسم پادشاه میدهیم و او خودرأی عمل میکند. یکی خوب است مثل کوروش و یکی بد است مثل کمبوجیه، بنابراین بهتر است ما حکومت را تبدیل به حکومت مردمی کنیم. بنابراین اگر دموکراسی بهمعنای حکومت مردم بر مردم است قبل از آنکه یونان بهصورت یک کشور قوی درآید و بخواهد از آن صحبت کند آقای هوتانه یکی از برجستگان مربوط به قوم فارس در چند ده سال قبل، آن را مطرح کردند. هرودت میگوید: «در این جلسه «مگابیزو» بیان میکند که همه مردم به علت اختلاف دانش و خواستهها بسیار متفاوت بهطور جمعی نمیتوانند حکومت کنند چراکه هرجومرج بهوجود میآید.» بنابراین نتیجه میگیرد که بهترین راه این است که ما فرهیختگان یا خبرگان جامعه را انتخاب کنیم و اینها حکومت نخبگان را تشکیل دهند. در زمان حال در رشته علوم سیاسی میگویند آقای «پارهتو» فرانسوی تئوری حکومت نخبگان را ابداع کرده است. درحالی که 250 سال پیش در ایران مطرح بوده است. داریوش میگوید اما این خبرگان یک مدیر و امیر میخواهند و نامش را هرچه میخواهید، بگذارید؛ حال نامش پادشاه باشد یا چیز دیگر مسئله اصلی نیست بهشرط اینکه مردم نخبگان خودشان را انتخاب کنند و نخبگان برترین خودشان را انتخاب کنند ولو این برترین شاه باشد و این میشود حکومت مردمی عقلانی زیرا مردم نخبگان را انتخاب میکنند و نبگان نخبهترین را برای حکومت انتخاب میکنند و آن مننتخب انتخاب شده مردم و فرهیختگان است. پس مشخص شد که 2500 سال پیش در ایران مجلس محدودی تشکیل شده که طرز حکومت و حاکم را تعیین کرده است. بعد از روی کار آمدن اشکانیان آنها هم مجلس مهستان را بهوجود آوردند. یعنی همه افراد برجسته در جامعه ایرانی به این مجلس دعوت میشدند تا برای مهمترین تصمیمهای کشور مثل تعیین پادشاه، جنگ و موارد دیگر تصمیمگیری کنند. دوره ساسانیان هم موبدان و سران حکومت در جمعی به اسم شورا دورهم جمع میشدند و تصمیمهای اساسی کشور در جلسه آنها اتخاذ میشد. اینها البته اکثراً انتصابی بودند نه انتخابی. در اسلام هم این مسئله وجود دارد که موضوع اهل حل و عقد نامیده میشود. مسئله دیگری که در اسلام وجود دارد، انتخاب ولیفقیه در غیاب معصوم است که در نظام جمهوری اسلامی به منصه ظهور رسید که توسط مجلس خبرگان انجام میشود. بنابراین سابقه مجلس این نیست که غربیها مجلس را تأسیس کردهاند و ما هم از آنها تقلید میکنیم. اینگونه نیست، مجلس شورای اسلامی در نظام جمهوری اسلامی نیز از نظر ماهیتی و روش و منش و اخلاق حاکم و ضوابط و معیارها کاملاً با مجالس غربی متفاوت است. بهواقع پارلمان نیست. مجلس است. البته مجلس به شکل امروزی در ایران در زمان مشروطه پایهگذاری شد. در آن دوران علما از شاه، مجلس عدالت اسلامی خواستند و مظفرالدین شاه در فرمان مشروطه از مجلس شورای اسلامی سخن گفت که بعد از آن عنوانش به مجلس شورای ملی تغییر کرد. چرا؟
«ناظمالاسلام کرمانی» در تاریخ بیداری مینویسد: «بعد از صدور فرمان مظفرالدین شاه عدهای از متحصنین در سفارت انگلیس خدمت کنسول انگلیس رفتند و گفتند در حکم شاه آمده که مجلس شورای اسلامی داریم ما مخالفیم زیرا دیگر ما نمیتوانیم از قوانین مترقی دنیا استفاده کنیم و غیرمذهبیها نمیتوانند امور را بهدست بگیرند لذا باید این عنوان بهمجلس شورای ملی تغییر کند. کنسول انگلیس هم استقبال کرد و اعلام موافقت نمود درحالیکه این نقشه خود انگلیسیها و فراماسونرها بود، این افراد سراغ رئیس دربار رفتند و او گفت شاه پس از امضا به اغما