شناسهٔ خبر: 126039 - سرویس فرهنگ
نسخه قابل چاپ منبع: هفته نامه نماینده

قسمت اول

آفرینش آدم/مرصاد العباد نجم‌الدین رازی

مرصاد العباد

مرصادالعباد با نام کامل‌تر مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد، کتابی‌است به زبان فارسی در تصوف و سلوک، از نجم‌الدین رازی. تحریر کتاب در ربع اول قرن هفتم هجری قمری بوده‌است .

مرصاد العباد بر پنج باب و چهل فصل بنا شده، و فهرست فصول در مقدمه آن آمده‌است.باب دوم مبداء موجودات یا آفرینش جهان و انسان است و در فصل چهارم و پنجم آن داستان لطیف دلاویزی از آفرینش آدم پرداخته که بی‌شبهه از دلاویزترین نثرهای شاعرانه در زبان فارسی بشمار می‌آید. در ادامه قسمتی از این بخش ر ا می خوانید:

حق تعالی چون اصناف موجودات می‌آفرید از دنیا و آخرت و بهشت و دوزخ وسایط گوناگون برکار کرد. (واسطه‌های حق تعالی مشغول ساخت آن شدند.)

چون نوبت به خلقت آدم رسید، گفت: «خانة آب و گل آدم من می‌سازم. این را خود به خودی خود می‌سازم بی‌واسطه که در او گنج معرفت تعبیه خواهم کرد.»

پس جبرئیل را بفرمود که برو از روی زمین یک مشت خاک بردار و بیاور. جبرئیل برفت. خواست که یک مشت خاک بردارد، خاک گفت: «ای جبرئیل چه می‌کنی؟» گفت: «تو را به حضرت می‌برم که از تو خلیفتی می‌آفریند. خاک سوگند داد به عزت و ذوالجلالی حق که مرا مبر که طاقت قرب ندارم و تاب نیارم.»

جبرئیل چون ذکر سوگند شنید به حضرت بازگشت. گفت: «خداوندا خاک تن در نمی‌دهد.» میکائیل را فرمود تو برو. او برفت و همچنین سوگند داد. اسرافیل را فرمود تو برو. او برفت و همچنین سوگند داد. حق تعالی عزرائیل بفرمود: «تو برو اگر به رغبت نیاید به اجبار و اکراه برگیر و بیار.» عزرائیل بیامد و به قهر، یک قبضه خاک از روی جملة زمین برگرفت.

جمله ملائک را در آن حالت انگشت تعجب در دندان تحیر بمانده که آیا این چه سر است که خاک ذلیل را از حضرت عزت به چندین اعزاز می‌خوانند و خاک را در کمال مذلت و خواری با حضرت عزت و کبریایی چندین ناز و تعزز می‌کند و با این همه حضرت غنا و استغنا با کمال غیرت به ترک او نگفت و دیگری را به جای او نخواند و این سِر با دیگری در میان ننهاد!

حکمت ربوبیت به ملائک می‌گفت: «شما چه می‌دانید که ما را با این مشتی خاک از ازل تا ابد چه کارها در پیش است؟»

روزکی چند صبر کنید تا من بر این یک مشت خاک دستکاری قدرت بنمایم.

پس از ابر کرم باران محبت بر خاک بارید و خاک را گل کرد و به ید قدرت در گل از گل دل کرد.

از شبنم عشق خاک آدم گل شد                    صد فتنه و شور در جهان حاصل شد

جمله ملائکه در آن حالت متعجب‌وار می‌نگريستند که حضرت به خداوندی خویش در آب و گل آدم چهل شبانه‌روز تصرف می‌کرد. در هر ذره‌ای از آن گل دلی تعبیه می‌کرد و آن را به نظر عنایت پرورش می‌داد و حکمت با ملائک می‌گفت: «شما در گل منگرید، در دل نگرید.»

همچنین چهل هزار سال قالب آدم میان مکه و طائف افتاده بود و هر لحظه از خزائن مکنون غیب گوهری دیگر لطیف و جوهری دیگر شریف در نهاد او تعبیه می‌کرد تا هرچه از نفایس خزائن غیب بود جمله در آب و گل آدم دفین کردند.

چون نوبت به دل رسید، گل آدم را از ملاط بهشت آوردند و به آب حیات ابدی بسرشتند و به آفتاب سیصد و شصت نظر بپروردند.

چون کار دل بدین کمال رسید، گوهری بود در خزانة غیب که آن را از نظر خازنان(نگهبانان) پنهان داشته بود و خزانه‌داری آن به خداوندی خویش کرده بفرمود که آن را هیچ خزانه لایق نیست الا ما

آن چه بود؟ گوهر محبت بود که در صدف امانت معرفت تعبیه کرده بودند.

 

 

 

نظر شما