شناسهٔ خبر: 126334 - سرویس فرهنگ
نسخه قابل چاپ منبع: هفته نامه نماینده

قسمت دوم

آفرینش آدم/مرصاد العباد نجم‌الدین رازی

مرصاد العباد

به گزارش «نماینده» مرصادالعباد با نام کامل‌تر مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد، کتابی‌است به زبان فارسی در تصوف و سلوک، از نجم‌الدین رازی. تحریر کتاب در ربع اول قرن هفتم هجری قمری بوده‌است .

مرصاد العباد بر پنج باب و چهل فصل بنا شده، و فهرست فصول در مقدمه آن آمده‌است.باب دوم مبداء موجودات یا آفرینش جهان و انسان است و در فصل چهارم و پنجم آن داستان لطیف دلاویزی از آفرینش آدم پرداخته که بی‌شبهه از دلاویزترین نثرهای شاعرانه در زبان فارسی بشمار می‌آید. در ادامه قسمتی از این بخش ر ا می خوانید:

ملائک به خدا گفتند: «عالمی دیگر از این مشتی خاک بیافریدی و ما را بر هیچ اطلاعی ندادی. با ما بگو این چه خواهد بود؟»

خطاب عزت در رسید که: «من در زمین نایبی می‌آفرینم اما هنوز تمام نکرده‌ام. این چه شما می‌بینید خانه اوست چون این را تمام کنم، او را بر تخت خلافت نشانم، جمله او را سجود کنید.»

چون تسویه قالب به کمال رسید، خداوند تعالی در وقت تعلق روح به قالب هیچ‌کس را محرم نداشت به خداوندی خویش به نفخ روح قیام نمود و روح پاک را بر مرکب خاص بیاوردند.

آورده‌اند که چون روح به قالب آدم درآمد، در حال گرد جملگی ممالک بدن برگشت.

خانه‌ای بس ظلمانی و با وحشت یافت، روح پاک که چندین هزار سال در جوار قرب رب‌العالمین به صد هزار ناز پرورش یافته بود، از آن وحشت‌ها نیک مستوحش گشت. قدر انس حضرت عزت که تا این لحظه نمی‌دانست، بدانست.

از وحشت آشیان برگشت و خواست تا هم بدان راه بازگردد، چون خواست که بازگردد، مرکب طلب کرد که او پیاده نرفته بود و سوار آمده بود. مرکب نیافت، نیک شکسته دل شد.

با او گفتند: «که ما از تو این شکسته دلی می‌طلبیم.»

خطاب رسید که ای آدم در بهشت رو ساکن شو و چنانچه خواهی می‌خور و می‌خسب و با هر که خواهی انس گیر

هر چند که می‌گفتند آدم می‌گفت: «حاشا که دلم از تو جدا داند، شد.»

چون وحشت آدم هیچ کم نمی‌شد و با کس انس نمی‌گرفت از نفس او حوا را بیافرید و در کنار او نهاد تا با جنس خویش انس گیرد.

آدم چون در جمال حوا نگریست، پرتو جمال حق دید.

صفت شهوت غالب شد که کامل‌ترین صفتی است حیوانی و بزرگ‌ترین حجاب از آن خیزد و دیگر صفات حیوانی به خوش خوردن و خوش خفتن غلبه گرفت. انس حضرت نقصان پذیرفت چه به مقدار آنکه از لذات و شهوات حیوانی نفس آدمی ذوق می‌یابد و بدان مقدار انس حق از دل او کم می‌شود.

در حال غیرت حق تاختن آورد که: «ای آدم! تو را نه از بهر تمتعات نفسانی و مراتع حیوانی آفریده‌ایم. خوف آن است که این چه نیم روزت در بهشت بگذاشتیم ما را چنین فراموش کردی و به غیر ما مشغول گشتی و انس گرفتی و بی‌فرمانی کردی و از شجره بخوردی، اگر خود یک روزت تمام بگذارم یکباره ما را فراموش کنی و یگانگی به بیگانگی مبدل کنی و از ما از لطف ما هیچ یاد نکنی.»

ای آدم! از بهشت بیرون رو.

ای حوا از او جدا شو

چون آدم را سر بدین وحشت سرای در دادند(به زمین هبوط کرد) از یارو پیوند جدا کرده چون بر این قاعده روزی چند سر گردان بگشت فریاد رسی ندید، دیگر باره گلیم درد بر انداخت: «ربنا ظلمنا» آغاز نهاد.

گفت: «خداوندا! مرا این سرگردانی همی بایست تا قدر الطاف تو بدانم.»

نظر شما