رفت و امکان امضای مجدد ندارد اگر این عنوان تغییر نکند متحصنین در سفارت انگلیس از تحصن دست برنخواهند داشت. بعد از مرگ مظفرالدین شاه نمایندگان خود عنوان مجلس را به مجلس شورای ملی تغییر دادند و مجلس بهجای مجلس شورای اسلامی، تقلیدی از غرب شد. پیشنویس قانون اساسی مجلس مشروطه درآغاز تقلیدی از غرب بود که با مبارزات روحانیت بهویژه شهید آیتالله «شیخ فضلالله نوری» متمم قانون اساسی به آن اضافه شد که در آن مسئله شورای فقها و مجتهدین مطرح شد که تمامی قوانین باید زیر نظر این فقها باشد. البته این مسئله در هیچ کدام از مجالس شورای ملی جز مجالس اول و دوم رعایت نشد و دربار و شبکه فراماسونری مجلس را تبدیل کردند به همان مجلس شورای ملی که قوانین غربزده و فرهنگ غرب در آن حاکم بود. در دوره رضاشاه کلاً مجالس فرمایشی بود و همه چیز به فرمان ملوکانه پیش میرفت. در دوره محمدرضاشاه بهویژه پس از کودتای امریکایی- انگلیسی 28 مرداد 1332 هم همین روال ادامه پیدا کرد. بنابراین مبنای قوانین ما غربی بود که ما هنوز هم دچار آن هستیم حتی در ساختار قوه قضائیه. من که ده سال معاون رئیس قوه قضائیه بودم بهخوبی میدانم که علاج مشکلات قوه قضائیه را این ظرف غربزده ساختاری و تشریفاتی برطرف نخواهد داد. مشکلات دیگر هم همین طور است الان که مشکلات ساختاری اداری و مشکلات نظارت و مشکلات بودجه و ... داریم به این علت است که همه تقلید از غرب هستند.
*بعد از پیروزی انقلاب تشکیل مجالس با پیش از آن کاملاً متفاوت شد. مشخصه اصلی مجلس اول تنوع گروهها برای نمایندگی بود. فضای رقابتی آن دوره را چگونه توصیف میکنید؟
بعد از پیروزی انقلاب مجلس شورای اسلامی یک شکل ویژه گرفت. امام هم همه امور را با انتخابات پیش برد در این سیونه سال سی و چند انتخابات برگزار شده است. مجلس براساس قانون اساسی جمهوری اسلامی شکل گرفت. نمایندگان منتخب مردم انتخاب شدند. شاخصهها و ویژگیهای نماینده مجلس تعریف جدید یافت. برای ویژگیهای مجلس اول جامعه مدرسین حوزه علمیه قم یک دفترچه منتشر کرد که ویژگی نمایندگان متناسب با مجلس شورای اسلامی را شرح داد البته آن موقع هنوز نامش مجلس شورای ملی بود. اگر شما آن دفتر را ببینید مشاهده میکنید که هنوز ما به آن ایدهآلها نرسیدهایم. در مجلس اول طیفهای مختلفی تلاش کردند وارد مجلس شوند حتی مجاهدین خلق که به جمهوری اسلامی رأی نداده بودند کاندید معرفی کردند. کمونیستها که اسلام را قبول نداشتند یک فهرست دادند؛ جالب آنکه حزب توده هم دفترچهای منتشر کرد و در آن به معرفی نامزدهای خود پرداخت. روی جلد این دفترچه عکس ایستاده امام(ره) بود و نوشته شده بود بهکاندیداهای حزب توده رأی دهید که در مجلس خط امام را پیاده کنند. فرض کنید خانم «رقیه دانشگری» تودهای میخواست برود داخل مجلس و بخواهد خط امام را پیاده کند!! از طرفی بنیصدر که رئیسجمهور بود دفتر هماهنگیهای مردم با رئیسجمهور را تأسیس کرد که درواقع حزب بنیصدر بود و میخواست مجلس در اختیارش قرار بگیرد و در پی این بود که اکثر نمایندگان تابع و دست به سینه او باشند و این نگاه کاملاً ضد نگاه جمهوری اسلامی و امام بود که مجلس را مستقل میخواستند. رقابتها هم خیلی شدید بود.
*از عوامل مهمی که باعث پیروزی حزب جمهوری اسلامی در انتخابات شده بود ائتلاف بزرگی بود که حزب و جامعه روحانیت انجام دادند. اگر امکان دارد در مورد روند این ائتلاف و اینکه به پیشنهاد چه کسی انجام شد، توضیح دهید.
