شناسهٔ خبر: 125434 - سرویس فرهنگ
نسخه قابل چاپ منبع: هفته نامه نماینده

کتاب شرح جامع مثنوی معنوی کریم زمانی؛

حکایت عاشق شدن پادشاه بر کنیزکی

مثنوی معنوی

کتاب مثنوی معنوی از مولانا جلال الدین بلخی یکی از مشهور ترین آثار ادبیات کهن ایران زمین به شمار می رود که در خلال داستان های شیرین به مسئل اخلاقی و عرفانی می پردازد. اگر چه قبل از مولوی، شاعران دیگری مانند سنائی و عطار هم از قالب شعری مثنوی استفاده کرده بودند ولی مثنوی مولوی از سطح ادبی بالاتر برخوردار است. در این کتاب ۴۲۴ داستان پی‌درپی به شیوهٔ تمثیل داستان سختی‌های انسان در راه رسیدن به خدا را بیان می‌کند. یی از مشهور ترین داستان های این کتاب حکایت عاشق شدن پادشاه بر کنیزکی است که در ادامه داستان و شرح آن را می خوانید:

پادشاهی به قصد شکار همراه خدمتکارانش به بیرون شهر رفت. در میانة راه، کنیزکی زیبا رو دید و دل بدو باخت و بر آن شد که او را به دست آرد و همراه خود بَرَد. او با بذل مالی فراوان بر این مهم یارست. اما دیری نپایید که کنیزک، بیمار شد و شاه، طبیبان حاذق را از هر سوی نزد خود فراخواند تا کنیزک را درمان کنند. طبیبان هر کدام مدعی شدند که با دانش و فن خود، او را مداوا کنند. از این رو مشیّت قاهر الهی را که فوق الاسباب است، نادیده انگاشتند. به همین رو هر چه تلاش کردند حال بیمار وخیم‌تر شد.

* «گر خدا خواهد» نگفتند از بَطَر

پس خدا بنمودشان عجزِ بشر

بَطَر: خودبینی

چون آن حکیمان خودبین و مغرور به مهارت و حذاقت خود اعتماد داشتند و ان‌شاء‌الله نگفتند، خداوند نیز عجز و درماندگی آنان را به خودشان نشان داد.

* ترک استثنا مرادم قَسوتی است

نَی همین گفتن که عارض حالتی است

منظورم از بی‌اعتنا شدن «ان‌شاء‌الله» آن حالت قساوت و غفلتی است که بر دل آدمی چیره می‌آید نه گفتن زبانی این عبارت که امری عَرَضی است.

وقتی که شاه از همة علل و اسباب طبیعی نومید شد، به درگاه الهی روی آورد و از صمیم دل دست نیایش افراشت. در گرماگرم دعا و تضرّع بود که خوابش برد و در اثنای خواب پیری روشن ضمیر بدو گفت: «طبیب حاذق، فردا نزد تو می‌آید.» فردای آن شب شاه طبیب موعود را یافت و او را بر بالین کنیزک برد. او معاینه را آغاز کرد و به فراست دریافت که علّت بیماری کنیزک، عوامل جسمانی نیست. بل او بیمار عشق است. بله آن کنیزک عاشق مردی زرگر بود که در سمرقند مأوا داشت. شاه طبق توصیة آن طبیب روحانی، عده‌ای را به سمرقند فرستاد تا او را به دربار شاه آورند و چون زرگر را نزد شاه آوردند، شاه طبق دستور طبیب، وی را با کنیزک تزویج کردند و آن دو شش ماه در کنار هم به خوبی و خوشی می‌زیستند. ولی پس از انقضای این مدت، طبیب به اشارت خداوند، زهری قتّال به زرگر داد که براثر آن زیبایی و جذابیت او رو به کاهش نهاد و رفته رفته از چشم کنیزک افتاد. البته این حکم مانند دستوری بود که به ابراهیم خلیل داده شد تا فرزندش را ذبح کند و نیز با کشته شدن آن پسر بچه به دست خضر، مشابهت دارد. پس این امور دارای رمز و رازی است که فهم آن از حوزة افهام و عقول عادی خارج است.

برخی از شارحان این حکایت را تأویلات مفصل عجیبی کرده‌اند. پادشاه رمز روح است و طبیبان مغرور، رمز عقل جزئی یا مشایخ ظاهری است. طبیب روحانی نیز رمز عقل کل یا مرشد حقیقی است و زرگر رمز دنیاست. روح (شاه) به نفس (کنیزک) عشق می‌ورزد تا او را صافی کند و به مرتبة نفس مطمئنه برساند، اما نفس (کنیزک) طبعاً عاشق دنیا (زرگر) است و میل ندارد که جهان ظاهر و محسوس را با جهان باطن معاوضه کند. خداوند عقل کلی را (طبیب روحانی) مأموریت می‌دهد که با نشان دادن حقیقت فنا و زوال دنیا میل نفس را از دنیا برگیرد و به مقام نفس مطمئنه برساند.

 

نظر شما