در آن زمان آقای «عباس آقا زمانی» معروف به «ابوشریف» به حزب جمهوری اسلامی آمد و در دیدار با من گفت من احساس خطر میکنم که بهجای عناصر خط امام عناصر طرفدار منافقین و کمونیستها به مجلس وارد شوند و من میخواهم به شما پیشنهاد دهم که با بنیصدر همراه بشوید و ائتلاف بکنید. جامعه روحانیت هم چون برای ریاستجمهوری بنیصدر را کاندیدا کرده بود، موافق بود. من با آقای بهشتی و اعضای اصلی حزب صحبت کردم و قرار شد نشستی صورت بگیرد. من از طرف حزب جمهوری اسلامی به دفتر مرکزی جامعه روحانیت مبارز رفتم. من دبیر اجرایی حزب بودم و با آقایان دیگر از جمله آیات و حجج اسلام امامی کاشانی، شهید محلاتی، شهید شاهآبادی و برخی دیگر در یک جمعی نشستیم. نماینده دفتر همکاری بنیصدر در آن جلسه «تقیزاده» و «مبلغی اسلامی» و «عباس ابوشریف» بودند. آقای «تاجزاده» هم از طرف دفتر تحکیم وحدت در آنجا بودند. ما در دفتر جامعه روحانیت مبارز جمع شدیم، خاطرم هست ظهر بود و عدس پلو هم خوردیم. آن روز مرحوم آقای مروارید هم کلی داد و بیداد کرد که چرا آقای بهشتی شما رو فرستاد و خودش نیامد، خودش باید بیاید. من گفتم من نماینده ایشان و حزب هستم اما مرحوم مروارید به جلسه نیامد. جلسه که تشکیل شد وارد بحث شدیم. سپس جمعه نیامدیم و از شنبه دوباره مذاکره شروع شد تا عصر یکشنبه طول کشید. خاطرم هست که در این 2 روز من نخوابیدم و داشتم با آنها صحبت میکردم. بنیصدریها اصرار داشتند «آیت» و چند نفر دیگر را کنار بگذاریم ولی من بههیچوجه حاضر نبودم. حدود یک بعد از نصف شب شنبه بود که ابوشریف به نمایندگان روحانیت گفت ما و روحانیت مبارز و دفتر تحکیم با هم ائتلاف میکنیم و حزب جمهوری را کنار میگذاریم؛ هرکس را هم شما خواستید انتخاب کنید ما قبول میکنیم. برخی از آقایان هم راضی شدند. من گفتم من کمی فرصت میخواهم که استراحت بکنم. شاید حزب هم قبول کند که همه با هم ائتلاف کنیم. آنها همه رفتند خوابیدند من و آقای امامی و محلاتی و دو، سه نفر دیگر از روحانی بیدار ماندیم. من به آقایان گفتم تمام تلاش اینها این است که شما را از آقایان بهشتی، خامنهای و باهنر، هاشمی، موسوی اردبیلی و حزب جمهوری اسلامی جدا کنند و این اختلاف و جدایی بین جامعه روحانیت و حزب و آقای بهشتی و یارانش خیلی به ضرر انقلاب است. آقایان توجه کردند آنها هم قبول کردند خدا شهید محلاتی را مورد عنایت بیشتر قرار دهد. ایشان خیلی جدیت به خرج داد. در نتیجه دو مرتبه آقایان آمدند و گفتند ما بدون حزب کاری نمیکنیم. دو مرتبه بحث کردیم تا بعدازظهر یکشنبه من هم خسته بودم آنها هم به بنیصدر گفتند که چه کار بکنیم، بنیصدر هم گفت دیگر ادامه ندهید و برگردید. اینطور شد که حزب جمهوری اسلامی و روحانیت مبارز و گروههای دانشجویی ائتلاف مجلس اول را راه انداختند. در جلسه چند نفر از جمله آقای «زوارهای» را گفتند حذف کنید من با حذف زوارهای موافقت کردم. امضای من و آقای شاهآبادی و آقای تاجزاده در آن نوشته ائتلاف اولیه هست. آن را به حزب آوردم. آقای زوارهای گفت چه خبر؟ گفتم شما را حذف کردیم. عصبانی شد و گفت به چه حقی این کار را کردی، من گفتم الان حدود 48 ساعت است که نخوابیدهام، دو ساعت دیگر هم شورای مرکزی است؛ من میروم این دو ساعت میخوابم بعد در شورا تصمیم میگیریم که چه باید بکنیم. ایشان دوباره شروع کرد به داد و بیداد، گفتم من دو روز و یک شب است نخوابیدهام و داشتم توطئه بنیصدر و طرفدارانش را خنثی میکردم. حوصله این حرفها را ندارم و الان نمیتوانم صحبت کنم، در شورای مرکزی تصمیم میگیریم. در شورا دوباره بحث درگرفت آقای تاجزاده و شاهآبادی هم آمدند، حدود 12 شب فهرست نهایی داده شد با امضای مقام معظم رهبری و مرحوم شهید شاهآبادی و آقای تاجزاده با عنوان ائتلاف بزرگ. آقای مهندس موسوی هم مسئول روزنامه بود، سریع آن را بردند و آن را با رنگ سبز چاپ کردند. اینها در روز آخر تبلیغات انتخابات اتفاق افتاد، بچههای حزب و بهویژه تیم توزیع مؤتلفه را بسیج کردیم و این تراکت را در شب آخر تبلیغات همهجا پخش کردیم و این تلاش باعث شد که اکثریت مجلس از دست آن حضرات بیرون بیاید و همانطور پیش رفت که امام هم نظر داشتند. امام خیلی خوشحال شدند. چراکه امام به ما گفته بودند که ریاستجمهوری مهم نیست، این مجلس است که تعیین کننده است. امام معتقد بود، رئیسجمهور اگر خطا برود، ملت او را به جهنم میفرستند. وقتی این مجلس شکل گرفت تمام نقشههای استکبار بههم خورد. در مجلس اول امور با اقتدار پیش رفت و استکبار دید مجلس در اختیار آقای هاشمی است و در خط امام است. نخستوزیر هم آقای رجایی شد که از مؤتلفه بود. قوه قضائیه هم که در اختیار آقای بهشتی و آقای موسوی اردبیلی بود؛ بنابراین کار در مجموع در دست خط اصیل انقلاب افتاد. وقتی استکبار نتوانست کاری در آن زمینهها انجام دهد، انفجارها شروع شد و ترور را آغاز کردند.
* بحثی که برخی از گروهها مطرح کردند، تقلب بهویژه در برخی شهرها مثل خمین بود.
خیر؛ هیچ تقلبی رخ نداد. خمین مثال خوبی است. در خمین برادرزاده امام نامزد بود، بعد از انتخابات آقای پسندیده خدمت امام رفت و گفت در خمین تقلب شد چون پسر من رأی نیاورد؛ امام گفت مگر این دلیل بر تقلب است، گفت آخر من برادر شما هستم. مگر میشود برادرزاده شما در خمین رأی نیاورد؟ امام لبخند زدند و گفتند معلوم است که مردم خمین خیلی هوشمند هستند که به پسر شما رأی ندادند.
* گرایش سیاسی ایشان البته همسو با گرایشهای کسانی چون اعضای حزب جمهوری نبود، درست است؟
بله؛ پسر ایشان گرایش لیبرالی داشتند. خود آقای پسندیده هم طرفدار نهضت آزادی و جبهه ملی بودند.
* شما مسئولیت اداره فراکسیون حزب را برعهده داشتید. ظاهراً برای رأی به تصویب اعتبارنامههای نمایندگان ابتدا در حزب تصمیمگیری میشد. خاطرتان هست که روند این تصمیمگیریها در حزب چگونه بود؟
خیر؛ اعتبارنامهها ربطی به حزب نداشتند. طبق قانون خود نمایندگان تصمیم گرفتند. نیازی به دخالت حزب نبود. اعتبارنامه کسانی چون «احمد مدنی» بهدلیل ارتباط با بیگانه که بعداً هم کاملاً روشن شد، رد شد. اعتبارنامه «خسرو قشقایی» هم بهدلیل سوابق ارتباطش با انگلستان و مسائل اخلاقی نامناسبش در دوران خان و ارباب بودن او بر عشایر شجاع قشقایی بود. «کریم سنجابی» هم بهخاطر مسائلش در ایل سنجاب کرمانشاه و ارتباطش با شبکههای فراماسونری بود. البته حزب به اعضای نهضت آزادی آقای «بازرگان» و بعضی دیگران مثل «سلامتیان» رأی نداد ولی به «اعظم طالقانی» به احترام آقای طالقانی رأی داد.
در مجموع مجلس اول خدمات بسیار ارزشمندی را به انقلاب و ملت تقدیم کرد زیرا در آن تعداد قابل توجهی از فقها و علمای برجسته و نیز چهرههای مبارز و پرکار حضور داشتند. مانند تنظیم قوانین زیر مجموعه قانون اساسی که بسیار مهم بود و برخی مانند قانون احزاب حدود چهل سال استقلال و فرانگری نسبت به تشکلها را حفظ کرد. محتوای این قانون و ترکیب آن که دو نفر به انتخاب نمایندگان ملت و دو نفر از قوه قضائیه و یک نفر از قوه مجریه تدبیر بسیار شایستهای بود تا سرنوشت احزاب در اختیار یک جناح و جریان قرار نگیرد یا عدم کفایت بنیصدر که با نهایت تدبیر این مهره سیاست باز و خوش بیان استکبار را که تا بالاترین مقام جمهوری اسلامی پس از ولی امر یعنی ریاستجمهوری نفوذ کرده و با آرامی و طبق موازین قانونی برکنار کرد و او را مجبور کرد که با فرار به نزد اربابانش ماهیت خود و همفکرانش را کاملاً آشکار کند. توجه به مسائل جبهه و دفاع مقدس در همان آغاز جنگ و مقاومت در برابر فتنهها، ترورها و درگیریهای داخلی توسط منافقین و عناصر وابسته به بیگانه و انتخاب مرحوم هاشمی رفسنجانی به ریاست مجلس و بسیاری از امور دیگر رهاوردهای ارزشمند مجلس اول شورای اسلامی است.
* در مجلس دوم برای نخستین بار جناحبندی به اصطلاح خودیها شروع شد. این صفبندی چه تأثیری در انتخاب نخستوزیر داشت؟
در انتخابات مجلس اول درگیریهای سیاسی، جناحی و جریانی شدید بود ولی در انتخابات مجلس دوم اینطور نبود زیرا انفجارهای هفتم تیر و 73 تن شهید حزب جمهوری اسلامی و هشتم شهریور و شهادت رجایی و باهنر و همراهان آنها و شهدای محراب و ترورهای مردم انقلابی و متدین در سطح شهر و روستا، خانه و مغازه، خیابان و بازار و کوچه، فرار بنیصدر و رجوی و آشکار شدن چهرههای لیبرال جبهه ملی و نهضت آزادی و عناصر التقاطی برای این جریانات آبرویی در بین مردم باقی نگذاشته بود و رقابت در مجلس دوم رقابتی بین عناصر علاقهمند و وفادار به انقلاب بود. حزب جمهوری اسلامی و جامعه روحانیت و سایر تشکلهای همراه آنان نیز فهرست ائتلافی خود را با فرانگری و در برگیری تمام سلیقهها و دیدگاههایی که صادقانه یا ادعایی خود را در خط امام میدانستند، معرفی کردند.
اما این رقابت سالم و فراگیر بهسرعت تبدیل به جناحبندی داخلی شد. مشکلی که توسط عناصر چپ مذهبی و تشکلهای محدودنگری که میخواستند قدرت را بهدست خودشان داشته باشند از مجلس اول پس از فرار بنیصدر و منافقین شروع شد که نمود اصلی در عدم رأی این عناصر به نامزد نخستوزیر معرفی شده از سوی رئیسجمهور منتخب ملت و محبوب امام خمینی جناب آقای خامنهای بود یعنی آقای دکتر ولایتی رأی ندادند. با اینکه رئیسجمهور در سرمقالهای در روزنامه جمهوری اسلامی از ایشان تأیید جدی کرده بود اما حضرات چپ به او رأی ندادند و مشخص هم بود که به آقایان «پرورش» و «عسگراولادی» هم رأی نخواهند داد و کاری کردند که «میرحسین موسوی» نخستوزیر شد.
ابتدا تصور میشد موسوی با توجه به اینکه عضو شورای مرکزی حزب بود و ادعای اطاعت از امام را داشت با جناب آقای خامنهای که دبیرکل حزب بودند و ریاستجمهوری را با نظر امام و رأی به اتفاق آرای شورای مرکزی حزب و آرای بالای مردم بهعهده گرفته بودند، همراهی داشته باشند ولی بهزودی معلوم شد که او در پی پیاده کردن افکار خودش است و توجهی در باطن به نظرات امام خمینی ندارد و اختلافات او با آقا شروع شد و بعد معلوم شد که اصولاً پایبندی کافی به قانون اساسی ندارد و هرآنچه که رئیسجمهور به او تذکر قانونی میدهد، اعتنایی نمیکند.
پشتوانه او هم همین جناح چپ و تفکرات آنها در مجلس و بیرون مجلس بود. این تفکر چپ چون خود را انقلابیتر از بقیه نشان میداد و فضای جامعه هم شعارهای داغ را بهتر میپسندید و نگرانی از غربزدهها هم داشت در مردم بهتر میتوانست نفوذ کند. بهویژه که دیگران را به طرفداری از سرمایهداری متهم میکرد. بهتدریج در مجلس دوم واقعیتها بر اکثر نمایندگان آشکار شد و تعدادی از همین چپهای مذهبی متوجه حقایق شدند و موقعیت موسوی کاهش یافت. دور دوم ریاستجمهوری آقا ایشان نزد امام رفتند و اعلام کردند که نمیخواهند رئیسجمهور شود ولی امام فرمودند در شما متعین است و آقا بنا به تعیین امام و نظر ایشان پذیرفتند و به امام اطلاع دادند که نظر به نخستوزیری موسوی ندارند. در جلسه خصوصی عصرهای سهشنبه نمایندگان مجلس نیز نظر خود را بهصراحت مطرح فرمودند. اما جناح چپ با اینکه نظر امام را میدانستند و میدانستند که طبق قانون نخستوزیر را رئیسجمهور باید معرفی نماید و میدانستند که تفاهم اگر بین رئیسجمهور و نخستوزیر برقرار نباشد ادارة امور قوه مجریه مشکل میشود و این به ضرر مملکت است اما چون میخواستند قدرت اجرایی در اختیار جناحشان باشد، اقدامات گستردهای را شروع کردند تا بالاخره نظرشان را بهعمل رساندند؛ بنابراین اختلاف را آنها شروع کردند و ادامه دادند.
* از آنجایی که مهندس موسوی هم عضو حزب جمهوری بودند، اعضای حزب در مقابل این اختلاف چه موضعی گرفتند؟
در حزب جمهوری اسلامی سه گروه بودند، گروه یاران شهید دکتر آیت که بهشدت با موسوی مخالفت داشتند، گروه دوم طرفداران موسوی که با تعصب از او حمایت میکردند و گروه سوم که با موسوی و مدیریت، افکار و عملکرد او موافق نبودند ولی برخورد هم نداشتند و حزب با توجه به دبیرکلی جناب آقای خامنهای علیه موسوی موضعگیری نداشت.
* از مهمترین مسائل مربوط به مجلس دوم، مسئله نخستوزیری آقای مهندس موسوی و اختلاف ایشان با آیتالله خامنهای بود که بهتقاضای استعفا هم پیش رفت. منشأ این اختلافات کجا بود؟ علت موضعگیری آن 99 نفر در مقابل موسوی که بهنوعی تقابل با امام تلقی شد، چه بود؟
بنده هیچگاه با آقای موسوی موافق نبودم، قبل از انقلاب او را فردی تبلیغاتی میدانستم که شاگرد «پیمان» بود و تقکر چپ التقاطی داشت و کتابهایش مثل تحلیلی بر دو واژه قرآنی که تفسیر التقاطی آیات قرآن بود و با نام «حسین رهجو» چاپ شده بود، جزو کتب التقاطی بهشمار میرفت و کتاب واژههای سیاسی او نیز از کتب واژهنامههای چپی اقتباس شده بود. او در سال 57 هر ماه یک تحلیل مینوشت و بهطور محدود منتشر میشد. کتب همسرش نیز رگههای التقاطی داشت و بعد که در حزب آورده شد، رفتار، گفتار و نوشتارش مرا نسبت به او بدبین کرد لکن برخوردی با وی نداشتم. شهید آیت او را در خط مصدق و خط پیمان میدانست و میگفت او در نهایت به خط امریکا میپیوندد.
وقتی نخستوزیر شد بنا بر وظیفه با او مخالفت و برخوردی نداشتم ولی او را و سیاستهای او را علیه منافع و مصالح کشور مییافتم. در مجلس دوم که نماینده شدم یک سخنرانی علیه او نکردم. اما سیاستهای مخرب او را قبول نداشتم و رفتار او را به رهبری معظم که رئیسجمهور بودند و با یاران امام مثل مرحوم عسگراولادی در میان میگذاشتم.
مقام رهبری در دور دوم ریاستجمهوری نظر نداشتند که او را برای نخستوزیری معرفی کنند او باید طبق قانون و سایر موازین نخستوزیری را قبول نمیکرد اما طرفدارانش که چپ مذهبی بودند در داخل مجلس و بیرون مجلس اقدامات گستردهای را برای تحمیل او به رئیسجمهور شروع کردند. در همین ایام روزی در مجلس یکی از نمایندگان به من گفت «فخرالدین حجازی» نزد امام بوده و میگوید امام فرمودهاند من مصلحت نمیدانم میرحسین نخستوزیر نشود. نزد حجازی رفتم او گفت برای عقد فرزندم دفتر امام بودم، به امام گفتم ما جمعی از نمایندگان مصلحت نمیدانیم که موسوی نخستوزیر نباشد. امام فرمودند من هم مصلحت نمیدانم ولی نمایندگان باید بهوظیفه شرعی خود عمل کنند. پرسیدم این را به نمایندگان بگویم؟ فرمودند: «بله بگویید.»
از دفتر امام پرسیدم همین عبارت بالا را فرمودند که مصلحت نمیدانم او نخستوزیر نباشد. اما نمایندگان مجلس باید بهوظیفه شرعی خود عمل کنند. موضوع در جمع نمایندگان مجلس که اکثر با سیاستهای نخستوزیر شدن موسوی به علل مختلف مخالف بودند و اگر هم معرفی میشد وظیفه شرعی خود نمیدانستند که به وی رأی موافق بدهند، مذاکره کردیم. دو نظر عمده بود: 1- عده قابل توجهی نظر داشتند که امام نمیخواهند میرحسین نخستوزیر شود و الا میفرمودند که مصلحت این است که وی معرفی شود و به او رأی داده شود و اینکه میفرمایند من مصلحت نمیدانم ولی نمایندگان باید به وظیفه شرعی عمل کنند، میدانند که نمایندگان وظیفه شرعی نمیدانند در صورت معرفی، به وی رأی دهند و میخواهند بنا بر مصلحت خودشان نظر مخالف ندهند اما او هم نخستوزیر نشود لذا باید رأی نداد.
عدهای دیگر نظر داشتند که امام نمیخواهند چیزی را بر نمایندگان تکلیف کنند لذا میفرمایند مصلحت نمیدانند که او نخستوزیر نشود لذا وظیفه این است که به مصلحت امام به او رأی داده شود و باید به او رأی داد. دو طرف نتوانستند همدیگر را قانع کنند. نمایندگان چپ نیز با دلگرمی مشغول تبلیغات مثبت بهنفع موسوی و تبلیغات منفی علیه مخالفان موسوی شدند. بهناچار قرار شد 4 نفر آیاتعظام «مهدوی کنی، جنتی، یزدی» و حجتالاسلام «ناطق نوری» خدمت امام برسند و اوضاع را بهاطلاع امام برسانند و تکلیف شرعی نمایندگان را از نظر امام معلوم کنند. آقایان مذکور خدمت امام رسیدند و از امام پرسیدند که تکلیف نمایندگان خط امام و ولایت چیست؟ اگر بخواهند به وظیفه شرعی خود و نمایندگی ملت و مصالح امت و کشور عمل کنند که امام این را تأکید دارند که باید به وظیفه شرعی خود عمل نمایند باید به موسوی رأی ندهند و در این صورت مصلحت دیدِ امام چه میشود؟ و اگر بخواهند به مصلحت شما عمل کنند باید به آن وظیفه شرعی عمل نکنند. امام(ره) دوباره و چندباره تأکید فرمودند که من مصلحت نمیدانم میرحسین نخستوزیر نشود ولی نمایندگان مجلس باید به وظیفه شرعی خود عمل کنند، یکی از آقایان پرسید بالاخره نمایندگان میپرسند به کدام تکلیف عمل کنند یا به مصلحت شما رأی بدهند یا به وظیفه شرعی که شما میفرمائید باید عمل کنند و رأی ندهند؟ و امام باز همان عبارت را فرمودند و فرمودند هرچندبار هم بپرسید همان را خواهم گفت آقایان مذکور بازگشتند و مطالب را به نمایندگان منتقل کردند درنتیجه نمایندگان دو گروه شدند عدهای که وظیفه را در رأی ندادن دانستند و جمعی که در رعایت مصلحت امام رأی دادند. لذا 99 رأی مخالف و ممتنع به موسوی داده شد و؟؟ رأی موافق و او نخستوزیر شد اما رأی قاطع نیاورد.
* چه واکنشهایی نسبت به این 99 نفر در مجلس و جامعه و همچنین از سوی امام بهوجود آمد؟
واکنش نمایندگان چپ و طرفداران موسوی بسیار تند و شدید بود. آنها بلافاصله 99 نفر را متهم به مخالفت با امام و تقابل با او کردند. «هادی غفاری» به کاشان رفت و در مسجدی در نزدیکی بازار کاشان مردم را تحریک کرد که این تعداد از نمایندگان خلاف امام عمل کردهاند و باید مردم و بازار کاشان، اعتصاب کنند. سپس مردم را تحریک کرد که به دفتر حزب جمهوری اسلامی کاشان حمله کنند و آنجا را خراب کنند. مردم کاشان خدمت مرحوم آیتالله «یثربی» رسیدند و ایشان از دفتر امام سؤال کرد و مخالفت دفتر امام و امام را با اینگونه حرکات اعلام کرد و در نتیجه اقدام غفاری بینتیجه ماند. معلوم شد که در سایر بلاد هم نمیشود مشابه این جریان را راهاندازی کرد. سخنرانیهای قبل از دستور در مجلس از طرف این نمایندگان نیز در همین راستا بهتخریب این نمایندگان و تشویش اذهان عمومی پرداخت. در پی این اقدامات، امام نمایندگان مجلس را به جماران خواست و صراحتاً در سخنرانی فرمودند: «من قبلاً از آقایانی که زحمت دادم معذرت میخواهم، لکن بعضی مسائل هست که موجب شد من به خدمت آقایان برسم و آن چیزی که تکلیفم هست، عرض کنم. اولاً که هیچ نگرانیای در این مسائل نیست و من تأیید میکنم مجلس را و همیشه سفارش میکنم به ملت که مجلس را باید تأیید کنند و مجلس از ارگانهایی است که لازم است بر همه ما که او را تأیید کنیم و هیچکس حق ندارد که راجع به مجلس جسارتی بکند و مجلس حقش است که موافق و مخالف داشته باشد و ممتنع و یک مسئلهای است که همیشه باید در مجلس باشد و این امری است که گذشت و در او هیچ صحبتی نیست.
الآن یک واقعیتی است و آن اینکه مجلس رأی اعتماد داده است، به نخستوزیر. این یک واقعیتی است که در قبال همه ما واقع شده است و این سه وضعی که در مجلس آمده است که رأی ممتنع و رأی مخالف و رأی موافق، اینها همه برای این بوده است که تشخیص دادند این مطلب را، در آن هم صحبتی نیست. صحبت این است که آیا از این به بعد مخالف میخواهد کارشکنی بکند برای دولت، به ترتیب غربیاش میخواهد عمل کند؟ برای اثبات اینکه ما راست گفتیم، میخواهد اسلام را شکست بدهد، میخواهد جمهوری اسلامی را شکست بدهد؟...»
انتظار میرفت با این نظرات صریح امام حضرات چپ و جناح موسوی به تحرکات خود خاتمه دهند ولی آنها دست برنداشتند و هر روز مطلبی در مجلس و سخنرانی در بیرون از مجلس علیه 99 نفر گفتند. یک اعلامیه هم بدون امضا دادند که اسامی نمایندگانی که با آنها نبودند را به نام 99 نفر در آن نوشتند که در رأس آنها آیتالله یزدی و بعد بنده را نوشته بودند، درحالیکه رأیگیری مخفی بود و کسی نمیدانست چه کسی رأی موافق یا مخالف یا ممتنع داده است. این ورقه موجب رسوایی شد. زیرا نام آقایان «جلالالدین فارسی» و «علیزاده باروق» نماینده اردبیل را نوشته بودند که آن روز در مجلس نبودند. برخی هم تکذیب کردند بقیه اعتنایی نکردند فقط آقای «زمانی» نماینده بابل در سخنرانی قبل از دستور خود گفت من رأی مخالف دادهام و آنها علیه او برآشفتند. این جریانات که صراحتاً خلاف سخنان و نظر امام بود موجب شد که صبح یک روز مرحوم آقای هاشمی قبل از رسمیت جلسه، گفت امام از این اقدامات و مواضع که علیه رأیدهندگان مخالف و ممتنع میشود بهشدت ناراضی و ناراحت هستند و دیروز به من فرمودند که اگر این افراد دست از این اقدامات برندارند، علیه آنها سخن خواهد گفت و بعد نصیحت کرد که این کارها را رها کنید، این طبیعی است که نمایندگان مجلس رأی موافق، مخالف، ممتنع بدهند. در جلسه بعد یکی از نمایندگان چپ در سخنرانی قبل از دستور خود دوباره این مطالب را برخلاف اخطار جلسه قبل امام تکرار کرد. من برای او نامه نوشتم که کپی آن را دارم. نوشتم: «برای من خیلی تعجبآور بود که فردی مثل شما اینطور خود را تابع امام میدانید با سخنان آن روز امام در دیدار نمایندگان و اخطاری که پریروز توسط رئیس مجلس دادند باز اینطور خلاف امام موضع بگیرید.» برای او نوشتم راستی چرا شما کارتان به اینجا رسیده که در تقابل امام میایستید و ادعا دارید که دارید از امام دفاع میکنید. به او گفتم امام مطالب شماها را میشنود و شما خودتان را نزد امام بیاعتبار کردید و امام نسبت به شما و میرحسین در آیندهای نزدیک تصمیم خواهد گرفت؛ ما هم میتوانیم شما را رسوا کنیم اما این نظر امام نیست و ما خلاف نظر امام عمل نخواهیم کرد ولو شما هرچه جوسازی کنید و به ما تهمت و افترا بزنید و دروغ علیه ما بگویید. امام امثال مرا میشناسند و به ما محبت دارند و شما آسیب میبینید. ما الان که کشور دچار جنگ تحمیلی است وارد این نزاعها نمیشویم و برای خدا تحمل میکنیم. البته اخطار امام و موضع تند مرحوم آقای هاشمی موجب شد که آنها دیگر آن دروغها و تهمتها را تکرار نکردند اما برای جبران آن اعمال خلاف خودشان هم کاری نکردند.
چند سال بعد در میزگردی که در دانشگاه تربیت معلم با یکی از سردمداران آن حضرات که عاقبت تلخی هم یافته است، شرکت کردیم. او دوباره ماجرای 99 نفر و مخالفت آنها با نظر امام را در جلوی دانشجویان مطرح کرد من هم چون جنگ پایان یافته بود با شفافیت مسائل 99 نفر و اقدامات این عناصر برخلاف نظر امام و سوءاستفاده آنها از امام برای مقاصد جریانی و جناحی خودشان را بیان کردم. پایان میزگرد وضع بهگونهای شد که دانشجویان برای من صلوات مکرر فرستاده کف میزدند و او با سرافکندگی از جلسه رفت درحالیکه پس از رفتن او دانشجویان با اینکه جلسه تمام شده بود به پرسش و پاسخ با بنده ادامه دادند. همچنین حوصله و بردباری و مصلحتاندیشی یاران ما را با تجربهای نو همراه کرد و علاقه و اطمینان ایشان به تقوا و تعهد بالای مقام معظم رهبری دو چندان شد که فرمودند اینها 99 نفر نبودند، 100 نفر بودند و صدمین آنها من بودم.
160 رأی موافق، 73 رأی مخالف و 26 رأی ممتنع به دولت رأی مثبت میدهند. حاصل جمع 73 نفر از مخالفان و 26 نفر از افراد با رأی ممتنع، جمعاً 99 نفر میشدند که در تاریخ دهه شصت « قضیه 99 نفر» را رقم زدند.
نظر شما